4_6019605383574719047.mp3
6.76M
▫️اجر و پاداش سربازی در رکاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه
👤 حجتالاسلام #عالی
#امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔴 فرازی زیبا از زیارت امام زمان علیه السلام
🟢 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَبِيلَ اللَّهِ الَّذِي مَنْ سَلَكَ غَيْرَهُ هَلَكَ
🔵 سلام بر تو ای راه خدا که هر کس غیر از آن را پیمود، هلاک شد.
🔹 آری این فراز می گوید که هر راهی جز راه امام زمان منتهی به هلاکت است.
🔹 یعنی جز از مسیر امام زمان نمی توان به خوشبختی و عاقبت بخیری رسید.
🔹 یعنی راه اطاعت و بندگی بسوی خداوند جز از طریق امام زمان میسر نمی شود.
🔹 یعنی همه فیوضات عالم و خوبی ها جز از طریق امام عصر به ما نمی رسد.
🔹 یعنی سعادت در راه امام عصر و شقاوت در هر مسیری به جز راه امام عصر می باشد.
#امام_زمان
📚 مفاتیح الجنان/زیارت حضرت صاحب الامر (علیه السلام)
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
هدف،واضح و روشن
و دقیق است؛پاککردن
اسرائیل ازصفحهٔ روزگار..!
#شهیدعمادمغنیه🌱
این همه چراغ تویِ این شهر ،
هیچ کدوم دلم رو روشن نمیکنه
من دلم آسمون میخواد مرتضی .
#خداحافظرفیق
میگفت؛ هر کسی روزی سہ مرتبه
خطاب به حضرت مهدی 'عج' بگه:
بابیانتَوامییااباصالحالمهدی
حضرت یجور خاصی براش دعا میکنن . .
زشت ترین راستگویی
تعریف انسان از خویش است.
اگه واقعا آدمه تعریفیای هستی
اینو تو عمل نشون بده! لاف زدن از خودت
فقط بقیه رو ازت متنفر میکنه مشتی . .
#امیرالمومنین
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
«میشهبالگدکشت💔» #شهیدآرمانعلیوردی
راستی فاطمیه نزدیکه ؛)
مدتیه حرفی نزدیم
الووووو📞📞📞
منتظر پیاماتون هستیم😉 https://harfeto.timefriend.net/16979160923180
تا ساعت ۱۸پاسخ میدم
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #پنجاه_ویک
توی بیمارستان دکتر که صورت رنگ پریده ام را دید،..
اجازه نداد حرف بزنم، با دست اشاره کرد به نیمکت بنشینم.
- "آرام باشید خانم...حال ایشان....."
چادرم را توی مشتم فشردم و هق هق کردم.
+"به من دروغ نگو، #هجده_سال است دارم می بینم هر روز ایوب #آب می شود. هر روز #درد می کشد. می بینم که هر روز #می میرد و زنده می شود. می دانم که ایوب #رفته است....."
گردنم را کج کردم و آرام پرسیدم:
_"رفته؟"
دکتر سرش را پایین انداخت و سرد خانه را نشان داد.
توی بغل زهرا وا رفتم.
چقدر راحت پرسیدم:
_ "ایوب رفته؟"
امکان نداشت ایوب برای عملیاتی به جبهه نرود...
و من پشت سرش نماز حاجت نخوانم. سر سجادت زار نزنم که برگردد.
از فکر #زندگی_بدون_ایوب مو به تنم سیخ می شد. ایوب چه فکری درباره من می کرد؟
فکر می کرد از آهنم؟...
فکر می کرد اگر آب شدنش را تحمل کنم نبودنش هم برایم ساده است؟...
چی فکر می کرد که آن روز وسط شوخی هایمان درباره مرگ گفت:
"حواست باشد بلند بلند گریه نکنی، سر وصدا راه نیاندازی، یک وقت وسط گریه و زاری هایت حجابت کنار نرود، #حجاب #هدی، حجاب #خواهر هایم، کسی #صدای آن ها را #نشنود.
مواظب باش #به_اندازه #مراسم بگیرید، به اندازه #گریه کنید."
زهرا آخرین قطره های آب قند را هم داد بخوردم.
صدای داد و بیداد محمد حسین را می شنیدم.
با لباس خاکی و شلوار پاره و خونی جلوی پرستارها ایستاده بود.
خواستم بلند شوم، زهرا دستم را گرفت و کمک کرد.
محمد حسین آمد جلو...
صورت خیس من و زهرا را که دید،
اخم کرد.
_"مامان....بابا کجاست؟"
ادامـہدارد . . .
بہروایــت✍🏻«همسرشہــــــیدبلنـدۍشهلاقیـاثوند🌿»