مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
❣ #سلام_امام_زمانم❣
گرچه یک عمر من از دلبر خود بیخبرم..
لحظهای نیست که یادش برود از نظرم..
نه که امروز بود دیده من بر راهش
از همان روز ازل منتظر منتظرم..
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
♦️قساوت دلها از علائم آخرالزمان
✅حضرت آیت الله #بهجت قدس سره:
⭕️ یکی از علائم آخرالزمان و قیام و ظهور حضرت مهدی عجلاللهتعالیفرجهالشریف آن است که: «بَعْدَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ؛ هنگامی که دلها قساوت پیدا کنند».
🚩 درهرحال، با ما اتمام حجت کردهاند که اگر در این زمان تکلیف خود را بدانیم و بدان عمل نماییم، باید از خوشحالی کلاهمان را به هوا بیندازیم…
📚 کتاب حضرت حجت عجلاللهتعالیفرجهالشریف، ص٢۶۵
مجموعه بیانات آیتالله بهجت قدسسره پیرامون حضرت ولی عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
بسم الله!
سلام علیکم خدمت رفقای همیشگی!
انشاءالله که حالتون روبه راه باشه...
انشاءالله امروز نیز به مدد حضرت زهرا
محفل داریم،درباره #اهمیتقرآن!
مارو همراهی بفرمائید؛
قرارماحوالیساعت۱۹:۰۰
این مدت متاسفانه زیاد شنیدیم و یا دیدیم که به قرآن توهین کردن و یا اون رو پاره کردن؛ یا آتیش زدن...!
تصمیم بر این شد که راجب قرآن صحبت کنیم .
امام صادق(ع)فرمودند:«
القرآن عهد الله الی خلقه فقد ینبغی للمرء و المسلم ان ینظر فی عهده و ان یقرأ منه کل یوم خمسین ایة؛
یعنی چی؟
قرآن پیمان خداوند با خلقشِ.پس سزاواره که هر فرد مسلمان به عهد و پیمان خودش نگاه کنه و همه روزه،پنجاه آیه از قرآن را بخوونه».
در بیان #اهمیتقرآن،همین بس که پیامبر فرمودند:قرآن،از همه چیز خدا برتر است و فرمودند:برتری قرآن بر سایر سخنان،مانند برتری خداوند است،بر بندگانش..!
بله،قرآن کتابیه که رستگاری انسان رو در هر در دو جهان تضمین میکنه!
مثل چی؟مثل یه مشعلِ فروزان که باعث
نجات از تاریکی های جهل و نادانی میشه!
طبق فرمایش امام باقر:قرآن مثل دو ستاره تابناک آسمانی(خورشید و ماه)، صحنه زندگی انسانها رو روشن میکنه...
حالا سوال پیش میاد که عاشقان واقعی قرآن کیا هستن؟
کسایی که شب ها قرآن رو تلاوت کنن،
ودر روز در مشکلات ،از اونها درس بگیرن و
استفاده کنن!
حضرت امیرالمومنین میفرماید:
خانهای که در اون،قرآن خوانده میشه و از خدای عزّوجل، فراوان یاد میگردد،برکتش افزایش مییابد و فرشتگان در آن حضور پیدا میکنن و شیاطین از آن میگریزند...(:
ازاین قشنگتر..!
تا دلتون بخواد روایات و حدیث درباره اهمیت قرآن یافت میشه،حیف که زمان کم داریم و رفقا خسته میشن..!👨🦽
بعضی رفقا میگن که،آقا وقتی از دنیا خسته میشیم،وقتی شیطان و میل و هوس اشتباه
میاد سراغمون،چیکار کنیم؟چه راهی درسته؟
رفقا!وقتی غوغای زندگی اومد سراغتون،وقتی میل و هوس اشتباه اومد سراغتون،
توی خلوت و تنهایی،قرآن بخونید!
حتی اگر قرآن به گوشتون خورد ،
باز هم ثوابش براتون نوشته میشه!
چه برسه به اینکه اون رو تلاوت کنید؛
امام صادق میفرماد:
در روز قیامت،فردی رو برای حساب صدا میزنن، پس قرآن در پیش روی او قرار میگیره و عرض میکنه:
خدایا،من قرآنم و این بندهی تو درراه تلاوت من خود را در سختی انداخته و در دل شبها،مرا تلاوت کرده و قلبش،روشن و اشکش،جاری شده است.پروردگارا،او را از من خشنود کن. همچنان که من از او خشنودم.🚶♂️
امام صادق در جای دیگه نیز میفرماد:
کسی که قرآن رو از روی اون تلاوت کنه،نور دیدگانش زیاد شده و بار گناه پدر و مادرش هر چند هر دو کافر باشن ـ سبک میشه.
