فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~🕊
🌿#ڪݪام_شـھید💌
-بدونید که ما لیاقتِ شهادتو نداشتیم
-#ماه_رجب بود، درِ رحمت خدا خیلی باز بود..!
.
#شهید_مصطفیصدرزاده♥️🕊
#استوری
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بَعد اَز شَهنشهِ نَجفُ
شاهِ ڪـَربَلا
دَر طالِعم نِوشتِه خدا،
عبدِ سامِرا
امام هادی🥀
#امام_هادی
نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_117
انگار دوباره شیطون شد:چشم چی؟
_چشم جواب مثبت نمیدم،اقا طاها
_دیگه کاری ندارید؟
_نه خدانگهدار
_خدا حافظتون
چه احساس خوبی از حرف زدن با طاها بهم دست داده بود،مخصوصا وقتی
اخرش بهم گفت خداحافظتون،حس کردم
برام دعا کرده،انگار که از خدا خواسته باشه حافظم باشه،خدایا چقدر من این
بشر رو دوست دارم،یعنی میرسه روزی
که ما بهم برسیم؟؟؟!!!
صبح بالفاصله بعد از خوردن صبجانه رفتم خونه ی خودمون،خدا رو
شکر،انگار بابا خونه بود،پس میتونستم باهاش
حرف بزنم...
مامان و بابا مشغول خوردن صبحانه بودن،سالم کردم که بی جواب موند و
بعد هم روی کاناپه نشستم تا صبحانشون
تموم بشه...
یک ربع بعد از اشپزخونه اومدند بیرون،داشتند می رفتن سمت اتاقشون که
گفتم:بابا،مامان باید باهاتون صحبت کنم.
بابا بدون اینکه بهم نگاه کنه با لحن عصبی گفت:ما باهات هیچ حرفی
نداریم،االنم برو همون جایی که دیشب رفته
بودی...
_ولی بابا من میخوام با طاها ازدواج کنم،من اونو دوست دارم نه ارمانو
_غلط کردی اونو دوست داری! من صد سال به اون خانواده ی امل دختر
نمیدم...
_بابا امل چیه؟خانواده ی طاها فقط مذهبی و معتقدن ،منم مثل اونام...راهیم
که من انتخاب کردم