جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
دوست داشتنت را نمیتوان انکار کرد
وقتی هندسه چشمانت
قشنگترین شعر من است..!
#حُبمذهبۍ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
وقتی میخوای پست بذاری،نگاهکن خدا چی دوست داره
نه اینکه بگی اگه فلان پست رو بذارم، فالورها و ممبرام ریزش میکنن!
#تباهیات
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخشش کن بزار روحتو نوازش کنه🎀🎶 : ))
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
ایامامتحانات ِ؛
یجورۍدرسبخونیدکہاسمتونبره،
تولیستترورمستکبرانِعالَم
نہتجدیدۍها💀.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ماه رجب، قدرتمندترین زمان برای شروع دوباره
#استوری
استاد#شجاعی
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔳لزوم آمادگی قبل از ظهور
قسمت اول
یک مؤمن، کسی که از خواب غفلت بیدار میشود، باید این همّت و جدّیت را داشته باشد که هرچه میبیند خلاف بندگی خداست خلاف هدف است و نمیتواند به آن جهت خدایی بدهد، حذف کند و کنار بگذارد.
میگوید: نمیشود، چکار کنیم، ما بالاخره درگیر این دنیا هستیم.
خب اگر نمیشود، شما ادّعا نکنید، کنار بروید.
خدا حذف میکند، کنار میگذارد.
حضرت میفرمایند که: «فَإِنَّ أَمْرَنَا بَغْتَةٌ فُجَاءَةٌ» امر ما یک لحظه میآید.
قرآن میفرماید: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا... لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً»(١٨٧/اعراف)؛ ای رسول! از تو در مورد زمان ظهور سؤال میکنند - «السَّاعَةِ»
اینجا منظور ظهور امام زمان ارواحنافداه است که کی میآید - بگو: «لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً» یک لحظه میآید.
آن موقع که آمد، حضرت میفرماید: «حِینَ لَا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ وَ لَا یُنْجِیهِ مِنْ عِقَابِنَا»؛ ندامت و پشیمانی از کردارشان دیگر اینها را از عقوبت ما نجات نمیدهد. دیگر توبه نفعی برایشان ندارد. وقتی دیدند کار از کار گذشته بگویند ما توبه کردیم!
« لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فی إیمانِها خَیْراً» (انعام/١۵٨)
شما باید از قبل ایمان داشته باشید و از قبل خودتان را آماده و مهیّا کرده باشید.
ادامه دارد...
▪️استاد اخلاق حاج آقا #زعفری_زاده حفظه الله تعالی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازیگر معروف تلویزیون: برای تشکر از امام حسین علیه السلام به کربلا رفتم/ اربعین انرژی خاصی دارد
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
تو چی گیر کردیم؟.mp3
6.19M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «تو چی گیر کردیم؟»
🎙 استاد #پناهیان
⁉️ گناه ما رو از امام زمان دور میکنه و تقوا ما رو نزدیک میکنه، منظور از تقوا چیه؟
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔰 «درگذشت محمد بن علی الهادی(علیهالسلام) مشهور به سید محمد»
🔸سید محمد در حدود سال ۲۲۸ق در صریا، نزدیکی مدینه، متولد شد. در سال ۲۳۳ق، هنگامی که امام هادی(علیهالسلام) به دستور متوکل عباسی به سامرا احضار شد، سید محمد در صریا باقی ماند. او القاب و کنیههایی مانند ابوجعفر، ابوعلی، سید محمد بعاج، سَبع الدُّجَیل و سَبع الجزیره داشت.
🔹 سید محمد نزد مردم عراق احترام ویژهای دارد. کرامات او مشهور است و به نام او سوگند یاد نمیکنند. زائرانی که به حرم عسکریین در سامرا میروند، معمولاً به زیارت او نیز مشرف میشوند.
🔸 بنا به گفته باقر شریف قرشی، سید محمد به دلیل اخلاق و ادب برجستهاش از دیگران متمایز بود. برخی شیعیان تصور میکردند امامت پس از امام هادی(علیهالسلام) به او خواهد رسید. او همواره همراه برادرش، امام حسن عسکری(علیهالسلام)، بود و تربیت و آموزش او بر عهده امام عسکری قرار داشت.
