آیت الله دکتر سید عبد الله ضیائی گیلانی نقل می کنند:
من استادی داشتم به نام حاج شیخ محمدمهدی امامی مازندرانی
( مدفون در قبرستان شیخان قم،) که در تکیه ملا محمود مکاسب تدریس می کردند.
ایشان گاهی در اثناء تدریس بدون علت مشخصی گریه می کردند.
یک وقتی از ایشان علت را پرسیدم.
فرمودند:
من #خاطره ای دارم که هرگاه به یاد آن می افتم بی اختیار به گریه می افتم.
من در نجف اشرف از شاگردان مرحوم ایه الله شیخ الشریعه اصفهانی بودم.
پس از پایان تحصیلاتم وقتی می خواستم به ایران مراجعت کنم شیخ الشریعه اصفهانی مرا خواستند.
من خیلی خوشحال شدم
و با خود گفتم لابد می خواهند به من اجازه اجتهاد بدهند
یا تفقدی از من داشته باشند.
اما وقتی خدمت استاد رسیدم ، نه تفقدی در کار بود ، و نه اجازه اجتهادی !
بلکه جمله ای به کار بردند که آن روز من از ایشان ناراحت شدم ،
و حتی برای خدا حافظی نزد ایشان نرفتم.
جمله اش این بود که
فرمودند:
«شیخ مهدی!
رفتی ایران از تو انتظار ندارم که کسی را مسلمان کنی !
سعی کن همین مسلمان ها را کافر نکنی!»
بعدها فهمیدم که حرف ایشان چقدر مهم بوده است.
از این رو هر گاه به یاد آن کلام می افتم ،
بی اختیار به گریه می افتم!
#خاطره_ی_قدیمی