eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ یعنی‌ازخجالت‌نرگس‌یه‌بارم‌همراه‌ آقامرتضی‌بیرون‌نمیرفت،فقط‌به‌هم‌پیام میدادن‌توکانون‌هم‌زیادصحبت نمیکردن‌باهمدیگه. بادیدنشون‌حرصم‌میگرفت،آخه‌آدم‌تااین حدخجالتی تواین‌مدت‌هم‌یه‌کم‌جهیزیه‌‌خریدم‌به‌ اصرارمامان،وسیله‌هایی‌که‌خریدموکل خونه‌چیدیم،مبل،فرش،وسایل‌برقی، ظرف... عزیزجوناصرارداشت‌که‌وسیله‌هاروبازنکنمولی‌من‌تصمیموگرفته‌بودم‌کجابهترازاینجا که‌بوی‌زندگی،بوی‌عشق میده چمدوناروبستیم _نرگس‌آماده‌ای؟ نرگس:اره‌اره‌الان‌میام رضا:زودباشین‌خانوما،دیرشد _رضاجان‌چمدونوبزارصندوق! رضا:چشم ازعزیزجون‌خداحافظی‌کردیم‌سوارماشینشدیم‌رفتیم‌دم‌خونه‌آقامرتضی‌تااونم‌سوارکنیم اینقدراین‌مدت‌ازدست‌این‌دوتاحرص خوردم ازقبل‌بارضاهماهنگ‌کردیم‌که‌من‌جلوبشینم آقامرتضی‌ونرگس‌عقب‌ماشین _نرگس‌جان‌یه‌زنگی‌بزن‌ببین‌این‌آقات‌ کجامونده؟یه‌ربعه‌اینجاییمااا نرگس:رهاجان‌حتماداره‌وسیله‌هاشوجمع میکنه -خوبه‌یکی‌پیداشددست‌ماخانوماروازپشت بست نرگس:عع‌رهاااداشتیم! (درخونه‌بازشدآقامرتضی‌اومدبیرون) رضا:بلااخره‌شازده‌تشریف‌فرماشدن ، مرتضی‌داداش‌اگه‌بازکاره‌دیگه‌ای‌داری‌ بروانجام‌بده‌ماهمینجاهستیم (آقامرتضی،ازخجالت‌یه‌دستی‌به‌موهاش‌ کشید):سلام،شرمنده رضا:سوارشوبریم آقامرتضی‌یه‌نگاهی‌به‌من‌کرد رضا:چیه‌داداش،نگاه‌میکنی،بروعقب‌پیش خانومت‌بشین