eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
مباحث احیای نهضت دعا برای امام زمان ق 9.mp3
5.04M
🔻احیای نهضت دعا برای امام زمان سلام الله علیه حجة الاسلام شیخ محمد❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↜دَربـوسه‌ِبـَرسنگ‌حـرم‌رزقِ‌عرٰاق‌است . . ؛ بوےنجف‌رامـےدهدصحن‌رضـ♡ـا‌هـَم..🩵🫀!″↝ ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
در " منم میخوام " ترین حالت ممکنم:)❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
امشب رمان بارگزاری خواهد شد
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت ساکش آماده بود. انگار همیشه آماده ماموریت بود. هر چی اصرار می کرد استراحت کنم قبول نکردم. ناهار فسنجون درست کردم. خیلی دوست داشت. به زهرا بانو و باباهم گفتم بیان. توی اتاق تنها بودیم. کیفم رو آوردم و تسبیح رو بهش نشون دادم. ــ صالح جان... این تسبیح رو خانوم یکی از شهدای مدافع حرم بهم داده. دفعه ی قبلی که رفتی، باهاش برای سلامتیت صلوات می فرستادم. با خودت ببرش.😔 دستم رو بوسید و گفت: ــ ای شیطون... از همون موقع دلتو دادی رفت؟؟!!😍 می خوام پیش خودت باشه که دوباره برا سلامتیم صلوات بفرستی. تسبیح رو به تخت آویزان کردم. بغض داشتم و صالح حال دلم رو می فهمید.😢😞 دستش رو زیر چونه ام گرفت و گفت: ــ قول میدم وقتی برگردم هر چقدر دوست داشتی مسافرت ببرمت. تو فقط منو ببخش. بخدا دست خودم نیست. اعلام اعزام کنن باید بریم.😊 بغضم ترکید ــ تو فقط برگرد.😭 سالم و سلامت بیا😭 پیشم من قول میدم ازت هیچی نخوام. 😭مسافرت فدای یه تار موی تو. من صالحمو می خوام، صحیح و سالم... نوازشم کرد و اونقدر که خودم آرام شدم و ازش جدا شدم و به آشپزخانه رفتم که غذا رو وارسی کنم. همه هوای دلم رو داشتند و زیاد پا پیچم نمی شدن. غذا خورده شد، چه خوردنی.😖 فقط حیف و میل شد و همه با غذامون بازی می کردیم. حتی صالح هم میل چندانی نداشت. بخاطر دل من بیشتر از بقیه خورد اما مشخص بود که رفتارش تصنعیه. هر چی از لحظه ی بدرقه بگم حالم وصف ناشدنیه. زیر لب و بی وقفه صلوات می فرستادم و آیة الکرسی می خوندم. قرآن و کاسه ی آب آماده بود. رفتم از توی اتاق کوله اش رو بردارم که خودش اومد و گفت: ــ سنگینه خوشگلم.خودم بر می دارم. به گوشه ای رفتم و به حرکاتش دقیق شدم. چشمام می سوخت و گونه ام خیس شد. هر چی سعی کردم نمی تونستم جلوی اشکم رو بگیرم.😭 ــ مهدیه.. 😔 تو رو خدا گریه نکن. بند دلم پاره میشه اشکتو می بینم.😢 سریع اشکم رو پاک کردم و لبخندی زورکی زدم. ــ قولت که یادت نرفته؟☺️ برام احترام نظامی گذاشت و گفت: ــ امر امر شماست قربان...😍✋ گفتم: ــ آزاد... و هر دو خندیدیم. میلی به خداحافظی نداشتیم. بی صدا دست هم رو گرفتیم و از اتاق بیرون اومدیم. این بار بابا هم با پدر صالح همراه شد. برگشته بود و از توی شیشه ی عقب ماشین، اونقدر نگام کرد که پیچ کوچه رو رد کردند. دلم فرو ریخت و سریع به داخل خونه و اتاقمون دویدم.💔 زجه زدم و های های گریه کردم. انگار بی تابی سلما اینبار به من رسیده بود. سری قبل، من محرم دلتنگی سلما بودم و حالا زهرا بانو و سلما هر چی می کردند نمی تونستند منو آروم کنن. حالم خیلی بد بود و انگار اتاق برام تنگ و تنگ تر می شد. روی تخت نشستم و چنگ انداختم به تسبیح. 💚اللّٰهُمَ صَلِّ عَلٰی مُحَمَّدِاً وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ...💚 ادامه دارد...
