سلام دوستان #ادمیندختبابارضا هستم
از فردا رمان و فعالیت هام شروع میشه
لف ندید ممنون
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🌸✨یا فاطر بحق فاطمه
عجل لولیک الفرج✨🌸
🌟يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً🌟
✨چون فاطمه مظهر خدای یکتاست💖
✨انوار خدا ز روی زهرا پیداست💖
✨همتای علی، در دو جهان بی همتاست💖
✨زهراست محمد و محمد زهراست💖
#میلاد_حضرت_زهرا
#روز_مادر
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#یا_فاطمه_الزهرا🌷
💖آسمان خورشيد را بگرفتہ و دف مےزند
✨هر فرشتہ بر قدوم فاطمہ ڪف مےزند
💖تا بيايد دختر يڪتاے ختم المرسلين
✨انبيا از عرش تا روے زمين صف مےزند
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا(سلام الله علیها)💫
#مبارڪباد🎉✨
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چادرش هم کار قرآن میکند، ریشهاش کافر مسلمان میکند!
💐 ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر مبارک باد
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
📌 ولادت حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها و گرامیداشت مقام مادر و زن
🔹حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها در ۲۰ جمادیالثانی سال پنجم بعثت، هشت سال پیش از هجرت، در مکه مکرمه به دنیا آمدند. ایشان فرزند رسول گرامی اسلام(ص)، همسر امیرالمومنین امام علی علیهالسلام و مادر ۱۱ امام معصوم صلوات الله علیهم هستند و خداوند در آیه تطهیر به پاکی ایشان شهادت میدهد.
🔸حضرت زهرا سلاماللهعلیها در مقام تقوا، عصمت و طهارت به مرتبهای رسیدند که پیامبر اکرم صلىاللهعليهوآله غضب و خشنودی آن حضرت را برابر با غضب و خشنودی خداوند میدانند. همچنین میفرمایند: دخترم فاطمه بهترین زنان از گذشتگان و آیندگان تا روز قیامت و سیدهی تمام زنان عالم است.
🔹حضرت فاطمه سلاماللهعلیها در دامان پیامبر صلىاللهعليهوآله پرورش یافتند. ایشان در تمام دوران زندگی شریک غمهای پدر بودند و همواره الگوی اخلاق حسنه و انسانیت به شمار میرفتند. همچنین حضرت زهرا همسر نمونه برای امام علی (علیهالسلام) و مادری فداکار برای فرزندان خود بودند. یکی از یادگارهای ایشان تسبیح معروف حضرت زهرا سلاماللهعلیها است که در تعقیب نمازها ذکر میشود.
🔸حضرت زهرا سلاماللهعلیها ادامهدهنده راه انبیا بودند و پیامبر گرامی اسلام هرگاه ایشان را میدیدند، تسکین مییافتند. از این رو ایشان را «ام ابیها» یعنی مادر پدر نامیدند. به مناسبت ولادت ایشان، این روز به عنوان "روز مادر" و "روز زن" نامگذاری شده است.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الثانی_۲۰
#ولادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
پیشا پیش روز کسایی که وقتی میخوای بوسش کنی میگن اگه دوسم داشتی اذیتم نمیکردی مبارک😂
روز کسایی که میگن همونجا رو میزه ولی رو میز نیس هم مبارک🤣
روز کسایی که قرمه سبزی هاشون بهترین قرمه سبزی دنیاس هم مبارک😍😂
روز کسایی که خودشون غذانخوردن و غذاشونو میدن به بچشون و اصرار دارن که سیرشدن و غذانمیخوان هم مبارک🥺😍
روز شاغلین۲۴ساعته مبارک🥺
روز شاغلین بدون حقوق مبارک🥺
روزکسایی که لیوان تو اتاقتو به اخلاقت که به عمتینا رفته ربط میدن هم مبارک🤣
روز کسایی که میگن اگه انگشت پات دردمیکنه بخاطر اینه که سرت توگوشیه هم مبارک😂😕
روز کسایی که با چای نبات درد بی درمونو دوا میکنن هم مبارک😂🤒
روزمشترکین پرمصرف تلفن ثابت و مخابرات مبارک🤣
روزکسایی که روفرشی میندازن رو فرش نوهم مبارک🥲😂
روز کسایی که سوپ رو غذامیدونن هم مبارک🥲😂
روز کسایی که هروقت از بیرون میان خونه براتون خوراکی خریدن هم مبارک🥺😍
