تنهامسیری های زنجان 🇵🇸
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_ونهم که همزمان تلفن خونه زنگ خورد نمی دونم چرا ایستا
#چهارشنبه_های
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_ام
یکدفعه پرید تو بغلم گفت: نازنین ... ناززززی... اشکهاش شروع کرد به ریختن...
من مبهوت چهره ایی که دیدم و چهره ایی که می شناختم...
گفتم: لیلا خودتی...!
کجا رفتی؟ چرا اینجوری شدی؟!
میدونی چقدر نگرانت بودم؟
میدونی چند بار در خونتون اومدم؟!
سرش رو انداخت پایین و گفت: ببخش حرف زیاد دارم برات تعریف کنم... دوستم که کنار ما ایستاده بود با تعجب گفت: نازنین شما همدیگه رو می شناسید!
سری تکون دادم و گفتم: آره... می شناسیم، زهرا که حیرون شده بود البته حق داشت هیچ شباهت ظاهری بین من و لیلا نبود پس چطور می تونست دوستم باشه!
گفتم: زهرا جان یه کاری کن تو برو پیش خانم حسینی من بعدا میام...
لیلا گفت: عه! هنوز خانم حسینی رو می بینی؟
گفتم: لیلا خیلی چیزها تغییر کرده...
گفت: آره از تیپت هم معلومه!
نگاهی کردم حلقه دستش بود میدونستم ازدواج کرده خواستم عکس العملش رو ببینم! با حالت خاصی گفتم: ازدواج کردی؟
نگاهی به دستم کرد و گفت انگار تو هم پریدی!
کی هست این مرد خوشبخت؟! لبخندی زدم و ترجیح دادم چیزی نگم... در حین راه رفتن نگاهی بهم کرد و خودش شروع کرد و گفت: اون روز یادته بوستانه لاله...
سرش پایین بود حرف میزد با دستش دستم رو محکم گرفته بود! گفتم: فکر نکنم یادم بره...
گفت من بعد از اینکه سوار ماشین امید شدم از داخل ماشین دیدم من رو دیدی!
گفتم: انشاالله خوشبخت بشید هر کسی قسمتی داره! ولی واقعا نمی دونم چرا تو!!! شاید چون از تو توقع نداشتم!!!سرش رو آورد بالا و گفت: فکرکردی با امید ازدواج کردم! نه اینقدر هم نامرد نیستم! البته نمی دونم شاید اگر اون اتفاق نیفتاده بود... بعد هم سکوت کرد!
گفتم: یعنی با امید ازدواج نکردی!؟
گفت: بیا بشینیم روی این نیمکت تا برات بگم... هر کسی از کنارمون رد میشد یه جوری نگاهمون میکرد آخه تفاوت چهره هامون خیلی محسوس بود! شروع کرد... اون روز بعد از اینکه امید زنگ زد خیلی اصرار کرد که باید ببینمت!
منم با احمقیت تمام سوار ماشین امید شدم! امید خیلی عصبی بود نمی دونم چرا؟ باسرعت توی خیابون ویراژ میرفت هر چی می گفتم کمی آرومتر بدتر میکرد!
که یک لحظه کنترل از دستش خارج شد و محکم کوبید عقب ماشین جلویی! من که داشتم سکته میکردم... امید با همون عصبانیتش که بیشترم شده بود پیاده شد و راننده اون ماشین هم پیاده شد و شروع کرد به داد و بیداد کردن...
امید یه لحظه دیونه شد قفل فرمون رو از تو ماشین برداشت و کوبید وسط فرق راننده جلویی!
آقاهه افتاد وسط خیابون...
مردم دور مون جمع شده بودن زنگ زدن پلیس و نذاشتن امید فرار کنه...
لحظات وحشتناکی بود... وحشتناک...
صدای هق هق گریه ی لیلا توجه اطرافیان رو جلب کرده بود همونطور که بهت زده بودم گفتم: گریه نکن پاشو یه کم راه بریم...
ادامه داد گفت: نازنین نمی دونی چی به من گذشت...
چون آقاهه وسط افتاده بود پلیس که فکر میکرد من زن امید هستم با هم بردنمون کلانتری...
وای نازنین... نازنین... نازنین... فک کن حالا هر چی می گفتم من زنش نیستم می گفتن خوب چکاره اش هستی؟! گفتن اینکه نامزدشم با کاری که امید با اون آقاهه کرد که معلوم نبود زنده بمونه یا نه، جز بدتر شدن قضیه کاری پیش نمی برد! یه لحظه به ذهنم رسید گفتم: همکلاسی هستیم...