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت یک هفته از ام می گذشت.😔 یک هفته ...😢 یک هفته ...😭 یک هفته و مرگ شدن... یک هفته بود خواب و خوراکم شده بود خیره شدن به ...☎️ نه زهرا بانو نه سلما نه بابا و پدرجون(پدر صالح)، هیچکدامشون نمی تونستند آرامم کنند. اواسط هفته بود و دلتنگیم دیونم کرده بود. دو روز بود صالح تماس نگرفته بود. سلما پایگاه بود و من تنها توی خانه مونده بودم. حتی حال نداشتم به خونه بابام برم. سلما هم نتونست منو به پایگاه ببره. لباسم رو پوشیدم و چادرم رو به سرم انداختم و راهی امامزاده شدم. چند وقتی بود که امامزاده🕌 نرفته بودم. فضای اونجا آرامش خاصی داشت. به امید همین حس آرامش قدم در محوطه ی سبز امامزاده گذاشتم. چمن ها همه سبز و یکدست بودند اما رنگ پاییز🍂 روی برگ درختان🌳 نشسته بود. نوای دعا و روضه✨ توی صحن امامزاده پیچیده بود. خلوت بود. گوشه ی ضریح نشستم و سرم رو به ضریح تکیه دادم. نمی دونستم از خدا چی میخواستم؟! گنگ و سردرگم تسبیح سفید رو از کیفم درآوردم، چشمم رو بستم و شروع کردم. نمی دونم چه موقع خوابم برد. سبک بودم و آرام. دیگه حس دلتنگی خفه کننده نبود. چشمم رو که باز کردم هوا تاریک شده بود. نمازم رو خواندم و راهی منزل شدم. " الان همه دیوونه شدن. نباید بی اطلاع می اومدم. گوشیمم خاموش شده. "😥 زهرا بانو و سلما جلوی درب حیاط منتظر بودند. از دور که منو دیدن، زهرا بانو از سر آسودگی به دیوار تکیه داد. سلما به سمتم دوید و با من همراه شد ــ من به درک...😡 حداقل به فکر مامانت باش. پدرجون و بابات رفتن دنبالت بگردن دیوونه. بی توجه به عصبانیت اش گفتم: ــ صالح زنگ نزده؟😒 ــ خیلی خری دختر...😠 قهر کرد و به منزل رفت. زهرا بانو رو با خودم به منزل آوردم. تلفن زنگ زد. دویدم و گوشی را برداشتم. ــ الو صالح جان...😍 ــ سلام دخترم... تو کجایی؟ برگشتی باباجان؟؟!!😥 پدر صالح بود. با خجالت گفتم: ــ سلام پدر جون. 😓شرمندم نگرانتون کردم. نگران نباشید خونه هستم. گوشی رو سرجاش گذاشتم و از تلفن دور شدم که از دل سلما در بیارم. تلفن دوباره زنگ خورد. خونسرد تر از قبل گوشی را برداشتم و گفتم: ــ بله؟؟!!😒 ــ سلام خانوم خوشگلم... ــ صالح... ــ جان دلم خانوم گل... خوبی؟ ادامه دارد...
هدایت شده از " قمَرُالأحیآء "
اینجا ؟ -با کلمات روحمان را نوازش می‌دهیم !
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
اینجا ؟ -با کلمات روحمان را نوازش می‌دهیم !