🔹 برخی از فرقهنگاران شیعه قرون سوم و چهارم گزارش دادهاند که پس از شهادت امام هادی(علیهالسلام)، گروهی وفات سید محمد را انکار کرده و او را جانشین پدرش و مهدی موعود دانستند. اما در واقع، سید محمد در زمان حیات امام هادی (علیهالسلام) از دنیا رفته بود.
🔸در سال ۲۵۲ق، سید محمد تصمیم گرفت خانه خدا را زیارت کند. هنگامی که به بلد (نزدیک سامرا) رسید، بیمار شد و در ۲۹ جمادی الثانی درگذشت.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الثانی_۲۹
#محمد_بن_علی_الهادی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
موافقین چندتا تنبیہ
برای گناهامون مشخص کنیم؟!👌✨
_ #نگاه_به_نامحرم :
- ۲بارخواندنزیارتعاشورا📜
_ #دروغ :
- خواندنسورهنور✨
_ #غیبت :
- ۲ ساعت نیومدن تو گوشی📲
_ #بد_حرف_زدن :
- تمیز کردن خونه🧺
_ #خشم :
خواندن ۵ صفحه قرآن📖
_ #بیاحترامیبهپدرومادروخانواده :
- ۲رکعتنماز و ۱۰۰بار استغفار💚
_ #شوخی_با_نامحرم :
- ۴۰۰بار صلوات📿
_ #بلند_خندیدن_جلوی_نامحرم :
- ۲ساعتندیدنتلویزیون و۳۵۰بار استغفار
-#فکروخیال بدکردن۵بار آیت الکرسی
و خلاصه کلی تنبیه دیگه میتونید بنویسید ؛
ونفستون رو حسابی ادبکنید...🖐🏻
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
سلام مولا و صاحب من 🌸
خدا کند لحظه ای دستم از دستتان رها نشود ...
خدا کند لحظه ای بی یاد شما زنده نمانم ...
خدا کند لحظه ای جز در هوای شما نفس نکشم ...
خدا کند لحظه ای بی انتظارِ دیدارتان دم نزنم ...
خدا کند همیشه در پناهتان باشم ...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌هر آدم بدی هم باشی به برکت این
توسل خدا دستتو میگیره...
🎙شهید شیخ احمد #کافی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
ز ِپيشممۍروۍامامهياكنمزارمرا ،
كہبعدازرفتنتجانادگرجانۍنمۍبینم🌚`💙:>
#حُبمذهبۍ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
__
توسهمدیگرۍبودۍومندرگیر ِرویایت
خجالتمیکشمازدلکہعمرۍبازۍاشدادم:🫶`💞>}
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #چهل
صالح، پدر جون را به دکتر متخصص برده بود. دکتر هشدار داده بود که قلب پدر جون در خطر است و هر نوع هیجانی برای او مضر و آسیب رسان می شد. خیلی باید مراقب باشیم و محیط را برای پدر جون آرام و بی استرس فراهم می کردیم.
خودم حواسم به همه چیز بود و غذا ها را با وسواس بیشتری درست می کردم. قرص ها را سر ساعت به پدر جون می دادم 😊و گاهی اوقات که صالح نبود باهم به پارک و پیاده روی می رفتیم. صالح هم در طول روز چند بار به منزل می آمد و سری به پدر جون می زد.
به خواست پدر جون، سلما و علیرضا در اولین فرصت به زندگی مشترکشان رسیدند و مراسم کوچک و زیبایی برایشان برگزار کردیم.☺️
لحظه ای که سلما می خواست منزل پدرش را ترک کند خیلی گریه کرد و دلتنگی اش همه ی ما را بی تاب و گریان کرد. دستش را دور گردن پدر جون حلقه کرده بود و از او جدا نمی شد.
ــ سلما جان... هیجان برا پدر جون خوب نیست. قربونت برم علیرضا گناه داره ببین چه دستپاچه ای شده😔
صالح هم دست سلما را گرفت. اشکشان سرازیر شده بود.😢😭صالح سلما را بوسید و او را راهی کرد.
بعد از سلما خانه خیلی خلاء داشت.
حس دلتنگی از در و دیوار خانه سرازیر شده و خفه کننده بود.
