#قسمت_چهل_ونهم
🌸رمان آنلاین به خاطر تو🌸
تا درو بست روی زانو هام افتادم...
دلم میخواست بلند گریه کنم.ولی جلوی دهانم رو محکم گرفتم که صدایی ازش در نیاد.
به ساعت نگاه کردم...
نه و پنج دقیقه بود.کی اینقدر زود گذشت.سریع بلند شدم.اشکهامو پاک کردم. روسری و چادرمو مرتب کردم.تو آینه نگاهی به خودم کردم.چشمهام قرمز بود ولی لبخند زورکی زدم و رفتم تو هال.
امین داشت با مردهای خانواده ش خداحافظی میکرد.تا چشمش به من افتاد لبخند زد...
فهمیدم منتظرم بوده.خداحافظی با عمه ها و خاله ش و حانیه خیلی طول کشید.
ساعت ده شد.صدای زنگ در اومد.همه فکر کردن اومدن دنبال امین،ناراحت تر شدن.امین به من نگاه کرد.گفتم:
_پدرومادرم هستن.
امین خوشحال شد.سریع رفت درو باز کرد. علی و محمد و اسماء و مریم هم بودن...
امین،علی و محمد رو هم در آغوش گرفت و نزدیک گوششون چیزهایی گفت...
بعد رفت سراغ مامان.مثل پسری که با مادرش خداحافظی میکنه از مامان خداحافظی کرد و دست مامان رو بوسید. افراد خانواده ی امین از این رفتارش تعجب کردن.بعد مامان رفت پیش بابا.
با بابا هم مثل پسری که با پدرش خداحافظی میکنه،خداحافظی کرد و دستشو بوسید و نزدیک گوش بابا چیزی گفت.
صدای بوق ماشین اومد.
.امین گفت:
_زهرا جان مراقب خودت باش.
-هستم.خیالت راحت.منم خیالم راحت باشه؟
سؤالی نگاهم کرد.بالبخند گفتم:
_خیالم راحت باشه که تو هم مراقب خودت هستی؟که خودتو نمی اندازی جلو گلوله؟
بلند خندید.گفت:
_خیالت راحت...خداحافظ
دلم نمیخواست خداحافظی کنم.هیچی نگفتم.امین منتظر خداحافظی من بود. ماشین دوباره بوق زد.امین گفت:
_خداحافظ
گفتم:
_...خداحافظ
لبخند زد.بعد به بقیه نگاه کرد. رضا،برادرش،از زیر قرآن ردش کرد.امین رفت سمت در و برگشت گفت:
_کسی تو کوچه نیاد.به من نگاه کرد و گفت:هیچکس.
وقتی به من نگاه کرد و گفت هیچکس بقیه هم حساب کار دستشون اومد و سر جاشون ایستادن.رفتم سمتش و گفتم:
_برو..خدا پشت و پناهت.
به من نگاه کرد و رفت.درو پشت سرش بستم و سرمو روی در گذاشتم.
وقتی ماشین رفت دیگه نتونستم روی پاهام بایستم و افتادم.دیگه هیچی نفهمیدم.
وقتی چشمهامو باز کردم...
ادامـہدارد . . .
#قسمت_پنجاهم
🌸رمان آنلاین به خاطر تو🌸
وقتی چشمهامو باز کردم..
یاد امین افتادم و رفتنش.دوباره چشمه ی اشکهام جوشید.به اطراف نگاه کردم.اتاق سفید و خالی.فهمیدم بیمارستان هستم.
مامان اومد بالا سرم.هیچی نداشتم بگم.مامان هم چیزی نگفت.علی اومد تو اتاق.گفت:
_بیدار شدی.
فقط نگاهش کردم.گوشی رو گرفت سمت من و گفت:
_امینه.وقتی از حال رفتی فامیلاش بهش زنگ زدن زهرا حالش بد شده،برگرد.الان پشت خطه.
دستم تکان نمیخورد.به سختی گوشی رو ازش گرفتم.مامان و علی رفتن بیرون.
-سلام
نفس راحتی کشید و گفت:
_سلام...خوبی؟
صداش خیلی نگران بود.بالبخند گفتم:
_خوبم،نگران نباش.
خندید.بعد گفت:
_نمیدونی چه حالی شدم.هزار بار مردم و زنده شدم.
از اون طرف صداش کردن.به اونا گفت:
_الان میام...
به من گفت:_زهرا
-بله
-صدام میکنن.باید برم.مراقب خودت باش
-خیالت راحت.برو.خداحافظ
-خداحافظ
تاگوشی رو قطع کردم عمه زیبا زنگ زد.گفت
_خوشحالم حالت خوبه.الان دیگه خیالم راحته امین بخاطر تو هم شده برمیگرده.
روزهای بدون امین خیلی سخت تر از اون چیزی بود که فکر میکردم...
هر روز میگفتم امشبو دیگه نمیبینم،امروز دیگه میمیرم.ولی بازهم زنده بودم.کلاس های دانشگاه رو میرفتم،باشگاه میرفتم،بسیج میرفتم،مهمونی میرفتم،مهمون میومد خونه مون پذیرایی میکردم،شوخی میکردم،میخندیدم ولی فقط #ظاهری بود.
برای اینکه پدرومادر و برادرام کمتر اذیت بشن. ولی خودم خوب میدونستم دارم فیلم بازی میکنم.جای خالی امین قابل تحمل نبود.
یه روز عمه زیبا بهم زنگ زد.
