eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.3هزار ویدیو
41 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ ازاتاق‌پایین‌رفتم،هاناداخل‌آشپزخونه‌ مشغول‌خوردن‌صبحانه‌بود هانا:سلام،صبح‌بخیر _سلام‌عزیزم،صبح‌توهم‌بخیر رفتم‌یه‌لیوان‌چای‌واسه‌خودم‌ریختم که‌مامان‌هم‌بهم‌ااضافه‌شد اومدسمتم‌وبانگاه‌کردن‌به‌صورتم،اشک‌ توچشماش‌جمع‌شد نشستم‌روی‌میزوچاییم‌وخوردم مامان:رهاجان‌دانشگاه‌میری؟ _دیگه‌نمیرم،نمیخوام‌به‌خاطرمن‌خیلیها مجازات‌بشن مامان:پس الان کجا داری میری -به‌دیدن‌یکی‌ازدوستام مامان:کدوم‌دوستت؟ _شمانمی‌شناسینش،تواین‌مدت‌باهاش‌آشناشدم،دخترخیلی‌خانمیه مامان:باشه،رهاامروزحتمابابات‌به‌نوید میگه‌که‌برگشتی،مواظب‌خودت‌باش _چشم،فعلامن‌برم ازخونه.زدم‌بیرون،گوشیموازکیفم‌درآوردمشماره‌نرگسوگرفتم _الونرگس نرگس:سلام‌رهاجان‌خوبی؟چراگوشیت‌خاموش‌بود،دیگه‌کمکم‌ناامید شدم‌به‌زنده‌بودنت -شرمنده‌ببخشید،یادم‌رفته‌بودگوشیمو روشن‌کنم نرگس:خوب‌چیشدرفتی‌خونه؟ _الان‌کجایی؟ نرگس:کانونم -آدرسشوبده‌بیام‌پیشت