eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.9هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.8هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dore_najaff110 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 مروری بر حماسه نهم دی ماه 🔹نهم دی ۱۳۸۸، مردم ایران در واکنش به آشوب‌های پس از انتخابات ۸۸ و هتک حرمت‌های دینی و ملی، در یک راهپیمایی گسترده از نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه حمایت کردند. این حماسه به‌عنوان نماد بصیرت مردم در دفاع از ارزش‌های انقلاب شناخته شد و محاسبات دشمنان داخلی و خارجی را برهم زد. 🔸زمینه‌های شکل‌گیری حماسه: ادعای تقلب در انتخابات توسط برخی نامزدها و حمایت دشمنان خارجی از اعتراضات. هتک حرمت عاشورا و ارزش‌های دینی که احساسات مردم را جریحه‌دار کرد. 🔸دستاوردهای ۹ دی: تجدید بیعت مردم با نظام و ولایت فقیه، تقویت جایگاه ایران در عرصه بین‌الملل و ناکامی جریان فتنه، خروج مردم از تردید و تقویت وحدت ملی. 🔹۹ دی تجلی حمایت گسترده مردم از ارزش‌های دینی و انقلابی بود، حتی کسانی که ممکن بود مشکلات اقتصادی یا اجتماعی داشته باشند، در این روز در دفاع از نظام و رهبری به میدان آمدند. ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
_
بایدبراۍدل‌عصایۍدست‌وپاکرد ، دیشب‌خودم‌دیدم‌کہ‌بایادت‌زمین‌خورد🐣💛:)! - سماروشنایۍ📬‌ ‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
- یہ‌دلخوشۍمونده‌برام‌اونم‌کربلا🫀:>!‌ .. ‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
_
عاشقۍراازکہ‌آموختۍ؟! ± ازآن‌شهیدگمنامۍکہ‌ معشوق‌راحتۍبہ‌قیمت ِاز دست‌دادن‌هویتش‌،خریداربود🪶`🤎}‌ ‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
986_58730749839511.mp3
2.65M
از قشنگیش هࢪ چقدࢪ بگم ڪم گفتم🥹🤎🎧:)❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت زخم دستش ترمیم شده بود و تا حدودی به موقعیتش مسلط شده بود. چندباری به محل کارش رفته بود و هر بار پکر و ناراحت تر از قبل به خانه می آمد. نمی دانم چه شده بود و با من حرفی نمی زد. دوست داشتم از حال دلش با خبر باشم. دوست داشتم ناراحتی خاطرش را با من درمیان بگذارد. نمی خواستم تنها و در سکوت هر کدام بار غممان را به تنهایی به دوش بکشیم و دم نزنیم. این چه مدل زندگی متاهلی بود؟😣😞 ــ صالح جان... نگاهش را از تلویزیون گرفت و به من خیره شد: ــ جونم خانومم؟ ــ چرا ساکتی؟😕 ــ چی بگم عزیز دلم؟ ــ هر چی که اینطوری ساکتت کرده. می دونم که مشکلی برات پیش اومده وگرنه تو و اینهمه سکوت؟؟؟!!!! لبخند بی جانی زد و خودش را به من نزدیک کرد. نگاهی به بازویش انداخت و گفت: ــ میای این سمتم بشینی؟😒 دلم ریش شد😞 اما به روی خودم نیاوردم و با ذوق کودکانه ای😍 بلند شدم و سمت راستش نشستم. دستش را حلقه کرد دور شانه ام و گفت: ــ از این به بعد هوای دلمو داشته باش. قبل از اینکه بهت بگم خودت بیا سمت راستم.😞 چشمم را روی هم فشردم و گفتم: ــ حالا بگو ببینم چی شده که اینقدر ناراحتی و ساکت شدی؟😒 پفی کشید و گفت: ــ امروز که رفتم سری به محل کار بزنم، رفتم پیش مسئول قرارگاهمون... بچه ها داشتن اعزام می شدن به سوریه.😔گفتم اسمم رو تو لیست اعزام بعدی بنویسن اما... دلم فرو ریخت و لبم آویزان شد. "یعنی دوباره میخواد بره؟؟"😰 ــ بهم گفتن شرایط اعزامو دیگه ندارم خیلی محترمانه بهم گفتن نیروهای سالم رو می فرستن😞 صدایش بغض داشت اما سعی می کرد اشکش را پشت پلکش زندانی کند. به سمت او چرخیدم و بوسه ای به پیشانی اش زدم. ــ الهی مهدیه پیش مرگت بشه تو از همه برای من سالم تری😊 اما... باید باشی. اونا همینطوری نمی تونن نیروهاشونو از دست بدن. ریسکه... از کجا معلوم، برای تو و امثال تو مشکلی پیش نیاد؟ 😊می دونم که همین الان هم از خیلیا تواناییت اما ساده ترین کار توی اون محیط، مثلا کنترل و گرفتن اسلحه ست... صالح جان شما می تونی با یه دست این کارو بکنی؟😒 سکوت کرد و دستش را نگاه کرد. ــ منطقی باش مرد زندگیم...😒 گفتن این حرفا اصلا برام ساده نیست اما به جون جفتمون... آب میشم وقتی ناراحتیت رو میبینم. جون مهدیه آروم باش و شکرگذار... اصلا می تونی یه جور دیگه ای خدمت کنی😊 ــ آره.. 😔 سخته اما باید کنم. من دستمو برای دفاع از حریم خانوم زینب کبری دادم... می دونم خودش هوامو داره. جونمم میدم اگه لازم بشه به آشپزخانه رفتم. بغض خفه شده ام را در خفا و سکوت آشپزخانه شکستم.😣😭 ادامه دارد...