روز کسایی که اسپند دود میکنن براتون که عمتون چشمتون نکنه هم مبارک🤣🤣
روز کسایی که خودشون بهترین زن داداش دنیا بودن اما زنداداش خودشون بدترین زنداداش دنیاست هم مبارک🤣😂
روز کسایی که کلی ظرف خوشگل دارن که قرار برا مهمون استفاده بشه ولی هیچ مهمونی لایق این نیس که اون ظرفارو براشون بیارن هم مبارک😕🤣
روزکسایی که برای خودشون هیچی نمیخوان ولی برای شما همه چیزای خوب رومیخوان هم مبارک😍🥺
روز کسایی که اخلاقای خوبتون بهش رفته ولی اخلاقای بدتون به باباتون رفته هم مبارک😐🤣🤣
روز کسایی که حتی وقتی خودشون بیمارمیشن بازهم پرستارشماهستن هم مبارک😍🥺
روز کسایی که اگه یه ساعت خونه نباشن توخونه جنگ جهانی سوم به راه میفته هم مبارک😂😂
روز کسایی که ته دیگ ماکارانیاشون رو دست نداره هم مبارک😍🥰
روز کسایی که بعداز اینکه باهاشون قهرمیکنید براتون غذامیارن و میگن بخور زبونت درازتر بشه هم مبارک🥲🤣
روز کسایی که نور و گرمای خونه هستن مبارک🥺😍
روز کسایی که بعداز تولد شما،دیگه برای خودشون زندگی نکردن هم مبارک🥺😍
روز مالکین بهشت مبارک🥺🥰
روز فرشته های زمینی مبارک🥰
روز مادر مبارک😍🥰
روز نماینده ی خدا روی زمین مبارک🍃🌸
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
دریاست نبی و گوهرش فاطمه است ؛
مولاست علی و همسرش فاطمه است✨️🪷'
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
با آنکه حسین است، پناهِ دو جهان ،
او خود به پناهِ مادرش فاطمه است♥️'🪐: )))
ولادتباسعادتبانویدوعالم ،
خانومفاطمهالزهرا (س) و روزمادر مبارک..🩷💐″
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
پیشاپیش روز ِمن کادو نمیخواماخلاقـِتو درستکنمـُبارک🦦"🌱:>>>!
روزِ <صد سالتم باشہ بازم بچمۍ مُبارك>🥺💚.
421_58452476851235.mp3
1.21M
بگو صل الخالق به چنین مادری....
ولادت خانم حضرت فاطمه زهرا مبارک باد
مژده ا؎ ؏المیان همتا؎ علۍ آمده است
کوثࢪقࢪآن جانان نبۍ آمده است
#روز_زن
#روز_مادر
#ولادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #بیستوهشت
دلم گرفته بود.😞
همه رو به اصرار به مراسم تشیع🇮🇷 فرستادم و خودم هم روی تخت نشسته بودم و تلویزیون رو روشن کردم که پخش مستقیم مراسم را ببینم.
هنوز خبری نبود و دل گرفته و بی حوصله شبکه ها رو می گشتم.
نزدیک به 10 صبح بود که تلفن منزل زنگ خورد.
"حتما صالحخ"🏃♀😍
با اشتیاق خودم رو به تلفن رساندم و دردم رو فراموش کردم.
ــ الو... بفرمایید😍
ــ سلام خواهرم.
صدای مردی جا افتاده و جدی توی گوشی پیچید.
ــ سلام بفرمایید.😥
ــ منزل آقای صبوری؟
با تردید گفتم:
ــ بفرمایید.😥
ــ ببخشید شما با آقای صبوری چه نسبتی دارید؟
ــ با کدومشون؟
ــ آقا صالح...
دلم فرو ریخت.😰
"چی شده که اینجوری میگه؟"😱
باید احتیاط می کردم. نمی خواستم خودم را لو دهم. من که نمی دانستم چه کسی پشت خط بود؟
ــ چطور مگه؟😰
ــ من مسئول قرارگاهشون هستم خواهرم. صالح الان اینجاست. یعنی... نگران نباشید یه چیز جزئیه. بیمارستان امام حسین...
نمی فهمیدم چی می گفت؟
صالح من؟؟! زخمی شده بود؟ ایران بود و من اینجا گیج و سردرگم مونده بودم؟ تلفن از دستم افتاد.نمی دونم چطور...اما لباس پوشیدم و با حال خراب راهی شدم. گیج بودم انگار نمی دونستم بیمارستان امام حسین کجاست...
طول کوچه را دویدم و چند بار سکندری خوردم. چادرم دور دست و پام می پیچید و از درد خم و راست می شدم.😣
یک لحظه تمام بدنم یخ زد
توان حرکت نداشتم. روی پیشانی ام عرق سردی نشست و چشمم سیاهی رفت.😨 حس بدی داشتم و نا امید😔 به هر ترتیبی شد بلند شدم و دست به دیوار خودم را به سر خیابان رساندم. درد داشتم اما صالح...