کانالِ یه مجنون که با قلمِ توی دستش شناخته میشه..✍ ترکیبی از عشق و مذهب و عقیده ! منتظرتم رفیق :) @moon_Revival
میدونی اون شهیدی که " حاج قاسم " گفت الگوی جوانان هست ، کیه ؟؟🤔 بیا تو کانالمون تاباهاش آشنا شی✌️ شهیدی که دست خیلیا رو گرفته 🌷 کلی محتوای مذهبی و انقلابی و شهدایی در انتظارته رفیق... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
‌ سلام آقــ♡ـــای مهربانم❤️ می‌دانم.... در ورای تمام دلتنگی‌ها و نومیدی‌ها، آنسوی بی‌کسی‌ها و یتیمی‌ها، پشت تاریکی‌ها و سردی‌ها... روز روشن زیبایی در راهست. روزی سرشار از خورشید و بهار و امید تو می‌آیی و... همین جا کنار دلهای ما بهشت منزل می‌گیرد... به همین زودی...به همین نزدیکی... السلام‌علیک‌یا‌ابا‌صالح‌المهدی ≽ ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ❣لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣ ‌‌         ⚜『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
مباحث احیای نهضت دعا برای امام زمان ق 10.mp3
3.86M
🔻احیای نهضت دعا برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه حجة الاسلام شیخ محمد ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔴 بزرگترین بشارت به شیعیان عصر غیبت 🔹امام كاظم عليه السلام فرمودند:  🟢 طُوبى لِشيعَتِنَا الْمُتَمَسِّكينَ بِحُبِّنا فى غَيْبَةِ قائِمنا اَلثّابِتينَ عَلى مُوالاتِنا وَالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِنا اُولئِكَ مِنّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ وَ قَدْ رَضُوا بِنا اَئِمَّةً وَ رَضينا بِهِمْ شيعَةً وَ طُوبى لَهُمْ، هُمْ وَاللّه ِ مَعَنا فى دَرَجَتِنا يَوْمَ الْقِيامِةِ. 🟡 خوشا به حال شيعيان ما كه در زمان غيبت قائم ما به دوستى ما چنگ مى زنند و در دوستى ما و برائت از دشمنان ما استوارند آنها از ما و ما از آنها هستيم، آنها به پيشوائى ما راضى شدند و ما هم به شيعه بودن آنها راضى وخشنوديم و خوشا به حال آنها، به خدا قسـم آنها در روز قيامت با ما و مرتبه ما هستند. 🟣 این عبارت در باره ی احدی از اصحاب اهل بیت علیهم السلام بیان نشده است... مافوق تصور تمام بنی آدم است به هر کلمه ی این حدیث اگر با اعتقاد و ایمان کامل توجه کنیم 🔺ناامید را امیدوار 🔺خستگی را به نشاط 🔺 ضعف را به قوت 🔺 سستی را به جدیت 🔺 بی تحرکی و غفلت را به تلاش و یقظه 🔺 و در یک کلام،، مرده دل را زنده می کند... 📚بحار الأنوار : ج ۱۶ ، ص ۲۸۷ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
📌مهاجرت صغری: فریاد عدالت از ری 🔸در اواخر سلطنت مظفرالدین‌شاه قاجار، ایران در چنگال ظلم و ستم فرو رفته بود. فقر، قحطی و فساد گسترده، زندگی مردم را به کام تلخ فرو بود. علما و روحانیون که درد مردم را عمیقاً احساس می‌کردند، تصمیم به اقدامی جدی گرفتند. 🔹در ۲۲ آذر ۱۲۸۴ شمسی (۱۶ شوال ۱۳۲۳ قمری)، جمعی از علما و مردم به رهبری آیت‌الله سید محمد طباطبایی و آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی، تهران را به مقصد حرم حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری ترک کردند. این مهاجرت که به "مهاجرت صغری" معروف شد، در ابتدا با حضور حدود دو هزار نفر آغاز شد، اما به سرعت بر تعداد آن‌ها افزوده شد و به بیش از ده هزار نفر رسید. 🔸علما در حرم حضرت عبدالعظیم تحصن کردند و با سخنرانی‌های آتشین خود، مردم را به مبارزه با استبداد دعوت می‌کردند. آن‌ها از ظلم و ستم حکومت عین‌الدوله، صدراعظم وقت، به شدت انتقاد می‌کردند و خواستار تغییرات اساسی در نظام سیاسی کشور بودند. 🔹مهم‌ترین مطالبات آن‌ها عبارت بود از: _تاسیس عدالتخانه در سراسر کشور، برای برقراری عدالت و رسیدگی به شکایات مردم. _اجرای قوانین اسلامی، برای ایجاد جامعه‌ای عادلانه و مبتنی بر ارزش‌های اسلامی. _عزل مستشاران خارجی و حکام ظالم، برای پایان دادن به نفوذ بیگانگان و استبداد داخلی. و انقلاب مشروطه. 🔸تحصن علما در ری، تأثیر بسزایی بر افکار عمومی گذاشت و موجی از اعتراضات را در سراسر کشور برانگیخت. مظفرالدین‌شاه که از گسترش دامنه اعتراضات نگران بود، ناچار به عقب‌نشینی شد و با برخی از خواسته‌های علما موافقت کرد. سرانجام در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ شمسی، فرمان مشروطیت را امضا کرد و به این ترتیب، یکی از مهم‌ترین تحولات تاریخ ایران رقم خورد. ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•