eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.3هزار ویدیو
41 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹 _باشه نرگس:رها،دیدی‌نمیتونی‌بری.برگرد،زیر دست‌وپاله‌میشی _باشه‌مواظبم نمیدونستم‌کجابایدبرم واردمحوطه‌ضریح‌شدم جسمم‌دربین‌ازدحام‌به‌این‌سمت‌وآن‌سمت میرفت ولی‌من‌چشم‌دوخته‌بودم‌به‌ضریح آقاجان‌بعداز۲۳سال‌اومدم‌حرمت،بزاردستمبه‌ضریحت‌بخوره یکبارفقط،یکباردرآغوش‌بگیرم‌ضریحتو برام‌کافیه نفهمیدم‌چیشدکه‌یه‌دفعه‌دستم‌کشیده میشد یه‌خانمی‌بودانگارعرب‌بود،زبونش‌رو نمی‌فهمیدم نزدیک‌ضریح‌بود،دستمومیکشید ومنوبه‌سمت‌خودش‌میکشوند نفسم‌بنداومده‌بود،یه‌لحظه‌به‌خودم‌اومدم که‌دستام‌روی‌ضریحه آخ‌که‌چقدرتومهمان‌نوازی مهماننوازیاتشهرهشهرشده امامن‌گناهکار،کربودم‌ونشنیدم یاامامرضا،آمدم‌تابرایت‌بگویم‌رازهای‌بزرگ دلم‌رابرضریحت‌دخیلی‌ببندم،تاکنی‌چاره ای‌مشکلم‌را آمدم‌بادلی‌تنگ‌وخسته،تابه‌پای‌ضریحت بمیرم یاکه‌ای‌ضامن‌آهوازتوحاجتم‌رااجابت‌بگیرم خودتم‌واظب‌زندگیم‌باش‌آقاجون خودموازجمعیت‌رهاکردم‌وازضریح‌دور شدم رفتم‌سمت‌نرگس،نرگس‌درحال‌نمازخوندن بود منم‌یه‌مهربرداشتمواول‌دورکعت‌نمازشکرانهخوندم‌بعددورکعت.نماززیارت بعدازکمی‌خوندن‌نمازوقرآن‌بانرگس‌رفتیم بیرون آقامرتضی‌ورضا،بیرون‌حیاط‌روی‌فرش نشسته‌بودن،رفتیم‌کنارشون