eitaa logo
تنهامسیری های زنجان 🇵🇸
906 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.6هزار ویدیو
51 فایل
به تنها مسیر آرامش زنجان خوش آمدید.🌼 کپی مطالب با ذکر صلوات برای فرج مولا ، آزاد میباشد.🌱🌱 آیدی ادمین @meraj1_313 لینک کانال با ما همراه باشید👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1759117344C4166aadb31
مشاهده در ایتا
دانلود
مهر سال ۱۳۹۸ بود که برا یه آزمون استخدامی ثبت نام کردم و خیلی با انگیزه میخوندم که قبول بشم. با وجود اینکه مریض بودم و معدم التهاب شدید داشت. یک ماه بعد یعنی اوایل آبان فهمیدم که باردار هستم. دنیا رو سرم خراب شد😔 اصلا انتظارشو نداشتم. اون زمان دوتا دختر داشتم که خیلی هم دوسشون داشتم اما بخاطر حرفای مردم و اینکه فرهنگ شهر ما طوریه که پسر داشتن افتخاره و چون حرفای دیگران اذیتم می‌کرد، قصد داشتم دفعه سوم تحت نظر دکتر باردار بشم تا شاید پسر بشه. اما همه ی نقشه هام نقش بر آب شده بود. از طرفی، اون بچه رو هم برا درس و کارم یه مزاحم می دونستم. انقد حالم بد بود که به فکر افتادم که سقطش کنم، با وجود اینکه من و همسرم آدمای معتقد و مذهبی هستیم. و من نمیدونستیم که سقط حتی تو روزهای اول بارداری قتل نفس هست. تو همون روزایی که حال جسمی و روحیم خیلی بد بود دوستم برا کاری اومد در خونه و اصرار کرد که علت حال بدم رو بگم، خیلی آرومم کرد و گفت که یه چله زیارت عاشورا نذر یکی از امامانمون کنم و اسم شونو برا بچم انتخاب کنم، منم بعدش با امام حسن عهد بستم که پسر سالم و صالحی باشه و اسمشو بذارم حسن. خدا همیشه حواسش به بنده هاش هست و به نظرم، خود ماها گاهی میشیم کارگزار خدا برا خوب کردن حال بنده هاش. باید قدر این فرصت ها رو بدونیم. خلاصه بعد چندروز وقفه دوباره با انگیزه شروع کردم به درس خوندن با اینکه حال جسمیم بخاطر بارداری و ویار و مشکل معدم بدتر شده بود و اصلا نمیتونستم هرچیزی بخورم. چندماه گذشت و جواب آزمونم اومد، قبول شدم و استخدام آموزش و پرورش شدم. تو ماه ششم بارداری بودم که کرونا اومد و استرس اونم به مشکلم اضافه شد و ماه هفتم بارداری کرونا گرفتم و کلی اذیت شدم، خیلیم ضعیفتر شدم اما خدا رو شکر به خیر گذشت. به لطف خدا پسرم تابستون ۹۹ به دنیا اومد و من از ۱۵ شهریور مشغول به کار شدم. شهری که برای استخدام انتخاب کرده بودم حدود ۴۰۰ کیلومتر با ما فاصله داشت، هدف منو همسرم این بود که ایشونم بعد مدتی برا همونجا انتقالی بگیرن و کلا خونه زندگیمون بره اونجا اما به همسرم انتقالی نمیدادن و من با یه بچه دوماهه هر هفته رفت و آمد میکردم، خیلی اذیت میشدم خودم هنوز مشکل معدم رو داشتم و با همون حال بد با یه نوزاد تو بغلم همش در رفت و آمد بودم. دیدم اینطور فایده نداره یا باید کارمو بذارم کنار و یا همچنان این شرایط رو تحمل میکردم تا ببینم کی با انتقالی همسرم موافقت میشد و این وسط بچه هام و زندگیم ضربه میخورد. تصمیم گرفتم پیگیر انتقالی برا خودم بشم، کلی اومدم و رفتم و اذیت شدم تا اینکه به لطف خدا بعد دوسال انتقالی گرفتم برا شهر خودمون. همان زمان چندروزی بود که پسرمو از شیر گرفته بودم که فهمیدم دوباره باردارم، با وجود اینکه بچه کوچیک داشتم و سرکار میرفتم اصلا ناراحت نشدم و خداروهم شکر کردم. رفتم صحبت کردم و مدرسه ای رو برا کار انتخاب کردم که شیفت مخالف دخترام بود و صبح که میرفتم سرکار، پسرم پیش خواهراش بود تا من برمیگشتم و اونا میرفتن مدرسه و شیفت عصر هم همینطور. این بارداری هم سختیهای خودشو داشت یعنی همش سختی بود، داشتن بچه کوچیک، اشتغال، خونه داری و... دردهایی که داشتم و ویار بد، سنگ کلیه هم اضافه شده بود بهش و حتی یه بار سه روز بستری شدم بخاطر مشکل کلیه ام. ۹ ماه گذشت و بچه چهارم ما حسین آقا به دنیا اومد و الان حدود یک ماهشه. تو همون دوران بارداری با خودم یه قراری گذاشتم که اسم خونه مون رو موکب حضرت مهدی عج بذارم و یادم باشه که دارم تو مسیر ظهور ایشون براشون سرباز تربیت میکنم تا دیرتر خسته بشم و کمتر گله کنم و کمتر توقع داشته باشم و بیشتر امیدوار باشم به آینده... 🌹 @Zanjan_tanhamasir