خدا برای هرکی خیر بخواد رفیقِ خوبی
نصیبش میکنه که اگه خدا رو فراموش
کرد به یادش بیاره و اگه به یاد خدا بود
بهش کمک کنه. یِفکر کنیم ببینیم چندتا
از این رفیقا داریم؟!
#تلنگرآنھ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
خدا برای هرکی خیر بخواد رفیقِ خوبی نصیبش میکنه که اگه خدا رو فراموش کرد به یادش بیاره و اگه به یاد
وَ کسایـے رو ك بیشتر دوست داره
نمایندهی خودش میکنه !
اینا میشن رفقای خوب بقیه .💚
مثلِ اهلبیت ، مثل داش ابراهیم
مثلِ شهدا ..
ــ کسی كھ دست میلیونها رفیق
خطاکارش رو گرفته و نجاتشون
داده ..
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
وَ کسایـے رو ك بیشتر دوست داره نمایندهی خودش میکنه ! اینا میشن رفقای خوب بقیه .💚 مثلِ اهلبیت ، م
رفیقِ عزیز ؛ خدا خیلی دوست داشته
و خیرت رو خواسته ك دستت رو توی
دست شهدا گذاشته :)
درجهبعدیت ادامهدادن به مسیریه که
برات روشن شده؛ تو با این ستارها به
خدا میرسی .
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای مسلمان شدن خانم کاستاریکایی
عالیه از کاستاریکا
در کشور کاستاریکا درباره اسلام اطلاعات چندانی وجود ندارد.
آشنایی خانم تازه مسلمان شده با فردی فلسطینی و سوالات زیاد وی سبب هدیه گرفتن قرآن کریم و مطالعه این کتاب ارزشمند شد.
با خواندن قرآن کریم و آشنایی با اعجاز آن عاشق دین مبین اسلام شدند.
به گفته وی تاکنون با هیچ چیزی غیر از قرآن کریم احساس خوشبختی نداشته و آشنایی با افراد مسلمان راهی تازه به دنیای جدید برای او بوده است.
مرا دل نگران کردی !
- امام خمینی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
تو امام رضای همهای ..
#بهترینبابایِبیپناهها
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
چایِروضه❤️🩹
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
تو باور میکنی سبد خرید داشته باشن؟؟🛒🧸((((:
𝗝𝗢𝗜𝗡🌚https://eitaa.com/Nilmahh1
تٰآزهه الٰان هرکس ازشون خرید بکنه ی تخفیف خفن و ی هدیه تو بستش قرار میگیرهه😻📱💳
لوازم هاش بوی گل میده😌💖🌸
همونقدر خٰاص و باحال⛅️💗
𝗝𝗢𝗜𝗡🧺- https://eitaa.com/Nilmahh1
بیا تا دیر نشده📱🧸
•سلامشیعهیبابامهدی(علیهالسلام)•
بیایدببینینبراتونچیپیداکردم🌝
کانال •●⊰آویــنــٰـا اِسۜــتؕوࢪ؎●•
روآوردمکهاینروزافعالیت
متفاوتیازخودشوندارن،بهاجرامیزارن🪐✨
ازمداحیهایخوببگیر
تا کتابهایصوتــی. . .🎙
استوریهایباکیفیت 📸
کههمهقشریخوششون میاد💗
نیــازبهتعریفنیست،فقط کافیه
قدم رنجِ بفرمایید تشیف بیارین 🌱
درکانال•●⊰آویــنــٰـااِسۜــتؕوࢪ؎●•
یه نگاهِویژهبهچنلشونبندازین🌛✨
https://eitaa.com/AVINA_STORYA
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
سید جواد میرجعفری.mp3
21.48M
#مداحی
💠 مراسم قرائت دعای #ندبه
🎤 کربلایی سید جواد #میرجعفری
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#سلام_امام_زمانم 💚
🍃🌸 درگوشه گوشۂ جهان طنین
استوار گامهای تو پیچیده! 🌼🍃
🍃🌸 در ذات ذره تا جان خورشید!
اشارهی سرانگشتان توست، 🌼🍃
🍃🌸 که نبض زندگی را
جاری کرده است! 🌼🍃
🍃🌸 فقط می ماند قلب من
چونان ،کویری تشنه و تفتیده! 🌼🍃
🍃🌸 یک قطره کافیست!
فقط یک قطره ببار و بهارم کن! 🌼🍃
اللهم عجل لولیک الفرج 💐
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پاداش شگفت خدا برای منتظران ظهور
حکایت زیبای پیرمرد صدسالهای در زمان امام صادق علیه السلام که منتظر ظهور بود!
📚 کفایة الأثر (خزّازقمی)، ص۲۶۴
ارشاد القلوب (حسن دیلمی)، ج۲، ص۳۰۲
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
🔴 همه فیوضات بواسطه او است
🔵 آیت الله #بهجـــت(ره) :
🟢 در هر فیضی، خصوصی باشد یا عمومی، داخلی باشد یا خارجی، جسمانی باشد یا روحانی، بلاکلام، واسطه [فیض] او است. فقط از ناحیه همان یک فیض (امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف) است و توجه به همه ائمه علیهمالسلام هم به او راجع میشود.