گفتن: با همکلاسی اینجوری ویراژ میرن وسط خیابون! اون هم با این وضعیت بوجود اومده!
و حالا فک کن به حال من بیچاره توی اون لحظات!
خودم خوب می دونم این تقاص بود! تقاص نامردی که در حق تو کردم اما انگار تمومی نداشت...
بغض گلویش روگرفته بود...
وقتی تعریف می کرد احساس کردم دستاش یخ زده!
انگار خون توی رگهاش جریان نداره!
با همون استرس ادامه داد...
خلاصه زنگ زدن مامان و بابام...
مامان و بابام، با هم اومدن کلانتری...
بعد از کلی اثبات کردن و تعهد دادن اومدم خونه ولی چه خونه ایی...
به یک هفته نرسید که...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
🍃حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم..
🌹@zanjan_tanhamasir
سلام به دوستان تفکر و مثبت اندیش🌷
تاحالا فکر کردین که توکل چه کلمه زیبایی هست؟!
"تو" و "کل"...
وقتی "تو" ، "کل" را داری ..
به چه می اندیشی؟؟
ناراحت چه هستی ؟؟
وقتی با کلْ هستی..
با کل دنیا ..
با کل جهان هستی..
دلت قرص باشد..
چه زیباست "توکل"!!
توکل یعنی :
اجازه دادن به خداوند که خودش تصمیم بگيرد.
تنها خداوندست که بهترینها را برای بندگانش رقم میزند.
فقط بخواهیم و آرزو کنیم، اما پیشاپیش شاد باشيم وایمان داشته باشيم که رویاهايمان همچون بارانی در حال فرو ریختن اند.
پیشا پیش شاد باشیم و شکر گزار !
چرا که خداوند نه به قدر رویاهایمان بلکه به اندازه ایمان واطمینان ما انسانهاست،
که می بخشد.🌹🌹🤲🤲
امضای خدای مهربان، پای تمام آرزوهایی که برایش تلاش کردید و نتیجه را سپردید به ارحمالراحمین 🌷🌹
🌹 @zanjan_tanhamasir
#تحفه_آسمانی
#مناجات_شعبانیه
⬇️ کلامی از مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی درباره مناجات شعبانیه
این مناجات، مناجات معروفی و یکى از ارمغان هاى آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم مىباشد و اهلش بخاطر آن با ماه شعبان مأنوس شده و بههمین جهت منتظر و مشتاق این ماه هستند.
✅ این مناجات، از اعمال مهم ماه شعبان است، و نه تنها ماه، که سالک نباید بعضی از فرازهای آن را در طول سال ترک کند و در قنوتها و سایر حالهای عالی خود، با آن مناجات نماید.
📗 ترجمه المراقبات ابراهیم محدث، صفحه ۱۶۷ و ۱۶۸
🌹@zanjan_tanhamasir
🔴 دولت اسپانیا تجاوز جنسی به حیوانات را قانونی اعلام کرد
🔹 طبق مصوبه دولت اسپانیا تا زمانی که که یک حیوان آسیب جدی نبیند، میتوان به آن حیوان تجاوز کرد."آسیبی نبیند که نیاز به درماندامپزشکی پیدا کند"
🔹 جا داره این پیشرفت بزرگ فرهنگی را به مردم اسپانیا و فرهنگ غنی اروپا تبریک بگیم
✍ مرد خوشخیال ساده...
#نیمه_پنهان_غرب 👇
🌹@zanjan_tanhamasir
تنهامسیری های زنجان 🇵🇸
#شکرانه ۴۴ هر وقت دیدی غُصه هات دارن زیاد میشن، و قلبت زیر بار غصه هات لِـه شده؛ یه کم فکر کن؛ ش
#شکرانه 44 ✅⬆️
شکـــــرا یا ربـــــی شکـــــرا.... 🤲
4_5981054736378364456.mp3
4.33M
#شکرانه ۴۵
اَهلِ غُصـه خوردنـــی؟
بذار ساده بهت بگم؛
اگه همیشه برای غُــصه، آماده ای،
مطمئن باش؛
غصـه هات باهات به برزخ منتقل میشن!
نه دنیای شادی داری، نه آخرت آرامی.
#استاد_شجاعی 🎤
تنها مسیر...🦋
🌹 @zanjan_tanhamasir