eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
تو از تبار مادری🌹✨ فرد قد بلند برمیگرده و شوکه نگاهم میکنه!سجاد!!! نفس هردومون بند میاد.من باوضعیتےڪه داشتم و اون که نگاهش بمن افتاده بود و تو که درحیاط لبه حوض نشسته ای و نگاهمون میکنی!! سجاد عقب عقب میره و درحالیکه زبانش بند اومده ازحال بیرون میره و به طرف پله ها میدوه.یخ زده نگاهم سمت حیاط میچرخه…نیستی!!!!همین الان لبه حوض نشسته بودی! برمیگردم و ازترس خشک میشم.باچشمهایـےعصبـے بمن زل زده .ڪےاینجااومدی؟نفسهاش تند و رگ های گردنش برجسته شده.مچ دستم رومیگیره .. _ اول ته دیگ و تعارف!بعد دوغ و دلسوزی…الانم شب و همه خواب…خانوم خودشو زیاد خواهر فرض کرده..آره؟ تقریبا داد میزنـه…دهانم بسته شده و تمام تنم میلرزه! _ چیه؟؟چرا خشک شدی؟؟..فکر کردی خوابم اره؟نه!!..نمیدونم چه فکری کردی؟..فکر کردی چون دوست ندارم بی غیرتم هستم؟؟؟؟ _ نه.. _ خب نه چی….دیگه چی!!!بگو دیگه..بگووو…بگو میشنوم! _ دا..داری اشتباه… مچم رو فشار میده.. _ عهه؟اشتباه؟؟…چیزی که جلو چشمه کجاش اشتباس؟ انقدر عصبی هست ڪه هرلحظه از ثانیه بعدش بیشتر میترسم!خون به چشماش دویده و عرق به پیشانیش نشسته. _ بهت توضیح…م..میدم _ خب بگو راجب لباست…امشب..الان…شونه سجاد!شوکه شدنت…جاخوردنت..توضیح بده _ فکرکردم… چنان درچشمانم زل زده که جرات نمیکنم ادامه بدم.ازطرفی گیج شده ام…چقدر مهمه برات!! _ فک کردم..تویی! _ هه !…یعنی قضیه شام پارکم فکر کرده بودی منم اره؟ این دیگه حق باتوست!گندی است که خودم زدم.نمیخواستم اینقدر شدید بشه… بگذاشتــےام!!..غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت ازتو وفادارتراست دیگه کافی بود!هرچه دادو بیداد کردی!کافیه هرچه مرا شکستی و من هنوز هم احمقانه عاشقت هستم!نمیدانم چه عکس العملی نشان میدهی اما دیگر کافیست برای این همه بی تفاوتی و سختی!دستهام رومشت میکنم و لبهام رو روی هم فشارمیدم.کلمات پشت هم ازدهانت خارج میشه و من همه رد مثل ضبط صوت جمع میکنم تا به توان بکشم و تحویلت بدم.لبهام میلرزه و اشک به روی گونه هام میلغزه.. _ تو بخاطر تحریک احساسات من حاضری پا بزاری روی غیرتم؟؟؟ این جمله اش میشه شلیک اخر به منی که انبوهی ازباروتم!سرم رو بالا میگیرم و زل میزنم به چشماش!دست سالمم روبالا میارم و انگشت اشاره ام رو سمتش میگیرم! _ تو؟؟؟!!! تو غیرت داری؟؟؟داشتی که الان دست من اینجوری نبود!!…آره …آره گیرم که من زدم زیر همه چیز زدم زیر قول و حرفای طی شده…تو چی!توام بخاطر یمشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگے؟؟ چشمهاش گرد و گردتر میشه.و من درحالیکه ازشدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه میدم _ تو هنوز نفهمیدی ! بخوای نخوای من زنتم!شرعا و قانونا! شرع و قانون حرفای طی شده حالیش نیست! تو اگر منو مثل غریبه ها بشکنی تا سرکوچه ام نمیبرنت چه برسه مرز برا جنگ!…میفهمی؟؟ من زنتم…زنت! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم که تو یروزی میری…اما قرار نزاشتیم که همو له کنیم…زیر پا بزاریم تا بالا بریم! توکه پسر پیغمبری..آسید آسید از دهن رفیقات نمیفته!توکه شاگرد اول حوزه ای…ببینم حقی که ازمن رو گردنته رو میدونی؟اون دنیا میخوای بگی حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟چه جالب! چهره اش هرلحظه سرخ تر میشه صداش میلرزه و بین حرف میپره.. _ بس کن!..بسه! _ نه چرا!! چرا بس کنم حدود یک ماهه که ساکت بودم..هرچی شد بازم مثل احمقا دوست داشتم ! مگه نگفتی بگو…مگه عربده نکشیدی بگو توضیح بده…ایناهمش توضیحه…اگر بعداز اتفاق دست من همه چیو میسپردم به پدرم اینجور نمیشد. وقتی که بابام فهمید تو بودی و من تنها راهی کلاس شدم بقدری عصبانی شد که میگفت همه چی تمومه! حتی پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشو فهمیدی… ولی من جلوشو گرفتم و گفتم که مقصر من بودم.بچه بازی کردم…نتونستی بیای دنبالم…نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادی و بهم تهمت نمیزدی! حتی خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن که تو مقصر بودی…اره تو!اما من گذشتم باغیرت! الان مشکلت شام پارکو لباس الان منه؟؟؟ تو که درس دین خوندی نمیفهمی تهمت گناه کبیرس!!! اره باشه میگم حق باتوعه