📚 کتاب حضرت حجت (عج)، ص٣١٣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
🔥یه چند نکته مهم :
💢همه ی مدیران توجه کنند:
۱ـ امروز تبادلات یک تایم انجام میشود و اون هم ساعت ۱۶ هست.
۲ـ از این به بعد این آیدی رو داخل کانالتون ادمین کنید و من رو از ادمینی برکنارم کنید
ان شاءالله بقیه تبادلات رو ایشون انجام میده
@Administratoore
خب دیگه از همین تریبون پایان تبادلات گسترده تایم رو اعلام میکنم😇
به پایان امد این دفتر
حکایت همچنان باقیست ....🌿🙂
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #سوم
پدر سلما با شانه ای افتاده برگشت...
و من اونا را تنها گذاشتم.😔
حالم گرفته بود. نمی دونم چرا؟!
اما مطمئنم بخاطر رفتن صالح نبود. حسی بهش نداشتم که از دوریش بی تاب باشم😕
اما همیشه نسبت به #مدافعین_حرم حس نگرانی و بی تابی داشتم.😥 حتی برادر یکی از دوستام که رفت تا روزی که دوباره برگشت ختم صلوات گرفته بودم.
تسبیح سفید و ساده ای که به دیوار اتاقم آویزون بود برداشتم.
سال گذشته توی مزار شهدا همسر یکی از شهدای مدافع حرم آن رو بهم هدیه داده بود. 😍💚
تسبیح رو بوسیدم و شروع کردم.
"خدایا تا وقتی که برادر سلما برگرده هر روز 100 تا صلوات می فرستم نذر حضرت زینب. ان شاء الله صالح هم سالم برگرده. بخاطر سلما... "😢🙏
ما همسایه ی دیوار به دیوار بودیم و تازه یکساله که به این محله اومدیم. اوایل خیلی برام تحمل محیط جدید سخت بود.😢
از تمام دوستام و بسیج محله مون دور شده بودم و آشنایی با بسیج اینجا نداشتم.
بابا هم بخاطر اینکه ناراحت نباشم ماشینش رو در اختیارم میذاشت😅 که به پایگاه بسیج محله ی قبلی برم و با دوستام دیداری تازه کنم.
یادم میاد اون روز هم با عجله از خونع بیرون رفتم و یکراست به سمت ماشین بابا دویدم.🏃
هنوز در خودرو رو باز نکرده بودم که صالح با لحنی طلبکارانه و البته مودبانه گفت:
ــ ببخشید خواهرم اشتباهی نشده؟!😠
برگشتم و سرتاپاش رو از نظر گذروندم. دستی به ریشش کشید و یقه اش رو صاف کرد. سرش پایین بود و کمی هم اخم داشت.😠
چادرم رو جلو کشیدم و مثل خودش طلبکارانه گفتم:
ــ مثلا چه اشتباهی؟😠
اشاره ای به ماشین بابام کرد و گفت:
ــ می خواید سوار ماشین من بشید؟
خیلی به غرورم برخورد....
"مگه احمقم؟ یعنی ماشین بابامو نمی شناسم؟"😡
بدون حرفی دکمه ی قفل رو فشردم و پیروزمندانه داخل خودرو جا گرفتم.😏
متعجب به من نگاه کرد...
و موبایلش زنگ خورد. اون روزها سلما رو نمی شناختم. انگار سلما بود که باهاش تماس گرفته بود و گفته بود کار واجبی براش پیش اومده و ماشین صالح رو برده.
بعدا که ماشین صالح رو دیدم بهش حق دادم اشتباه کنه. 😅
ماشین اون و پدر مثل سیبی بود که از وسط دو نیم شده بود. 🙈😅
حتی نوشته ی 💚یا حسین💚 پشت شیشه ی عقب ماشین یک جور بود. تا مدتها ماشین خودش رو عمدا پشت ماشین پدر پارک می کرد که من دلیل اون اشتباه رو بفهمم
و خوب می فهمیدم اما دلم هنوز هم از اشتباهش رنجور بود.😕
یادم میاد وقتی تماس سلما تموم شد خم شد و به شیشه زد. شیشه رو پایین زدم و بدون اینکه به اون نگاه کنم با اخم به جلو خیره شدم.😠
شرمنده بود و نمی دونست چه بگه؟
ــ مَـ ... من... ببخشید... شرمنده تون شدم... اشتباهی رخ داده... حلال کنید خواهرم...😓
با حرص سوئیچ رو چرخوندم و دنده رو تنظیم کردم و گفتم:
ــ بهتره قبل از تهمت زدن از اتهام مطمئن بشید...😠
و ماشین رو از جا کندم.💨🚙
لبخند تلخی زدم و تسبیح رو آویزون کردم.
ادامه دارد...