عرضم رو کوتاه کنم،رفیق!
میخوای شیطان نیاد سراغت؟قرآن بخون!
میخوای توی زندگیت راه رو اشتباه نری؟قرآن بخون!
میخوای عاقبت بخیر بشی؟قرآن بخون!
آقا!قرآن بخون،قرآن بخون،قرآن بخون!
حلال بفرمائید زیاد حرف زدیم،
ملتمسیم به دعا؛
یا علی؛
دمتون حیدری🕶🤞🏼
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل
راننده پیاده شد و داد کشید:
_"های چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟"
توی تاکسی یک بند گریه کردم تا برسم خانه...
آن قدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند مسئول بنیاد را ببینم.
وقتی پرسید:
_ "چه می خواهید؟"
#محکم گفتم:
_ "می خواهم همسرم زیر نظر #بهترین پزشک های خودمان در یک آسایشگاه خوش آب و هوا بستری شود که مخصوص #جانبازان باشد."
دلم برای زن های شهرستانی می سوخت که به اندازه ی من سمج نبودند.
به همان بالا و پایین کردن های قرص ها رضایت می دادند.
#مسئول_بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند به آسایشگاهی در #شمال
بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند.
با آقاجون رفتیم دیدنش
زمستان بودو جاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم.
نصف شب که رسیدیم، ایوب از نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود.
آسایشگاه خالی بود.
#هوای_شمال توی آن فصل برای #جانبازان #شیمیایی مناسب نبود.
ایوب بود و یکی دو نفر دیگر..
سپرده بودم کاری هم از او بخواهند، آن جا هم #کارهای_فرهنگی می کرد.
هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار نمی کشید.
مدت #کوتاهی شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان #تهران بود.
برای #عمل های ایوب تهران می ماندیم.
ایوب را برای #بستری که می بردند من را راه نمی دادند.
می گفتند:
_"برو، همراه مرد بفرست"
کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و
زندگی من هم #ایوب بود.
کم کم به بودنم در بخش عادت کردند.
پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم.
یک پایم را می گذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم.
#پرستارها عصبانی می شدند:
_"بدن های شما استریل نیست، نباید این قدر به تخت بیمار نزدیک شوید."
اما ایوب کار خودش را می کرد. #کشیک می داد که کسی نیاید.
آن وقت به من می گفت روی تختش دراز بکشم..
ادامـہدارد . . .
بہروایــت✍🏻«همسرشہــــــیدبلنـدۍشهلاقیـاثوند🌿»
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_ویک
شب ها زیر تخت ایوب روزنامه پهن می کردم و دراز می کشیدم...
رد شدن سوسک ها را می دیدم.
از دو طرف تخت ملافه آویزان بود و کسی من را نمی دید.
وقتی، پرز های تی می خورد توی صورتم،
می فهمیدم که صبح شده و نظافت چی دارد اتاق را تمیز می کند.
بوی الکل و مواد شوینده و انواع داروها تا مغر استخوانم بالا می رفت.
درد قفسه سینه و پا و دست نمی گذاشت ایوب یک شب بدون قرص بخوابد.
گاهی #قرص هم افاقه نمی کرد.
تلویزیون را روشن می کرد و می نشست روبرویش
سرش را تکیه میداد به پشتی و چشم هایش را می بست.
قرآن آخر شب تلویزیون شروع شده بود و تا صبح ادامه داشت.
خمیازه کشیدم.
+ خوابی؟
با همان چشم های بسته جواب داد
_ نه دارم گوش می دهم
+ خسته نمی شوی هر شب تا صبح قرآن گوش می دهی؟
لبخند زد
_ "نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند."
هدی دستش را روی شانه ام گذاشت
از جا پریدم:
_ "تو هم که بیداری!"... خوابم نمی برد، من پیش بابا می مانم، تو برو بخواب.
شیفتمان را عوض کردیم آن طرف اتاق دراز کشیدم و پدر و دختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شود.
ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد.
هدی لیوان خالی کنار ایوب را پر از چای کرد و سیگار روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت.
فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود.
ادامـہدارد . . .
بہروایــت✍🏻«همسرشہــــــیدبلنـدۍشهلاقیـاثوند🌿»