جهان بدین گونه است که بعضی آدمیان با هر عملشان زخمی بر جانت برجای میگذارند؛ و بعد میخواهند همان زخم را با سخنانشان ترمیم بخشند...
و امان از گشودن دهانشان...
شاید روح، نوازش یابد اگر از توصیفت آغاز کنم... از چشمهای قشنگ و درخشندهات که بیشک کهکشانی بینهایت در اعماقش نهادینه شده است. موهای تیرهرنگت همچون شبی پر ستاره در نزدیکی پرتو خورشید تجلیگه نور است و آن دستهای سفید و مهربانت، خواهانِ رسیدن به آیندهی خوشرنگتر و فردای شبهای تار است... به شیرینیِ لحظهی دستیابی به رویاهای دیرینه.
میگذرد... و هر دم که نفسی میآید، از مبدأ پیدایش خود دور و به نهایتِ خویش نزدیک میشویم... اما آنچه باقی میماند خاطرات این سفر است... و خاطرات ماندگار همسفران!
در این مسیر که باهم همراه شدهایم، سفر مشکل است و پر تلاطم؛ اما موج دریا در ساحل آرام میگیرد... و دریای دوستی پر از آرامش ساحل و خروشان امواج است.
امید است و دل روشن، که همسفر و هممسیر خوب برای یکدیگر باشیم.
[برای زمزمهی صدایت به وقت خواندنش]
عشق همیشه برندس. عاشق بشید و عشق بورزید. عشق به دریای محبت. عشق به یگانه معشوق عاشقان!