با من بیا!
نیت زیارت نجف کن...
اینجا حرم اهل بیته...
اینجا "کوفه کوچکه". ❤️
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از بازار بریم...
تصور کن انگاری بازار نجفه...
من فقط دو بار از
بازار نجف رد شدم.
همون رو،
رو بارها و بارها توی
ذهنم پخش کردم.
حسش نجف،
هواش نجف...🥲
#رؤیا
14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از درِ بهشت، سفرمون
رو شروع می کنیم.
سفر اختصاصی دل
از حرم اهل بیت به
خونهی دلمون؛ نجف ❤️
¹
من بلد نیستم!
بلد نیستم خاص و فوق العاده بنویسم.
بلد نیستم کلمهها رو یه جوری بنویسم که خونِ توی رگتون، اشک بشه و با یه تپش، از چشمتون جاری شه.
ساده می نویسم.
ساده تعریف می کنم براتون.
²
من به نیت زیارت امام علی، به جای سوار اتوبوس شدن، راهمو کج کردم به سمت حرم.
من همونجا که سردی ایستگاه بعد از حرم رو، روی پا وایسادناشو، راه رفتناشو، سرگردون اتوبوس موندن رو تصور می کردم، گفتم بذار روزیت حرم باشه. یه امشب، حرم رو انتخاب کن.
هر قدم که به سمت حرم می رفتم می گفتم، برگرد هنوز اتوبوس تو ایستگاهه، راهتو دور نکن! بعدش علافی!
شلوغی های بازار که متوقفم می کرد،
انگار می گفت برگرد، حرم شلوغِ امشب رو بذار برا زائرا.
ولی انگاری دلم بدجوری دلتنگ نجف بود...
منو کشوند از بازار.
منو کشوند تا مغازه های میدون آستانه رو مثل بازار نجف ببینم.
منو کشوند. پاهای من که از خستگی حسشون نمی کردم، خودشون میرفتن.
چشمای من که چند دقیقه قبل داشتن روی هم میومدن، اونقدری تر شدن که قطرههاش با هر نفسم روی گونم می چکیدن...
نفسِ من!
مگه هوا، هوای نجف بود؟
من رسیدم. در مقابل شبیهترین در، به دل انگیزترین صحن و سرا توی نجف.
طبق حدیث، یک در بهشت از حرم حضرت معصومهست؛
من از این در، توی خیالم، وارد ایوون طلای حرم امیر شدم.
اذن ورود خوندم.
أَسْتَأْذِنُ خَلِيفَتَكَ الْإِمَامَ الْمَفْرُوضَ عَلَيَّ طَاعَتُهُ "علیَّ بْنَ ابیطالب"
رو به ضریح انگور نشانِ خیالم، سلام دادم و از در دیگه خارج شدم.
³
روی ویلچر می نشست و پا میشد.
عصا به دست. تنها بود و سرگردون.
خادم گفت: صندلی رو بذار گوشه و خودت برو.
فارسی نمی دونست. عرب بود.
به خادم گفتم می خواد با ویلچر بره.
خادم گفت ولی تنهاست کی ببردش؟
دستهی صندلی رو گرفتم.
زائر با خیال راحت نشست.
بردمش زیارت.
توی صف زیارت بودیم یهو برگشت بهم یه هدیه داد.
گفت
انا ساکن نجف!
هذه تُربت کربلا.
¹
همیشه برام سؤال بود،
چرا به امام رضا میگن غریب طوس؟
مگه ما ایرانیا از مهمون نوازی کم گذاشتیم براشون؟
خواهرای عزیزشون اینجان،
برادر بزرگشون،
نواده هاشون..
من میشنیدم غریب، به غرورم بر می خورد. نه! ما مگه مردیم امام رضا غریب باشن؟
تا اینکه پرسیدم.
مامان گفتن امام از خانواده دور بودن.
مجبور به کوچ شدن.
توی غربت و تنهایی به شهادت رسیدن.
آره بعدش، مردم که کمکم می شناختن و ارادتشون بیشتر میشد، از جونشون مایه میذاشتن...
²
یادم نیست.
شاید روز ورود حضرت معصومه به قم بود.
همراه با مراسم نمادین استقبال وارد حرم حضرت معصومه شدم.
به غریبی و غربت، این واژههای زخم زننده به غرور و غیرتم فکر می کردم.
به بانویی معصومه و از نسل معصومان که غریبی برادر رو تاب نیاوُرد و حرکت کرد به سمت طوس.
درمیانه راه به قم رسید و مردم به استقبال ذریه رسول خدا دهکده رو چراغونی کردن...
به درهای منبت کاری شده نگاه می کردم.
به دیوار هایی از آینه.
به چهلچراغ های رویایی و رنگارنگ.
اذن ورود خوندم.
من به زیارت دخترِ فرزندِ امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) مشرف میشدم..
وسط این کشمکش واژهها، درها و دیوارها و [شاید گلها] بغضی شکست.
زیارت دخترِ علی....
غربت، معنی شد.
و من برای غربت دو نفر گریه میکردم...
شاید سه نفر.
نه پنج نفر...
شاید هم بیشتر.
مبيــــن✨ | ختم یاسین
به وقت روضهی غربت...
حرم؛
منو دارید که به یادتونم❣
دعای ام داوود.