رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا💕"
#قسمتبیستوهفتم
فردین:
-سلام بانو!وقت داری بریم بیرون؟!
"واااای خداااا چیکار کنم..!!
دلم یه جایی گیره ولی دارم زن یکی دیگه میشم"
"خدایا فردین گناهی نداره من دل دادم به یکی از بندههای خوبِت؛پس چرا..؟!"
"وای خدا یه کاری کن،من متنظرم"
"از زبان مهدیار"
رفتم پشت پنجرهی دفتر...
از اینجا معلوم بود؛
رفت آب زد به صورتش و الان نشسته رو نیمکت
"خدایا من میدونم دارم اشتباه میکنم :((
ولی مگه آیتاللهسیستانی نگفته:
"عشق یک امر غیراختیاری است و حکم ندارد"
"خب من هم دست خودم نبود
خدایا من عاشق این دخترم..!!
ولی چیکار کنم؟!
چه جوری به دستش بیارم..!!"
"من دوستش دارم،
ولی اون میخواد زن یکی دیگه بشه
خدایا من نوکرتم ولی خودت یه کاری کن..
من واقعا دوسش دارم...//:
اصلا چرا آنقدر زود دل بستم..؟!"
تو افکارات خودم بودم که یکی زد پشتم..
برگشتم سمتش،علی بود:
--بَهبَه رفیق عاشق خودم..
_بس کن علی،اصلا حوصله ندارم...
--خب چرا بهش نمیگی؟!
_اون نامزد دارههااا
--خب تو به خودش بگو..
--از عکس العملش میفهمیم...
--نهایتش یه کشیده میزنه تو گوشت؛
حداقل تکلیف خودت رو میفهمی و بعدا حسرت نمیخوری که هیچکار نکردم..
_بد هم نمیگیهاااا؛
_پس فعلا یاعلی.
کتاَم رو برداشتم و به سمت حیاط قدم برداشتم
"آره درسته باید بهش میگفتم"
همین که رسیدم بهش:
_ببخشید هدیهخانم!
برگشت سمتم،
وای دوباره قلبم تپش گرفت
احساس میکنم الان هست که بزنه بیرون..
هدیهخانوم:
-بله..؟!
اومدم بگم که....
فردین:
--هدیهجان..!
--بریم دیگه خانمم..؟!
به صاحب صدا نگاه کردم؛دوباره همون پسره..
با خانمم گفتنش،اون لحظه فقط میخواستم اون رو بُکُشَم بعدم خودم رو..
هدیهخانوم:
-یک دقیقه صبر کن فردین..!
-بفرمائید آقای فرخی..؟!
چقدر باهاش راحت حرف میزنه//:
_هیچی،فقط خواستم بگم از یکی بچهها جزوههای این یه هفته رو بگیرید که نبودید..
هدیهخانوم:
-بله چشم،ممنون که گفتید..
_یاعلی
هدیهخانوم:
-علی یارتون
سوار ماشینم که پراید با گرانترین قیمت و کمترین کیفیت بود شدم و رفتم سمت خونه...
بعد از رسیدن،بدون هیچ حرفی رفتم اتاقم...
به عکس رفیقهای شهیدم خیره شدم؛
"شهیدعلیاصغرالیاسی" و "همت" و "چمران"
"لطفا شما واسطه بشید برام یه کاری کنید"
در اتاق باز شد و مهدیه اومد داخل:
--بَهبَه خان داداش..
_سلام آبجی قشنگم
_ببخشید ولی اصلا حوصله ندارم..
--آبجی که فقط نباید تو حوصله داشتَنِت بیاد کنارت حالا هم بگو ببینم یه چیزت هست..
--بدون حرف میای تو اتاق!
--چند روز هست حالت گرفته است!
_آبجی عاشق شدم..
--جدی میگی..؟!
_آره،ولی...
--بگو میشنوم..
_دختر خوبیه خیلی خووبه..
_میدونی چیه!
دختره خودشه،یک رنگه،اَدا در نمیاره..
_یهو چشمهام رو باز کردم دیدم بهش علاقه دارم
_اومدم بگم که فهمیدم نامزد کرده..
_مهدیه یه کاری کن..!
--الهی فدای داداشم بشم من؛
آدرسش رو بده تا باب رفقات رو باز کنم..
به مهدیه گفتم چه زمانهایی تو دانشگاه هست
و مابقی اطلاعات رو...
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
امشب پاسخ به ناشناس داریم
الوو📞📞📞
الوووسلامفرمانده(:😎☺
https://harfeto.timefriend.net/16672338632371