نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_23
نمی دونم چه حکمتی بود که رابطه ی من و ارسام با باز شدن در نیمه تموم
می موند ولی هرچی که بود خدا رو شکر.
ارسام از روم بلند شد و بدون خجالت ایستاد،مردی که کاپشن چرم و شلوار
مشکی به تن داشت جلو امد و بدون
اینکه نگاهی به من بکنه رو به ارسام گفت:
_اقای ارسام احتشام؟
_اقای ارسام احتشام؟
_خودم هستم
در حالی که کارتش رو به ارسام نشون میداد گفت:سروان علی رضا بردبار
هستم،شما متهم به جرم قاچاق اسلحه و
مواد مخدر هستید،ما حکم بازرسی خونه رو داریم.
حکم رو جلوی ارسام گرفت و بعد از چند ثانیه نگاهی به پشت سر کرد و
گفت:
_سید بگو بچه ها بیان تو...
ارسام به طرفم اومد و مالفه ای انداخت روی پاهام گفت:
_پاشو خودتو جمع کن
مالفه رو دور خودم پیچیدم و لبه ی تخت نشستم ولی هنوز هم پاهای لختم
معلوم بود.سرم رو انداختم پایین،دست
خودم نبود اشک هام همینطور میومدند و من قادر نبودم جلوشونو بگیرم.
یک لحظه سرم رو گرفتم باال تا اوضاع رو بررسی کنم که چشم هام تو دو تا
چشم قهوه ای روشن که با تعجب زل زده
بود به من قفل شد،شاید چند ثانیه بیشتر طول نکشید که سرش رو پایین
انداخت به طرف اقای پلیسی که میدونستم
سروان بردباره و مشغول صحبت با ارسام بود رفت.
انگار ارسام هم از فرصت استفاده کرده بود و لباس پوشیده بود...
پسره صبر کرد تا سر جناب سروان خلوت بشه
#بسیج_پاره_تن_مردم
بسیج
صدای صلابت است و سمبل صبوری،
اسوه صالحان است و آموزگار صابران است🌿
#هفته_بسیج 🦋
#بسیجی
@zsbzsbzs
⁉️ بسیجی چطوریه؟!
🔰 مشخصات یک بسیجی را از کلام آقا بخوانید...
🔆 به مناسبت #هفته_بسیج
@zsbzsbzs
#تلنگر°•💡🌸🌱•°•
#هفته_بسیج
اےبسیجی❗️
تاوقتیڪہپرچماسلامرا
درافقنصبنڪردے
حقندارےاستراحتڪنی☺️
✍🏻(حاجاحمدمتوسلیان)
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@zsbzsbzs
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•