eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
189 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
مجنـــــون مـــن کجـــــایـی؟ به سمت اتاق آبجی رقیه حرکت میکنم در بازمیکنم میبینم معصومانه خوابیده چقدر ضعیف شده امیدوارم راه حلی که برنامه ریزی کردم قویش کنه به سمت تختش میرم -رقیه جان خواهرگلم پاشو عزیزم پاشو بریم مزارشهدا رقیه با صدای خواب آلود: چشم -پس تا تو حاضر بشی من یه زنگ به یکی از دوستام بزنم رقیه :چشم از اتاق رقیه به سمت اتاق خودم رفتم گوشی برداشتم -سلام سید سیدمجتبی :سلام علیکم برادر -خخخ خوش مزه زنگ زدم بپرسم برنامه هئیت چه مدلیه سید:عرض به حضورتون برادر جمالی این مداح هئیت ما مدافع حرم هست صبح تشریف آوردن از سوریه -از خونه ما رفتی روی کله قند خوابیدی؟که شیرین شدی یا رفتی قم تو نمک خوابیدی که بانمک شدی سید؛هیچ کدام بالام جان انصافا تو نمیدونی چرا برادر جمالی مداح ماهم هست داعش بهش کارساز نیست -خخخخ گلو له نمکی موندم ی طوری شهید بشم جیگر رفقا بسوزه برو دیگه بچه پرو فعلا یاعلی سید: یاعلی تق تق رقیه:داداش من حاضر م -بفرما فدات بشم بزن بریم سوار ماشین شدیم خب رقیه خانم تعریف کن چه خبر رقیه: عرض ب حضورتون که قراره کلاسام شروع بشه پنج شنبه حاجی گفت برم معراج -إه موفق باشی به قلم: بانو_ش کانال دختران سیدعلی
😍💖 🌹مادرخانم شهید حججی🌹 یک داعشی که چهره اش به شیطان ها می ماند،😈 آمده بود خانه مان و ایستاده بود توی هال. آرام آرام آمد طرفم.😰 وحشت کردم.😨گفتم: "نکند بلایی سرم بیاورد!" دیدم سری را توی دستش گرفته.😢 نگاه کردم دیدم محسنم است. سر را جلویم محکم به دیوار زد و رفت توی یکی از اتاق هایمان.😭😭😭 با ترس و دلهره از پشت سر نگاهش کردم. دیدم چند نفر دست بسته توی اتاقند و آن داعشی دارند با تبر سرهایشان را میزند.😖 اما هیچ خونی از آن سرها نمی چکید! 😲 یکدفعه شوهرم از خواب بیدارم کرد. گفت: "چت شده!? خواب بد می بینی!?" وحشت زده شده بودم. گفتم: "اون داعشی، محسنم، محسنم…"😭 فردا یا پس فرداش بود که خبر اسارت محسن به گوشم خورد. من که مادرزنش بودم یک لحظه آرام و قرار نداشتم، تا چه رسد به مادرش و پدرش. 😭😔 ✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸✿✸ 💢همرزم شهید💢 شانزده مرداد ٩٦ بود. حول و حوش ساعت ٤ صبح. محسن از خیلی قبل رفته بود جلو که به پایگاه ها سر بزند.😌 یک ساعتی بود خوابیده بودم. یکدفعه با صدای چند انفجار شدید که از سمت پایگاه ها آمد ،از خواب پریدم.💥 قلبم تند تند درون سینه ام کوبید. گفتم: "خدایا خودت کمک کن. حتما داعش پایگاه ها رو زده!"😥 سریع بی سیم زدم به محسن، اما هیچ جوابی نداد. هر چه میگفتم: "جابر جابر، احمد" چیزی نمی گفت.😱 آمریکایی ها زهر خودشان را ریخته بودند. دستگاهی به نام "جَمِر" را داده بودند به داعشی ها که براحتی ارتباط بی سیمی ما را با هم قطع میکردند.😖 بدون معطلی با تعدادی از بچه ها حرکت کردیم سمت پایگاه ها. داعشی ها اول صبح حرکت کرده بودند به پایگاه چهارم و آنجا را زده بودند.😩 همانجا که محسن بود! 😔😢 …ضربان قلبم بالا رفت. یکی از بچه های افغانستانی را دیدم. با هول و ولا از او پرسیدم: "جابر، جابر کو!?"😨 گفت: "زخمی شد و بیهوش افتاد روی زمین. بردنش عقب." سریع خودم را به عقب رساندم.