صالح و پدر جون هم در سکوت گوشه ای کِز کرده بودند و بی صدا نشسته بودند. مثل دو بچه که مادرشان تنهایشان گذاشته باشد.😒
خانه بهم ریخته بود و من هم خسته. کمی میوه شستم و آوردم. با خنده کنارشان نشستم و گفتم:
ــ چه خبره جفتتون رفتین تو لاک خودتون؟ دلم گرفت به خدا.😁
صالح لبخندی زد و پدر جون گفت:
ــ الهی شکرت... حالا دیگه راحت می تونم سرمو زمین بذارم و برم پیش مادر بچه ها.😊
صالح بغض داشت😢 و نتوانست چیزی بگوید. من ابروهایم را هلال کردم و گفتم:
ــ خدا نکنه پدر جون. الهی عمرتون دراز باشه و در سلامت و عزت زندگی کنید. حالاهم میوه تونو بخورید که صالح ببردمون بیرون یه دوری بزنیم.
_صالح جان...☺️
ــ جانم.
ــ فردا نری آژانس. باید صبحانه برای سلما ببریم. در ضمن نگران نباشید سلما و علیرضا از فردا اعضای ثابت اینجا هستن.😁 خودم دختر خانواده م بهتر می دونم حال و هواشو
فردا که صبحانه را با زهرا بانو برای سلما بردیم، سلما و علیرضا هم با ما به منزل پدرجون آمدند.
سلما دوباره در آغوش پدر جون جای گرفت و دل سیر اشک ریخت.
ادامه دارد...
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #چهل_ویک
تلفن منزل زنگ خورد. گوشی را برداشتم و جواب دادم.
ــ الو... بفرمایید
ــ سلام خانوم. منزل آقای صبوری؟
ــ بله بفرمایید.
ــ از حج و زیارت تماس می گیرم. لطفا فردا بین ساعت 10تا11 صبح آقایان حسین صبوری و صالح صبوری به سازمان مراجعه کنند.
ــ بله، چشم... بهشون میگم.
تماس قطع شد.
نمی دانستم سازمان حج و زیارت🕋 چه ربطی به صالح می توانست داشته باشد؟؟؟!!! 😟
صالح که برگشت پیام سازمان را به او رساندم. اوهم متعجب بود و گفت:
ــ چند وقته تماس نگرفتن
ــ مگه قبلا مراجعه کردی؟
ــ چندین سال پیش پدر جون و مامان خدا بیامرز برای حج تمتع ثبت نام کرده بودن که متاسفانه عمر مامان...سازمان می خواست پول ثبت نام مامان رو پس بده که پدر جون نذاشت. گفت اسم منو به جای مامان بنویسن. حالا یه دوسالی هست که تماس نگرفتن. باید فردا برم سری بزنم.
ــ گفتن پدرجون هم باید باشن. اسم هردوتاتونو گفتن. فردا بین 10 تا 11 صبح.
فردای آن روز صالح به تنهایی به سازمان رفت. پدر جون حال مساعدی نداشت و ترجیح دادیم توی منزل استراحت کند.
صالح که بازگشت کمی سردرگم بود. هم خوشحال بود و هم ناراحت. نمی دانستم چرا حالش ثبات نداشت.
ــ خب چی شد صالح جان؟😟
ــ والااااا... امسال نوبتمون شده باید مشرف بشیم😳
ــ واقعا؟؟؟؟😍 به سلامتی حاج آقا...
پیشانی اش را بوسیدم و گفتم:
ــ دست خالی اومدی؟ پس شیرینیت کو؟؟؟؟☹️
ــ مهدیه
ــ چیه عزیزم؟
ــ پدر جون رو چیکارش کنیم؟ دکترش پرواز رو براش منع کرده😔 نباید خسته بشه و مناسک حج توان می خواد اگه بفهمه خیلی غصه می خوره... بعد از اینهمه انتظار حالا باید اسمش در بیاد برای حج؟؟؟ 😒خدایا شکرت... حکمتی توش هست؟
چه می گفتم؟ راست می گفت.
اینهمه انتظار برای آن پیرمرد و حالا ناامید، باید گوشه ی خانه با حسرت می نشست.
ــ حالا مهدیه نمی دونم چیکار کنم؟تکلیفم چیه؟🙁
ــ #توکل کن... هر چی #خیره همون میشه ان شاء الله...🙏 من برم غذا رو بیارم. پدر جون هم گرسنه ش بود.☺️
ادامه دارد...