eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_48 با عصبانیت،در حالی که دندون هاش رو بهم فشار میداد،رو کرد به مامان و گفت
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ تا دیر وقت داشتم تصمیم میگرفتم که چه چیز هایی رو با خودم ببرم و چه چیز هایی اضافه اس!... با کلافگی و خستگی سرم و رو بالشت گذاشتم و چشم هام رو نبسته به خواب عمیقی رفتم... ..... صبح بعد از اینکه لباس هام رو عوض کردم رفتم پایین... اتاقم به شدت شلوغ شده بود و آدم رو دیوونه میکرد... امیر هنوز داشت صبحانه می‌خورد که با دیدنم لبخندی زد و گفت _صبح بخیر،خانم خوشگله... لبخند متقابلی زدم و کنارش نشستم. با چشم ازش پرسیدم،مامان اینا کجان که گفت _بابا که خوابیده،مامان هم تو اشپزخونه اس الان میاد... سری تکون دادم و مشغول لقمه گرفتن شدم که مامان اومد... اروم سلامی کردم که زیر لب جوابم رو داد....اما اصلا سرش رو بالا نگرفت... کلا از دیشب یه جوری شده بود. هرچی فکر کردم و سعی کردم از لابه‌لای حرف های امیر چیزی در بیارم که رفتار مامان رو توجیه کنه،چیزی پیدا نکردم... زودتر از امیر از سر میز بلند شدم. شالم رو سرم کردم و کیفم رو انداختم رو دوشم....خداحافظی کردم و از خونه اومدم بیرون... خواستم سوار ماشین بشم که صدایی آشنا اسمم رو صدا زد... با تعجب و کمی ترس به عقب برگشتم که دیدم پوریا پشت سرم وایساده... بی تفاوت در ماشین رو باز کردم که اومد جلو در رو محکم بست. نفس عمیقی کشیدم و با عصبانیت گفتم _بروکنار،میخوام برم _ریحانه یه لحظه میخوام باهات حرف بزنم... سریع برگشتم سمتش و گفتم _به اون خدا که نری،چنون جیغی میزنم که همه عالم بریزن سرت.....برو کنار اومد جلوی من و چسبید به ماشین که کُفرَم گرفته بود از دستش... _ریحانه جون هرکی دوست داری...فقط چند دقیقه باهات حرف بزنم،میرم ... ..‌‌.. کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_48 _ میگم ریحانه میخوای همه رو دعوت کنیم خونه؟ _ یعنی نریم یکی یکی خونشون
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ من ساکت فقط ذوق کردن های محمد رو تماشا میکردم و همین برام دنیا ارزش داشت _صدای قلبش... میشه صدای قلبش رو بشنوم؟ _ بله حتما چند ثانیه‌ای طول نکشیده بود که صدای گوپ گوپی فضای اتاق رو گرفت _ خداروشکر که قلب سالم و تپنده‌ای هم داره دستم رو سفت فشار میداد و اینجوری در کمال آرامش صورتش خوشحالی درونیش رو بهم میفهموند _ این چیزا برای ریحانه جان طبیعیه ولی وقتی بحث بچه خوده آدم باشه داستان فرق میکنه _ عکسش رو هم میتونم بگیرم؟ _ بله البته... بعده اینکه عکس کوچیکی رو داد دست محمد رو کرد به من _ داشتم یک سری از ازمایشاتت رو چک میکردم و چند تا مکمل و ویتامین باید مصرف کنی که هرچی طبیعی تر باشه بهتره، من برات مینویسم یه سرم تقویتی که ببر بیمارستان بده بچه‌ها برات میزنن _ باشه دستت درد نکنه _ اینم دستمال کاغذی، تنهاتون میزارم با رفتنش بالاخره دستم رو ول کرد و محکم عکس رو گرفته بود _ وای ریحانه اینو نگاه کن چقدر کوچیک و خوشگله! _ کوچیکیش رو که میبینم ولی از کجا فهمیدی خوشگله؟ _ کلا دوس دارم شبیه تو باشه ولی اخلاقش باید به من بره یه تای ابروم و بالا انداختم _ چرا اونوقت؟ _ خوب نیست اخلاق تورو بگیره داستان داریم از تخت اومدم پایین و چادرم رو از دستش گرفتم _ خیلی هم دلت بخواد اخلاقش شبیه من باشه _ آره خب مثه تو لوس باشه خوبه باباش نازش رو میکشه با مشت زدم به بازوش _ کم منو اذیت کن آقای محترم _ ما در بست مخلص شما هستیم خانم چشم غره‌ای براش رفتم و از اتاق اومدم بیرون بعده اینکه اون نسخه رو از نیلوفر گرفتم همراه محمد از مطب خارج شدیم _ میای بریم امام زاده صالح؟ _ الان محمد؟ به خدا از صبح خسته شدم _ جان من بیا بریم میخوام شیرینی پخش کنم _ طلب مشهدت رو یادم نرفته _ چشم اونم سره جاش ولی بیا بریم دیگه شده بود عین پسر بچه هایی که اصرار میکنن چیزی که خودشون میخواد بشه سرم و تکون دادم و خوشحال تر از همیشه سوار ماشین شدیم ترافیک عصر تهران زیاد بود و در طول مسیر خیلی جاها هنوز سیاهه شهادت حاج قاسم مونده بود و پوستر های سطح شهر هنوز هم علم بودن... روبروی شیرینی فروشی ایستاد و وقتی برگشت سه تا جعبه دستش بود _ وای محمد چخبره؟؟ _ به چند دلیل و نیت خریدم خانم‌ _ باشه ولی حس نمیکنی زیاد باشن؟ _ امروز جمعیت خیلی زیاده طوری نیست سریع تموم میشه چیزی نگفتم و دوباره حرکت کردیم با تمام اون شلوغی ها بعده نیم ساعت رسیدیم به امامزاده محمد از سمت آقایون داخل شد و من از سمت خانم‌ها _ تنها بری داخل مشکلی نداری؟ _ نه ولی تو چجوری میخوای اینارو پخش کنی؟ _ یکی رو میگم بیاد کمکم نگران نباش _ باشه پس من رفتم _ یک ساعت دیگه خوبه هم رو اینجا ببینیم؟ _ باشه... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste