رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_هشتادوسوم
یعنیازخجالتنرگسیهبارمهمراه
آقامرتضیبیروننمیرفت،فقطبههمپیام
میدادنتوکانونهمزیادصحبت
نمیکردنباهمدیگه.
بادیدنشونحرصممیگرفت،آخهآدمتااین
حدخجالتی
تواینمدتهمیهکمجهیزیهخریدمبه
اصرارمامان،وسیلههاییکهخریدموکل
خونهچیدیم،مبل،فرش،وسایلبرقی،
ظرف...
عزیزجوناصرارداشتکهوسیلههاروبازنکنمولیمنتصمیموگرفتهبودمکجابهترازاینجا
کهبویزندگی،بویعشق
میده
چمدوناروبستیم
_نرگسآمادهای؟
نرگس:ارهارهالانمیام
رضا:زودباشینخانوما،دیرشد
_رضاجانچمدونوبزارصندوق!
رضا:چشم
ازعزیزجونخداحافظیکردیمسوارماشینشدیمرفتیمدمخونهآقامرتضیتااونمسوارکنیم
اینقدراینمدتازدستایندوتاحرص
خوردم
ازقبلبارضاهماهنگکردیمکهمنجلوبشینم
آقامرتضیونرگسعقبماشین
_نرگسجانیهزنگیبزنببیناینآقات
کجامونده؟یهربعهاینجاییمااا
نرگس:رهاجانحتمادارهوسیلههاشوجمع
میکنه
-خوبهیکیپیداشددستماخانوماروازپشت
بست
نرگس:ععرهاااداشتیم!
(درخونهبازشدآقامرتضیاومدبیرون)
رضا:بلااخرهشازدهتشریففرماشدن ،
مرتضیداداشاگهبازکارهدیگهایداری
بروانجامبدهماهمینجاهستیم
(آقامرتضی،ازخجالتیهدستیبهموهاش
کشید):سلام،شرمنده
رضا:سوارشوبریم
آقامرتضییهنگاهیبهمنکرد
رضا:چیهداداش،نگاهمیکنی،بروعقبپیش
خانومتبشین
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