eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
گوینددرحریم‌شماتوبه‌می‌خرند شرمِ‌جوانِ‌سربه‌گریبان‌نگفتنی‌ست💔 @YekAsheghaneAheste
🔴معنای حمله حماس برای اسرائیل چیست؟/ تمام گزینه‌های پیش روی نتانیاهو بد هستند ▪️نشریه «فارن افرز» در گزارشی درباره پیامدهای عملیات بزرگ و بی‌سابقه «طوفان الاقصی» نوشت:حمله حماس نشان داد اسرائیل برخلاف گذشته برای حملاتش تاوان پس خواهد داد و اگر به کشتار بی‌رویه مردم غزه ادامه دهد، اسرائیل با حملات جدیدی روبرو خواهد شد. ▪️با توجه به مقیاس حملات حماس و شوکه‌شدن اسرائیل، این رژیم هیچ گزینه آسانی برای واکنش به این حمله ندارد. حتی اگر اسرائیل در انجام یک واکنش قاطع موفق باشد، در ادامه با انتخاب‌های دشواری روبروست. ▪️تهاجم زمینی اسرائیل شاید در کوتاه‌مدت دستاوردهایی داشته باشد و تهدید حماس را کاهش دهد؛ ولی درنهایت حمله زمینی خطرات زیادی را به دنبال دارد. ▪️اسرائیل در مورد افرادی که حماس به اسارت گرفته است بسیار ناامیدکننده ظاهرشده است و حتی نمی‌داند تعداد آن‌ها چند نفر است و چه برنامه‌ای برای آزادی و آسیب نرسیدن به آن‌ها دارد. #فلسطین @YekAsheghaneAheste
رسانه‌ جنبش انصارالله یمن این تصاویر را منتشر کرد و نوشت: آمده‌ایم.... منتظر شگفتی‌ها باشید. @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 | رهبر انقلاب، صبح دیروز: من عرض میکنم از شنبه‌ی پانزدهم مهر، رژیم صهیونیستی [دیگر] رژیم صهیونیستیِ قبلی نیست و ضربه‌ای که خورده است به این آسانی قابل جبران نیست. 🖼 @YekAsheghaneAheste
.. ی بزرگی میگفت، میخوای کنی،ی لحظه فکر کن کی قوّت انجام گناه رو بهت داد؟؟ +خدا _ یه کم شرمندگی :))💔 • @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سنگینی هجران دلم را می فشارد وقتش شده اشکم چنان باران ببارد @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_34 تا خوده خونه که رسیدیم حرفی نزدم و اونم تو خودش بود. رفتم اتاق و مشغول
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ "محمد" کلافه روی پاهام بند نبودم! از یه طرف علاقه خودم و از صد طرف ریحانه... _ من که بهت گفته بودم فکر اینکه ریحانه رو توی عمل انجام شده قرار بدی از سرت بنداز بیرون _ عمل انجام شده چیه؟ اصن مهلت نداد من حرف بزنم _ یه کلمه وقتی فهمید میخوای بری دیگه چیو میخواستی بهش بگی؟ سکوت کردم و جدی بهش خیره شدم _ داداش خب بد میگم؟ چند بار گفتم اینبار هم میگم... ریحانه از اون دختراش نیست که بشینه یه گوشه و شاهد رفتنت باشه و هیچ کاری نکنه _ یعنی چی؟ _ یعنی همین که شنیدی برادر من تا راضی نشه سوریه بی سوریه _ امیر تو چرا دیگه اینجوری میگی! بابا واسه جنگ که نمیرم... _ بالاخره که سوریه میری... _ امیر... حرفم رو خوردم و نشستم پشت میز. باورم نمیشد اون داشت اینجوری باهام حرف می‌زد! تک تکشون شاهده بال بال زدن من تو این چند سال بودن... همشون می‌دونستن من حاضر بودن باربری کنم ولی فقط منو ببرن، اما تا می‌فهمیدن پدرم کیه سریع برم میگردوندن! دستم رو بردم بین موهام و به عقب کشیدمشون _ محمد جان جای این سر درگمی ها برو دل ریحانه رو به دست بیار شاید کَرَمی شد _ از دیشب که برگشتیم خونه یه کلمه باهام حرف نزده! حرفی هم بوده عادی و بدون هیچی با صدای ویبره گوشی امیر حرفش و قطع کرد که جواب دادم _ سلام عزیزم جانم _سلام، محمد کجایی؟ _ اومدم پایگاه _ پس چرا شرکت نیستی؟ _ آقا مصطفی گفت فعلا نیا تا یه سری کارا رو انجام بدن، چطور؟ _ تو از دیشب یه سر نباید بیای اینجا؟ نمیگی فکر مامان هزار جا میره؟؟ _ باشه عصری یه سر میزنم _ عصر نه همین الان بیا _ الان که کار دارم _ واجب تر از مامانه؟؟ پوفی کشیدم و مردد به امیر نگاه کردم _ باشه جمع میکنم میام _ منتظریم خداحافظ تلفن رو قطع کردم. مغزم داشت همه چی رو دسته بندی میکرد و خیلی کلافه بودم.. _ از خونه بود؟ _ آره.. دیشب اونجوری اومدیم بیرون حالا باید برم بهشون توضیح بدم _ میخوای بگی؟ _ تمان سیعم رو میکنم نگم ولی چاره‌ای نبود دیگه میگم... سوئیچ ماشین و برداشتم. با امیر خداحافظی کردم و از در پایگاه اومدم بیرون _ سلام مرد جَوون.. به عقب که برگشتم حاج آقا مرتضوی رئیس بخش اعزام هیئت های بسیج رو دیدم _ سلام علیکم حاجی _ چخبر پسر؟ شنیدم بالاخره بعده این همه مدت رفتنی شدی... نفسم و بیرون دادم و سرم رو انداختم پایین _ عه چیشد سید؟ فکر کردم الان کلی خوشحال میشی..! _ خوشحال که..حاجی راستیتش خوشحال هستم ولی اومدنم به این راحتی نیست _ چرا مگه خدایی نکرده اتفاقی افتاده؟ _ نمیدونم در حال حاضر عیال اجازه ترخیص نداده با خنده دستی به شونه‌هام زد _ پس همون مشکلات همیشگی آقایون گریبان گیرت شده! مشکل ترخیص.. با خنده‌اش لبخندی زدم و سرم رو تکون دادم _ سید محمد حواست باشه عیال راضی باشه میخوای بیای و دوم اینکه اول این هفته دوتا از اتوبوس هامون میرن ان شاءالله سمت مرز... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste