رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹
#پارت_هشتادوششم
_باشه
نرگس:رها،دیدینمیتونیبری.برگرد،زیر
دستوپالهمیشی
_باشهمواظبم
نمیدونستمکجابایدبرم
واردمحوطهضریحشدم
جسممدربینازدحامبهاینسمتوآنسمت
میرفت
ولیمنچشمدوختهبودمبهضریح
آقاجانبعداز۲۳سالاومدمحرمت،بزاردستمبهضریحتبخوره
یکبارفقط،یکباردرآغوشبگیرمضریحتو
برامکافیه
نفهمیدمچیشدکهیهدفعهدستمکشیده
میشد
یهخانمیبودانگارعرببود،زبونشرو
نمیفهمیدم
نزدیکضریحبود،دستمومیکشید
ومنوبهسمتخودشمیکشوند
نفسمبنداومدهبود،یهلحظهبهخودماومدم
کهدستامرویضریحه
آخکهچقدرتومهماننوازی
مهماننوازیاتشهرهشهرشده
امامنگناهکار،کربودمونشنیدم
یاامامرضا،آمدمتابرایتبگویمرازهایبزرگ
دلمرابرضریحتدخیلیببندم،تاکنیچاره
ایمشکلمرا
آمدمبادلیتنگوخسته،تابهپایضریحت
بمیرم
یاکهایضامنآهوازتوحاجتمرااجابتبگیرم
خودتمواظبزندگیمباشآقاجون
خودموازجمعیترهاکردموازضریحدور
شدم
رفتمسمتنرگس،نرگسدرحالنمازخوندن
بود
منمیهمهربرداشتمواولدورکعتنمازشکرانهخوندمبعددورکعت.نماززیارت
بعدازکمیخوندننمازوقرآنبانرگسرفتیم
بیرون
آقامرتضیورضا،بیرونحیاطرویفرش
نشستهبودن،رفتیمکنارشون
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