"خدایا خودت رحم کن..."😢🙏
جلوی درب بیمارستان نمی دونستم باید کجا برم. اورژانس یا بخش جراحی یا...
زهر مار و سردخونه😣😡
سرم رو به طرفین تکون دادم و به همه ی بخش ها سر کشیدم. اول اورژانس و شلوغی های اون. حالم بد بود و دیدن چند صحنه ی دلخراش بدترم کرد.😞
کودکی تصادف کرده بود و بی حال و با صورتی غرق خون روی برانکارد بود. حالم بهم خورد. بوی خون رو حس کردم و دلم بهم پیچید. درد امانم رو بریده بود و سرم به شدت سنگین شده بود و چشمم سیاهی می رفت.😖
می ترسیدم...
از مواجه شدن با هر چیزی می ترسیدم. کاش سلما یا زهرا بانو رو کنار خودم داشتم😭
تنها بودم و بی کس دنبال نفسم می گشتم. نفسی که نمی دونستم بند اومده بود یا بریده بریده و به شماره افتاده بود. نوار راهنمای روی دیوار، سردخونه را نشون می داد. چشمم رو بستم و به بخش جراحی رفتم. نزدیک سرپرستاری که شدم آقای میان سالی با پرستاران صحبت می کرد. به نظرم صداش شبیه به همون مرد بود. جلو تر نرفتم.
از همان دور گوش هام رو تیز کردم...
ــ چقدر عملشون طول می کشه؟
ــ نمی دونم. این آقا دیروز صبح زخمی شدن. مطمئنا تا حالا خون زیادی از دست دادن. رگاشونم خیلی باز بوده و زخمش عمیق بود. فکر نکنم دوباره پیوند بخوره.
ــ خدا بزرگه. عمه ی سادات خودش کمک می کنه.
اسم عمه ی سادات رو که شنیدم مطمئن شدم. کمی روی صندلی نشستم و سرم رو لحظه ای به دیوار تکیه دادم. بدنم می لرزید.😖
" محکم باش مهدیه. حداقل خیالت راحته که هنوز هست. قوی باش"😥💪
آروم خودم رو به اون مرد رسوندم و با صدایی که از ته چاه بلند می شد، گفتم:
ــ آقا...😞
صورتش رو برگردون و سرش رو پایین انداخت.
ــ امرتون...😐
ــ من همسر صالح هستم...😔
ــ سرش رابلند کرد و نگاهی آشنا به من انداخت... نمی دونست باید چی بگه. نگاهش رو به زمین دوخت و گفت:
ــ نگران بودم خواهرم. هنوز حرفم تموم نشده بود که قطع کردید!!!
ــ کی آوردینش؟😔
ــ امروز صبح. نگران نباش خواهر من. انشاء الله خیره.
سرم گیج رفت و قدمی به عقب رفتم.
ــ چی شد؟ بفرمایید بشینید رنگتون پریده.😥
چادرم رو جمع کردم و نشستم.
ــ نگران نباشید حالش خوب میشه.
ــ چطور شد؟
ــ این روزا کمی اوضاع بهم ریخته بود و بچه هامون فشار زیادی رو متحمل شدن. فقط بدونید که از ناحیه ی دست مورد اصابت قرار گرفته.
"فکر نکنم دوباره پیوند بخوره"
صدای پرستار مثل مته مغزم رو سوراخ می کرد. اصلا حالم خوش نبود. حتی موبایلم رو نیاورده بودم. مطمئنم نگرانم می شدند. دکتر از اتاق عمل بیرون اومد و اون مرد همراه، به سراغش رفت. نای ایستادن نداشتم. به زحمت بلند شدم و خودم رو به اونها رسوندم.
ــ متاسفانه نتونستیم کاری براش بکنیم. مجبور شدیم دست رو قطع کنیم.😔
دیگر نفهمیدم چی شد. معلق میان زمین و آسمان با زجه گفتم:
ــ یا قمر بنی هاشم...😱😩😭
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #بیستونهم
آنقدر به سر و صورتم زده بودم که استخوان های گونه ام درد می کرد.😔 دل دردم که بماند.
حسابی بی حال و بی رمق بودم.😣 پرستار متوجه حالتم شده بود و مدام ما بین آرام کردنم سوالاتی درمورد بارداری ام می پرسید. اصلا کنترل حالم دست خودم نبود و مدام صالح را با دست بریده اش تصور می کردم و زجه می زدم.😭 آنها هم نمی توانستند آرامبخش تزریق کنند.💉 توی اتاقی با یک پرستار تنها ماندم. سعی داشت آرامم کند. حالم بهتر شده بود و از آن همه هیجان کاذب و منفی خبری نبود. چشمم می سوخت و تمام صورتم درد می کرد.
