داستان #انار
📝راوی : آیت الله سید ابوالحسن مهدوی
️🔆🕊
┄┅┅┄┄┅✶✶┄┅┄┅┄
#قسمت_اول:
علامه مجلسی در كتاب «بحارالانوار» داستان محمدبن عیسی را ذكر كردهاند.در دوران سیطره آشكار انگلیسیها بر جزایر خلیج فارس، به كمك آنها رژیمی بر بحرین تسلّط یافته و مستقر شده بود كه با مذهب اهل بیت(ع) میانه خوبی نداشت.استعمار اروپا برای آنكه مردم مسلمان را راضی نگه دارد، یك مرد سنّی را حاكم آنجا قرار داده بود و چون بیشتر ساكنان بحرین را شیعیان و دوستداران خاندان وحی و رسالت تشكیل میدادند، نظام حاكم با آنان سازگاری نداشت
امیر جزیره فردی سنی مذهب و متعصّب بوده و وزیری داشت كه عنصری خشن و كینهتوز و نسبت به خاندان وحی و رسالت و دوستداران آنان، بسیار بد اندیش و بدخواه بود او همواره در پی نقشهای بود تا شیعیان را زیر فشار قرار دهد و به هر صورت ممكن آنان را از راه و رسم خویش باز گرداند و به راه و رسم خویش درآورد، امّا هرگز در این كار موفّق نبود و در برابر منطق و استدلال قوی آنان، ضعیف و ناتوان میماند. از این رو مدّتها فكر كرد و با یك نقشة حساب شدة شیطانی، روزی نزد امیر رفت و گفت: قربان! خدا را بنگر و سند حقانیّت و درستی مذهب اهل سنّت را. امیر دید، وزیر اناری آورده است كه روی آن گویی به طور طبیعی با خط برجسته نوشته شده بود:
«لا اله إلّا الله محمّدٌ رسول الله و ابوبكر وعمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله».
حاكم انار را گرفت و خوب به آن نگاه كرد و كاملاً یقین پیدا كرد كه این نوشتهها طبیعی روی آن نوشته شده است. از این رو به وزیر گفت: این انار دلیل محكمی است بر بطلان مذهب شیعه كه میگویند علی(ع) خلیفه بلافصل پیغمبر اكرم(ص) است. به نظر تو ما با آنها چه كنیم؟ وزیر بد اندیش و توطئهگر گفت: قربان! شیعیان مردان غیرمنصفی هستند، حتی دلایل محكم را هم نمیپذیرند. من معتقدم بزرگان آنها را حاضر كن و به آنها این انار را نشان بده و آنها را مخیركن كه یكی از این راهها را برگزینند. امیر گفت: كدام راهها؟ وزیر گفت: یا برای این دلیل استوار و محكم ما پاسخی بیاورند كه نخواهند توانست. یا به حكومت جزیه بدهند، یا به مذهب ما درآیند، یا مردانشان را قتلعام و زنانشان را به اسارت گرفته و اموالشان را به غنیمت بگیریم. حاكم كه سخت تحت تأثیر او قرار گرفته بود، پذیرفت. از این رو دستور داد بزرگان شیعه باید در فلان روز همه در دربار جمع شوند كه میخواهم موضوع مهمی را با آنها در میان بگذارم. روز موعود فرا رسید، بزرگان شیعه همه به دعوت حكومت گرد آمدند
هنگامی كه مجلس آماده شد،حاكم انار را به شیعیان نشان داد و آنگاه تصمیم خویش را نیز به اطّلاع حاضران رساند و پیشنهاد وزیر را به آنها گفت كه باید در اسرع وقت جواب را بگویند، وگرنه باید یكی از سه راه باقیمانده را برگزینید. بزرگان شیعه وقتی انار را دیدند و تهدید حاكم را شنیدند، دچار اضطراب شدیدی شدند،بدنشان لرزید و حالشان متغیّر شد، چرا كه پاسخ مناسبی نداشتند. به همین جهت، تنها راهی كه به نظرشان رسید، این بود كه سه روز مهلت خواستند،تا تصمیم خود را بگیرند. پس از پایان مجلس، شیعیان، خود با ترس و خوف در مجلسی جمع شدند و با یكدیگر مشورت كردند تا چارهای بیندیشند. پس از گفتوگوی بسیار، هنگامی كه از همه جا نومید و مأیوس شده بودند، تصمیم گرفتند كه به فریاد رس درماندگان، حضرت ولیعصر(ع) توسّل جویند و حلّ مشكل جامعة خویش را از او بخواهند. برای این كار ده تن از شایستگان را از میان خویش برگزیدند و آنان نیز از میان خویش سه نفر را انتخاب نمودند تا هر كدام شبی رو به بیابان نهد و ضمن راز و نیاز با خدا و توسل به حجّت حق، حضرت مهدی(ع) از او مدد بخواهد. شب اوّل، یكی از سه نفر رفت و از شامگاه تا بامداد به نماز و دعا و استغاثه پرداخت، ولی دست خالی بازگشت. نفر دوم شب دوم رفت، امّا او هم كاری از پیش نبرد و مأیوسانه به نزد شیعیان بازگشت. شیعیان فوقالعاده مضطرب شدند. تنها یك شب دیگر فرصت دارند كه جواب مسئله را آماده كنند و اگر آن شب هم مأیوس برگردند و شب سپری گردد، باید آمادة مشكلات فراوان و یا كشته شدن بگردند. همه مردم دست به دعا برداشتند.شب سوم، جناب محمّد بن عیسی را كه از بهترین مردان علم و تقوای آن سامان بود، به بیابان فرستادند. آن بزرگوار با سر و پای برهنه به صحرا رفت و در درگاه خدا با قلبی خاضع و خاشع و پر از اخلاص، به نماز و دعا و گریه و زاری پرداخت و از خدا خواست كه به وسیلة حجّت و خلیفهاش، امام عصر(ع) بندگانش را مدد كند و با چشمان اشكبار و دلی پرنور و شور، چهره بر خاك نهاد و حضرت مهدی(ع) را به فریادرسی میطلبید در اوج سوز و گداز و مناجات بود كه ندای دلنشینی گوشش را نوازش داد.خوب گوش داد. متوجه شد شخصی اسم او را میبرد و به او میگوید:⬇
🪶🪶
ادامه در مطلب بعد👇🏻
https://eitaa.com/ZIARAT_ASHOORA/3657
⃟ ⃟᯽ ⃟ ⃟᯽᯽ ⃟ ⃟᯽ ⃟ ⃟᯽
⚘️⚘️بر زیارت عاشورا مداومت کن👆🏻