eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
تو از تبار مادری🌹✨ _ یکی به مادرخانوم پدرخانومم زنگ بزنه بگه نرن فرودگاه بیان اینجا… مادرت ظرف آب را دستم میدهد و سمتت می آید _ نمیخوای بگی این کیه؟باز چی تو سرته مادر… لبخند میرنی و رو بمن میکنی _ حاجی از رفقای حوزس…ازش خواستم بیاد قبل رفتن عقدمنو ریحان رو بخونه! حرف ازدهانت کامل بیرون نیامده ظرف از دستم میفتد … همگی بادهان باز نگاهت میکنیم… خم میشوی و ظرف رااز روی زمین  چیزی نشده که…گفتم شاید بعدن دیگه نشه دستی به روسری ام میکشی _ ببخش خانوم بی خبر شد.نتونستی درست حسابی خودتو شبیه عروساکنی…میخواستم دم رفتن غافلگیرت کنم… علاقه ات میشود بغض در سینه ام و نفسم را بشماره میندازد… چقدر دوست علی! چقدر عجیب خواستنی هستی خدایا خودت شاهدی کسی را راهی میکنم که شک ندارم جز ما نیست… ازاول بوده … امن یجیب من چشمان بی همتای توست همانطور که هاج و واج نگاهت میکنم یکدفعه مثل دیوانه ها آرام میخندم. زهرا خانوم دست درازمیکند و یقه ات را کمی سمت خود میکشد _ علی معلومه چته؟…مادر این چه کاریه؟میخوای دخترمردم بدبخت شه؟…نمیگی خانواده اش الان بیان چی میگن؟ خونسرد نگاه آرامت را به لبهای مادرت دوخته ای.دودستت را بلند میکنی و میگذاری روی دستهای مادرت. _ اره میدونم
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ دیگه‌هواکم‌کم‌تاریک‌شده‌بود رسیدم‌خونه واردخونه‌شدم ازپله‌هاخواستم‌برم‌بالاکه‌چشمم‌به‌پیانو گوشه‌سالن‌افتاد رفتم‌سمت‌پیانو روی‌صندلی‌نشستم‌وشروع‌کردم‌به‌نواختن نمیدونستم‌چندوقت‌بودکه‌لمسش‌نکرده‌ بودم مامان‌وهاناباشنیدن‌صدای‌پیانواومدن‌ پایین یه‌نگاهی‌به‌مامان‌کردم -مامان‌جون،میشه‌این‌پیانوروببرم‌جایی؟ مامان:این‌پیانوروبابات‌برات‌خرید هیچ‌کسم‌به‌غیرازتوپیانوزدن‌بلدنیست،حالاکجامیخوای‌ببری؟ -یه‌کانونی‌هست،مخصوص‌بچه‌هایی‌ که‌یه‌کم‌مشکل‌دارن،میخوام‌ببرم‌واسشون‌ پیانوبزنم مامان:باشه‌میتونی‌ببری؟ -دستتون‌دردنکنه مامان:راستی،ماامشب‌داریم‌میریم‌ خونه‌همکاربابات،بهتره‌که‌تو،خونه‌باشی! _چشم صبح‌زودبیدارشدم‌ورفتم‌پیانوروجمع‌کرد مامان‌اومدسمتم:رهاجان‌باماشین‌من‌برو،سویچ‌رومیزناهارخوریه _قربونتون‌برم‌که‌اینقدرماهین ،دیشب‌ خوش‌گذشت؟ مامان:نه‌باباچه‌خوشی،زن‌عموت‌هرچی‌ تیکه‌بودبارمون‌کرد،میخواستم‌خفش‌کنم الان‌واقعاخوشحالم‌که‌بانویدازدواج‌نکردی،معلوم‌نبود،زن‌عموت‌توزندیگت‌چه‌ دخالتایی‌که‌نمیکرد _مامان‌قشنگم،به‌این‌چیزای‌بی‌اهمیت‌فکر نکن مامان:مگه‌میشه‌فکرنکرد،تابرسیم‌خونه، بابات‌صدتافوحش‌نثارم‌کردبااین‌بچه‌ تربیت‌کردنم (رفتم‌صورتشوبوسیدم):الهی‌قربونتون‌ برم،مگه‌ماچمونه یکی‌ازیکی‌خل‌تر