سلما وارد اتاق شد و با چشمان متورم و خیس به سمتم آغوشش را باز کرد. 😍😭نمی دانم چه کسی به آنها خبر داده بود؟ اصلا چرا من تنها آمده بودم؟ چرا اینطور دلم ضعف می رود و چقدر تنم سرد بود و می لرزیدم. از شرایطم بی خبر شدم و گیج و سردرگم توی بغل سلما فرو رفتم.
ــ الهی دورت بگردم آروم باش.😭 چیکار می کنی با خودت؟ خدا رو شکر کن صالح زنده س...
"صالح؟! مگه قرار بود بمیره؟ چرا این حرفا رو می زنه؟😔"
تلنگری به روحم کافی بود که موقعیتم را دوباره به یادم آورد و زجه ام بلند شود.
ــ سلمااااا😭 صالحم... مرد زندگیم... میگن دستش قطع شده... نتونستن پیوندش بزنن. ای خدااااااا😭😫
سلما محکم مرا توی بغلش گرفته بود و به پرستار گفت:
ــ داره می لرزه... تنش یخ زده...😰
انگار به حرفم گوش نمی داد. با پرستار مرا روی تخت خواباندند و صدای مبهم سلما که شرایطم را برای عده ای سفید پوش توضیح میداد به گوشم می رسید. گوش هایم پر از هوا شده بود. کم کم صداها مبهم و قطع شد و چشمانم سیاهی رفت. دیگر نفهمیدم چه شد...
چشمم که باز شد لباس بیمارستان به تنم بود و سِرُم به دستم.
زهرا بانو کنارم نشسته بود و ذکر می گفت. صدای گریه ی نوزادی توی گوشم پیچید. دلم ضعف رفت.😍 گیج بودم و نمی دانستم چه بلایی سرم آمده. خواستم بلند شوم که دردی عمیق و خشن روی خط شکمم بی حالم کرد و صدایم را درآورد.
ــ آاااااخ😭
ــ بلند نشو دخترم. حالت خوب نیست😔
از شدت درد اشکم درآمد و به چشمان سرخ زهرا بانو زُل زدم. بلند شد و از اتاق بیرون رفت. انگار تاب تماشای خواهش نگاهم را نداشت. "خدایا... چی به روزم اومده؟"
دستم را آرام روی شکمم کشیدم و دلم فرو ریخت. " یا خدا... بچه م... چرا اینقدر دلم ضعف میره؟😥 چرا نبض نمیزنه؟😰
" سلما وارد اتاق شد و با لبخندی تصنعی کنارم نشست و پیشانی ام را بوسید.
ــ بهتری؟
چیزی نگفتم. انگار صالح را هم فراموش کرده بودم. نه... فراموش نکرده بودم. گیج بودم از مصیبت های وارده. خلاء بود که آزارم می داد. خلاء دستی که دیگر نبود و طفلی که هنوز به رشد نرسیده، از بطنم خارج کرده بودند و
#ناکام_ازحس_مادری... حسی که تجربه اش نکردم.😭 اشکم سرازیر شد. عمق فاجعه را فهمیدم. دلتنگ صالح بودم. خیلی دلتنگ صدا و نگاهش بودم. دلتنگ آغوشش... آغوش نیمه شده اش
دلتنگ دلداری هایش و #توکل عمیقی که داشت و آرامشش #دراوج_طوفان ها...
ــ صالحم کجاست؟
ــ تو بخش آقایونه
سلما خندید و گفت:
ــ انتظار نداری که بیارنش اینجا😁
"بیخود نخند سلما... دلم مُرده..."
ــ حالش چطوره؟😢
ــ خوبه... نگران نباش. خوابیده. همش سراغتو میگیره و مدام میگه بهش نگید که هول نکنه. نمی دونه تو هم اینجایی و...😒
گریه ام گرفته بود و بی وقفه اشک می ریختم.
غم این فاجعه را تنهایی باید به دوش می کشیدم. صالحم نقص عضو شده بود و بچه...😭 "ای خدااااااا کمکم کن" صدای گریه ی نوزادان مدام روی دل پاره پاره ام چنگ می کشید. تا صبح از کابوس و خواب آشفته نخوابیدم.
با هر نوای زیبا و دلنشین گریه ی نوزادی که می شنیدم می مردم و زنده می شدم. دستم روی شکمم بود و به حال خودم و صالح و طفل ناکامم گریه می کردم.😔😭 صدای اذان صبح از پس پنجره های بسته ی اتاق به گوشم رسید. چشمم گرم شد و خوابم برد.
ادامه دارد...