شاید باورتون نشه ولی انقد اسکلم که پیام قبلی رو یه بار با هشتک فرستادم و مجبور شدم پاکش کنم دوباره بدون هشتک بفرستم
______________________________
من خیلی باهوشم!
هه هه خوشم اومد. از جاهایی که واقعا یک فزرد ناشناسم و معلوم نیست کی ام خوشم میاد
من آدمیم که یه مدت برنام هداشت تو مدرسه... نه وایسا یه جور دیگه بگم. من خیلی به این فکر میکردم که بیام یه چیزی تو یه برگه بنویسم بعد بذارمش برای یه نفر تو مدرسه. بعد مثلا تو برگه بگم جوابشو واسم کجا بذاره. بعد باهاش اینجوری ارتباط داشته باشم ولی طرف ندونه من کی ام. یه جورایی مث استاکرا میمونه ها ولی خب مرموز و ناشناس بودنو دوست دارم جالبه...
حس نویسنده هارو بهم میده که تنها کسایی هستن که از همه چیز خبر دارن. یا حالا حس خواننده های کتاب که نسبت به شخصیت ها از چیزای بیشتری خبر دارن.
(وی هیچ وقت این کار را نکرده است...)
______________________________
هوش سرشارت که پیداس بله🤣
برگانم چه ایده خفنی✨✨✨✨
حتما امتحان کن یهموقعی حتما
#ناشناس
https://eitaa.com/dragonbook/13515
مثل اینکه مشقات زیاد بود...
______________________________
مشقام زیاد نبود عقلم کم بود💔
د آخه چرا نفهمیدم شوفاژ روشنه💔
#ناشناس
The Stories Yet Untold
منننننننن
راوییییییییی🫀😭✨
میدونستم میتونم روت حساب کنم🫂
"و آنهنگام که ماه، فریب خورشید بِخورد و نور خویش از کف داد، بصیرت بر مردمان خاک حرام گشت. و نور، پردهپوش گشت، پردهپوش هرآنچه تاریکی بود..."
-هفتمین ناقوس سیمین
#Dungeons_and_Dragons
"گویند که آلسانا (Alsanna), ملکه زرینمِهر، اژدهایان را نه از نور خویش، بلکه از سایهای که تاجش بر ابرها میانداخت هست نمود. تا که سلطنت شب را از ماه و مردمان بصیرش سلب کند؛ اما بصیرت مردمان ماه، خرد زرین اژدهایان را در هم میکوفت؛ پس اژدهایان بصیرت را بر مردم ماه حرام کردند و دیدگان بینایشان دو شمار نمودند تا آنهنگام که دیگر هیچکس ماه را دیدن نگرفت. و دوران سلطنت خورشید آغاز گشت، دوران سلطنت آلسانا
-هفدهمین برگه زرین
#Dungeons_and_Dragons