eitaa logo
مبيــــن✨ | ختم یاسین
41 دنبال‌کننده
192 عکس
105 ویدیو
0 فایل
سلام قولا من رب الرحیم✨ ✅ دورهمـــیِ خاصمون: ختم یاسین. ✅ حفظ قـــــ❤️ـــلب قرآن و حفظ قرآن. + تلاش های روزانه یه حافظ برای تثبیت😇 اینجام: @Zeanoaa و اینجا: https://abzarek.ir/service-p/msg/2017509
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گلزار شهدای کرمان
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاد ام البنین کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
مبيــــن✨ | ختم یاسین
#صوت #یاسین #صیاف‌زاده
"بیست و ششم" تقدیم به حضرت زهرا سلام الله علیها 💚 به نیابت از شهیدان سیف‌الدینی‌راد🌹
شهید در کلام شهید 《 شهید میرحسینی در بُعد خودش، در تمام صحنه جنگ تک بود! در مورد شهید میرحسینی هرچه بگویم احساس می‌کنم اصلا نمی‌توانم حق او را ادا کنم. خیلی روح بزرگی داشت؛✨ یک مالک اشتر به تمام معنا بود. من نمی‌دانم مالک هم در صحنه سخت محاصره جنگ مثل شهید میرحسینی بوده یا نبوده. شهید میرحسینی فرمانده‌ای بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمومنین (ع) دارا بود. او با معنویت ترین شخصیت لشکر ثارالله بود!》 💠توصیفات شهید قاسم میرحسینی از زبان شهید سلیمانی 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @golzarkerman
مبيــــن✨ | ختم یاسین
#صوت #یاسین #صیاف‌زاده
"بیست و هفتم" تقدیم به مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها 💚 به نیابت از شهید حاج قاسم میر حسینی🌷
‌ یه خوش‌آمد می گم خدمت دوستان عزیز و جدیدمون😊 کانال ما، برنامه‌ش حفظ و پشتیبانی از علاقه‌‌مندان به حفظ قرآنه.💁 به علاوه اینکه روزمره های تثبیت و مرور قرآنمو اینجا به اشتراک می ذارم😅 البته چون یه مدتی منظم نبودم🤦‍♀ توسل کردم به حضرت زهرا😇 با سوره که خودش مراحلی داره... 🙄 می تونید و رو ببینید👌 ‌
سلام از یه روز سخت اما دوست داشتنی 😊 بازی حرفینه با مهمونمون فاطمه بسی ناجوانمردانه بردمش😂
"بیست و هشتم" تقدیم به حضرت زهرا سلام الله علیها 💚 به نیابت از شهید نصرالله شیخ بهایی🌷
🔻اعجوبه جنگ‌؛ 🔹یک روز دیدم جلوی بهداری لشکر خیلی شلوغ شده است. رفتم جلو. دیدم در یک دست محمّد سِرُم است و می خواهد به زور از بهداری خارج شود. موضوع را پرسیدم. گفتند: «نصراللهی به خاطر ضعف و بی خوابی از حال رفت. آوردیمش به او سِرُم وصل کردیم. اما او تا به هوش آمد بلند شد و راه افتاد.» نگاهی به نصراللهی انداختم. گفت: «باید بروم به قایق ها سرکشی کنم.» سر تکان دادم و در حالی که با زور جلوی خنده ام را گرفته بودم گفتم: «برگرد روی تخت دراز بکش و کمی استراحت کن.» با ناراحتی برگشت روی تختش. پلک هایش را بست و در پیشانی اش چین افتاد. بچّه ها می گفتند: «بالاخره این اُعجوبه بعد از چند روز متقاعد شد که بخوابد.» 📷 شهید محمدنصرالهی ,فرد ایستاده از سمت چپ 🆔 @golzarkerman