خیلی مهربون باهام صحبت میکرد.از سیلی ای که عمه دیبا بهم زده بود خیلی عذرخواهی کرد.ازم خواست بهش سر بزنم.منم قبول کردم.هفته ای یکبار میرفتم دیدنش و هربار با محبت باهام رفتار میکرد.مطمئن نبودم رفتن پیش خاله ی امین کار درستی باشه.از امین پرسیدم،گفت برو پیشش،خوشحال میشه.
به خاله ش هم سر میزدم...
حانیه دیگه مثل سابق باهام رفتار نمیکرد.کلا حانیه از اولین باری که امین رفته بود سوریه، خیلی تغییر کرده بود.
چهل و پنج روز گذشت...
چهل پنج روزی که برای من به اندازه ی چهل و پنج سال بود.احساس پیری میکردم.
باالاخره روز موعود رسید....
امروز امین میرسه.همه خونه خاله مهناز دعوت بودن.من و خانواده م هم ناهار دعوت بودیم.امین قرار بود بعدازظهر برسه.همه خوشحال بودن و من خوشحال تر از همه.صدای زنگ در اومد.همه رفتن تو حیاط. پاهای من قدرت حرکت نداشت.جلوی در هال ایستاده بودم. به دیوار تکیه داده بودم که نیفتم. در حیاط باز شد و امین اومد تو....
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🚨 نجات نخواهد یافت مگر کسی که ...
☑️ امام حسن عسکری علیه السلام:
⚠️ به خدا سوگند! [فرزندم مهدی] غیبت خواهد کرد غیبت کردنی،
که در آن نجات نخواهد یافت مگر کسی که خدای -عزّ و جلّ- او را بر اعتقاد به امامتش ثابت دارد
و به دعا کردن برای تعجیل فرجش توفیق دهد.
⬅️ کمال الدین، ۲/ ۳۸۴.
🏷 #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام #امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🏴عَنْ اَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقِ بْنِ سَعْدٍ قال: سَمِعْتُ أبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلىٍّ الْعَسْكَرى عليهماالسلام يَقُولُ: اَلْحَمُد لِلّهِ الَّذى لَمْ يُخْرِجْنى مِنَ الدُّنيا حَتّى أرانِىَ الْخَـلَفَ مِنْ بَعْـدى، أشْبَهُ النّاسِ بِرَسُولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آلهخَلْقا وَ خُلْقا، يَحَفَظُهُ اللّه ُ تَبارَكَ وَ تَعالى فى غَيْبَتِهِ، ثُمَّ يُظْهِرُهُ فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطا كَما مُلِئَتْ جَوْرَا وَ ظُلْما.
احمد بن اسحاق مى گويد: از امام حسن عسكرى عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: سپاس خدايى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا اينكه (فرزندم و) جانشين بعد از خودم را به من نشان داد، كه او در خلقت و اخلاق شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله است، خدا او را در غيبتش حفظ و نگهدارى مى كند، و بعد او را آشكار مى كند تا زمين را پر از عدل و داد كند، همان گونه كه از بى عدالتى و ستم پر شده باشد.
📗كمال الدين، ص ۴۰۸ ،ح ۷.
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام🖤
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔴 امام زمان در بیان امام حسن عسکری علیه السلام
🔹 امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:
🔵 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أَرَانِيَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِي ما أَشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَلْقاً وَ خُلُقاً يَحْفَظُهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي غَيْبَتِهِ وَ يُظْهِرُهُ فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.
🌕 سپاس خدایی را که مرا از دنیا نبرد تا اینکه جانشین پس از خود را به من نشان داد و او کسی است که شبیهترین مردم در صورت و سیرت به رسول الله صلی الله علیه و آله است و خداوند متعال در غیبتش نگهدار او است تا این که ظهور میکند و زمین را پس از آن که از ظلم و ستم لبریز شده از عدل و مساوات لبریز میکند.
📚 کفایةالاثر،علیبنمحمد خزاز رازی، ص۲۹۵
#امام_زمان
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 سفارشاتی از امام حسن عسکری علیه السلام
❇️ بسيار ياد خدا کنید
❇️ و ياد مرگ نماييد
❇️ و به تلاوت قرآن پردازيد
❇️ و بر پيامبر (ص) صلوات بفرستيد.
🎞 آیت الله ناصری (ره)
🏷 #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام #امام_زمان_عجل_تعالی_فرجه
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
. .
▪️فقط خدا میداند که مولایمان امام حسن عسکری از بیمهری و بیوفایی مردم چه دیده بود که در آخرین روزهای عمر خود این گونه به پسرش مهدی وصیت کرد: « در میان مردم نمان... و جز در کوههای صعبالعبور و سرزمینهای خالی از سکنه مقیم نباش!»
قرنها از این وصیت پدر میگذرد و پسر همچنان به این وصیت عمل میکند. و باز هم فقط خدا میداند که در طی قرنها بیمهری و بیوفایی شیعه، در این آوارگی دوران غیبت، چه بر مولایمان حجة بن الحسن گذشته است...
بی معرفت نباشیم و از دعای بر تعجیل فرجش کوتاهی نکنیم...
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
. .
آجرک الله یاصاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف😭
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
. .
ما پناهگاهیم برای هرکس که به ما پناه آورد …
رفیق آروم پیش خودت زمزمه کن
صلیالله علیک یابنالحسن💔...
+امروز آقامون داغداره :)))
▪️ صلوات خاصه حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِيءِ خَازِنِ عِلْمِكَ وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلادِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ العالَمِینْ
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
. .
پسر حضرت هادی ؛ به فدایت پسرم
پدر حضرت مهدی ؛ به فدایت پدرم …