😰 همینجور فریاد می زدم: "جابر کو!? جابر کو!?" . جنازه ای را نشانم دادند. گفتند: "اونجاست."😢 قلبم میخواست بایستد. با خودم گفتم: "یعنی محسن شهید شده!?" رفتم جلو و پتو رو از روی جنازه کنار زدم.😥 دیدم محسن نیست.😌 . فریاد کشیدم: "اینکه جابر نیست." دیگر داشتم دیوانه می شدم. یعنی محسن کجا بود!?😫 . بی سیم زدم به بچه هایی که جلو بودند. بهشان گفتم: "من الان اونجا بودم. بهم گفتن جابر زخمی شده و فرستادنش عقب. اومدم عقب اما جابر اینجا نیست اشتباه شده. ببینید کجاست?"⁉️😞 گفتند: "ما همه شهدا و زخمی‌ها را منتقل کرده ایم عقب. هیچکس اینجا نیست." عقلم به جای قد نمی داد. نمی دانستم چه بکنم.😩 با تعدادی از بچه ها، تا شب همه آن منطقه را گشتیم و زیر و رو کردیم. اما خبری از محسن نبود. دیگر راستی راستی داشتم دیوانه می‌شدم.😭 . . ساعت ۱۰ شب رفتم اتاق کنترل پهباد. با اصرار از بچه‌های آنجا خواستم تا یک پهپاد بفرستند بالای پایگاه چهارم; جایی که محسن آنجا بود; شاید از این طریق پیدا شود.😢🙏🏻 خودم هم ایستادم پایه مانیتور. استرس و اضطراب داشت و را می کشت.😔😭 یک دفعه یکی از نیروهای عراقی آمد طرفم و موبایلش را داد دستم.😰 نفسم بند آمد. چشمانم سیاهی رفت. آب دهانم خشک شد.😖 آنچه را می دیدم باور نمی کردم. یک داعشی چچنی با خنجری که توی دست داشت محسن را به اسارت گرفته بود! 😭 ...😉
چرا گناه میکنیم؟! 💢🔹🔵👇🔸🔴 چرا ما سر نماز به جای الله اکبر نمیگیم الله الرحمن؟!! آیا بهتر نبود بگیم خدای مهربان؟؟ دلها بیشتر جذب نمی شد به نماز؟! ❗️🙇 تا میایم سر نماز: الله اکبر چرا از کبریایی خدا حرف میزنیم؟! دیدید وقتی مداحان و ذاکران اهل بیت دعا می خونن از مهربونی خدا میگن ما هم گریه می کنیم. درسته؟! 😐خب حاج آقا برای نماز هم شما بیاید ترفندی به کار ببرید به جای الله اکبر بگیم الله الرحمن! بعد گریه کنیم بگیم خدایا عزیزدلمی😘 💢⛔️💢 😐حاج آقا آخه نمیشه اینجوری با خدا عشق بازی کنیم! آخه کبریایی خدا که نمیشه باهاش حال کرد! نمیشه باهاش اشک ریخت؟! ✅ چرا اینقدر میگیم الله اکبر؟ چرا نماز مشحون است از عظمت الهی؟ چرا در مقابل کبریایی خدا ما همیشه سر به تربت و خاک می گذاریم ؟ چرا در هر رکعت یه رکوع داریم و دو سجده ؟ برای اینکه نماز میخواد یه چیزی به ما یاد بده عین پادگان! 👇👇👇 وقتی یه فرمانده ای نیاز داره عظمتش تو دل سرباز بنشینه نمیاد بگه: آقای سرباز من برات یه ماشین می خرم! خوب حرف من رو گوش بدیا!! 😊🙇💂 مثلا ببرنش پادگان یه ماه دوره ی آموزشی هی نخود و کشمش بریزن تو دامن سرباز ! فرمانده بگه عزیزدلم امروزم یه قاقا لی لی دیگه برات خریدم!!! 😉 فقط وقتی جنگ پیش اومد، درنری ها! ❓❗️❗️❓ دستور منو گوش بدیا باشه؟! من اینجا تو رو تحویل می گیرم تو هم در میدان جنگ منو تحویل بگیریا! ➖🔸👆❓ خب به نظرتون همچین آدمی به حرف فرماندش گوش میده؟! همچین بنده ای به حرف خدا گوش میده؟ بازم میگم: اگه میخواید گناه براتون سخت باشه سعی کنید با نماز عظمت خدا رو تو دلتون قرار بدید. خدایی که ازش حساب نبری حرف شم گوش نمیدی تازه اگه عظمت خدا تو دلت جا بگیره و مهربونیهاشم ببینی برات جذابتره و بیشتر دوستش داری برات خیلی مهم باشه که نماز رو سر وقت بخونی. از خدا حساب ببر . خدا رو جوجه فرض نکن!!!! ادامه دارد... 😍