کاشمیشدتاظهورنورِعالم؛
دردیارنورمیماندیمما...💔🌱
#دلتنگی(:💔
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
_ولی گنبدت عینِ ماه روشنه..
حَرَمت آرزوی منه..
خانوم سه ساله❤️🩹
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
پنجره فولاد تو گره گشاست...یا رضا:))💔
⇄ #شاه_خراسان
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
اَصلـاًدُرُستنۅڪَرِتـٰآنبۍگُنـٰآهنیست
اَمـٰآحُسِین؛حـٰآلِدِلَمرۅبِہراهنیست...🌿
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
ولۍفڪرکن
اربعینشده
یہکولہپشتۍ
یہچفیہ
باسربند -یاابالفضلالعباس-
پرچمِ-یابقیةالله-بہدوشت
صداۍمداحۍ-قدمقدمبایہعلم...
اشڪشوق
جاده:نجف-ڪربلا
+اللهمالرزقنایہهمچینحالۍ
#دلبرِعراقی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
نیازمندیها؛ این کنج ِ دنج از حرم امام رضا‹؏›..🥺🫀"
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
وَرؤیتکَحـٰاجَتیٖ ؛
ودیدارت،نیـٰازم.(:🥺
#حبیبۍحسین
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
شایدشھادتآرزوۍهمهباشد
امایقیناًجزمخلصین
کسۍبداننخواهدرسید
کاشبجاۍزبان،باعملمان
طلبشھادتکنیم.... :)💛
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه حرم نازی داری☺️😍
#بابارِضا
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
#پارت٣٠
محمدجواد رفت...
دیگه بعد اون هیچی یادم نیست...
چی خوردیم... کی برگشتیم...با چی برگشتیم...محمدجواد کجا رفت....
۴ روز گذشت و ما امروز داریم بر میگردیم کرمان...۴ روزه حتی نمیتونم دو کلوم حرف بزنم...میرم حرم و بر میگردم... حالم بده...
مندل: فائزه هیچی جا نذاشتی. بریم؟
_بریم
مندل: فائره چرا خودتو عذاب...
نزاشتم ادامه بده:خواهش میکنم بس کن
اونم دیگه ادامه نداد و فقط آه کشید....
با تاکسی تا فرودگاه رفتیم...
پروازمون تاخیر ۳ ساعته داره مهدیه رفت از بوفه خوراکی بگیره...
گوشیم زنگ خوردشماره ناشناس بود.
_الو بفرمایید.
ناشناس: فائزه خانم من محمدجوادم.
چی؟؟؟؟ به گوشام اعتماد نداشتم. با ترید پرسیدم : شما؟!
ناشناس: سیدمحمدجوادحسینی
وای خدا قلبم
_ب...بفرما...یید...
سید: من حرمم... میخواستم ازتون... ازتون خواهش کنم بیاید الان حرم...
_من.... من فرودگاهم... سکوت کرد....
_آقا محمدجواد
سید: شما بر گردید کرمان... ان شالله وقتی برگشتم قم با خانواده خدمت میرسیم... مراقب خودتون باشید... یاعلی
آخ قبلم.... نه یعنی منظورم بعدم....
نه نه نه قلبمو میگم
خدایا من کیم،اینجا کجاست...
خدایا درست شنیدم...
خدایا باورم نمیشه....
یعنی ممکنه درست شنیده باشم....
مهدیه صورت اشک آلودمو که دید دویید طرفم.
مندل:وای چیشده؟
_مهدیه... محمدجوادم.... محمدجوادم....
مندل: آروم باش آبجی بگو چیشده
خودمو تو بغلش انداختم و با گریه براش تعریف کردم هرچی رو شنیده بودم و برام عین معجزه بود،امام رضا ممنونم....
ادامـہدارد . . .
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
#پارت٣١
از هواپیما پیاده شدیم و بعد گرفتن چمدونامون به سالن انتظار رفتیم.
با دیدن مامان اینا به سمتشون دوییدم اول مامانو بغل کردم بعد بابا بعد علی و آخرین نفر فاطمه رو... توی بغلش اشکام ریخت فاطمه با ترس گفت : چیشده
_میخواد با خانوادش بیاد کرمان
خواستگاری
فاطی : چ؟؟؟؟؟
_بریم خونه برات تعریف میکنم
سوار ماشین شدیم تا بریم خونه
علی: آبجی مشهد بهت ساخته هااااا تا قبل سفر عین مِیِت افتاده بودی حرف نمیزدی نه از الان که از چشات داره شادی میباره
فاطی: رفته پیش امام رضا توقع داری حالش خوب نباشه
علی: چی بگم والا
وقتی رسیدیم خونه فاطمه منو کشید توی اتاق و مشتاقانه خواست براش تعریف منم براش گفتم از هر اتفاقی که افتاده...از درخواستم از امام رضا... از دیدن چند دقیقه ایش توی مجتمع آرمان... حال خراب چهار روزم....
و زنگ زنش توی فرودگاه و حرفاش...
_فاطمه باور کنم...؟
فاطی: دیوونه اون طلبه اس نمیتونه که بگه من دوست دارم...
گفته با خانواده خدمت میرسیم دیگه
_وای حالا معلوم نیست کی بیان
فاطی: عجله نکن میان
_وای راستی شماره منو از کجا آورده بود
فاطی: عه راس میگی ها
نمیدونم بعدا از خودش بپرس
الان یک هفته س از مشهد برگشتم... نه خبری از محمدجواد شده... نه خانوادش...
یه حسی میگه همه اون حرفا خواب بود...
توهم زده بودم...
داره بارون میباره...
دستمو از پنجره اتاقم میگیرم بیرون و طراوت بارون بهم آرامش میده...اشکام مثل بارون میریزه
تق تق
علی:آبجی میشه بیام تو؟
_بفرمایید
علی اومد تو اتاق و پشت سرم وایساد...
علی:خواهری...
_جانم
علی:دوسش داری؟
دیگه برام مهم نبود کسی بفهمه یا نه...
_خیلی
علی: جواد بهم زنگ زد...
قراره هفته دیگه بیان خواستگاری...
ادامـہدارد . . .