eitaa logo
ذکری
449 دنبال‌کننده
360 عکس
123 ویدیو
16 فایل
🔷 وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَىٰ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ 🔶 و پند ده؛زیرا پند به مؤمنان سود می دهد؛ 🌱 کانال یادداشت های تربیتی ذکری🌱 نویسنده: عبدالرضا طلبه سطح 4 تربیت اخلاقی 🆔 @Razmandh313 📙کانال «لمحات» - دفتر مشق طلبگی 🆔 @Lamahat
مشاهده در ایتا
دانلود
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ موقع خسته شدن به دو چیز فکر کن : 1- آنهایی که منتظر شکست تو هستند تا به تو بخندند 2- آنهایی که منتظر پیروزی تو هستند تا با تو بخندند . ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔶 در نگاه اول خیلی هم فانتزی و معقول به نظر می‌رسد . اما این پیام یکی از کانال های مذهبی با عنوان شهدا و رهروان ولایت است که مدتی است می خواهم در موردش بنویسم و بالاخره فرصتی یافتم . 🔶 وقتی خسته می شوی ، می ایستی و می خواهی دوباره حرکت کنی نیازمند انگیزه و نیرویی هستی تا به راهت بیاندازد ، به نیاز داری تا حرکت کنی و همه ی استعدادها و توانت را آن محرک می کنی . ❓به راستی که محرک ها و های من چه چیز هایی هستند ؟ ❓من خرج چه چیزهایی می شوم ؟ ❓در این خرج شدن ، در این وقتی استعداد هایم را می دهم . چه چیزی به دست می آورم ؟ 🔷 تمام استعداد ها و عمرم را خرج خنده ها و رضایت مردم بکنم ؟؟؟ یا از ترس فحش دادن ها و بد و بیراه گفتن هاشون کاری رو نکنم ؟؟؟ 🔷 خب اصلا رضایت آنها را به دست آوردم و به امید تشویق ها و باریکلا های آنها حرکت کردم چه شد ؟ چه چیزی به من رسید ؟ استعداد هایم را فروختم ، عمرم را دادم ، چه چیزی به دست آوردم ؟ 📌 گویا فراموش کرده ام که این مردم ، اینهایی که خودم را خرج آفرین ها و باریکلا هایشان کردم ، خود ، ، و هستند اصلا چیزی ندارند تا به من بدهند و من . 📌 فراموش کردم که حاکمی و هست که بهترین خریدار است . اصلا چه کسی جز او که و می تواند درقبال این معامله به من توشه ای بدهد . 🔴 مشکل کار های ما این است که برای رضایت همه کار می کنیم جز (شهید ابراهیم هادی ) و افسوس که عمریست خرج غیر از تو می شوم . 🙏 شهدا کمک مون کنید مثل خودتون خرج خدا بشیم و خودش ما رو بخره . •┈┈••✾••┈┈• 🔰 به ذکری بپیوندید... 🆔 https://eitaa.com/zeekra
💪 مدت ها بود دنبال فرصتی می گشتم تا یادداشتی بنویسم ، بالاخره فرصتی حاصل شد ، آن هم شب میلاد پیامبر اکرم ص و امام صادق ع 🔶 یکی از مصداق های و خوب دیدن ، و حوادث تاریخی است ، خداوند متعال هم انسان را به تدبر در داستان های انبیاء دعوت می کند چرا که " لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الباب " شاید عین آن حوادث و داستان ها دیگر تکرار نشود، اما موقعیت هایی مشابه، بسیار پیش می آیند که عبرت های حاصل از حوادث گذشته، در آن ها مفید هستند . 🔷 چندی پیش کتاب فراز هایی از تاریخ پیامبر اسلام آیت الله سبحانی را مطالعه می کردم ، کتابی که اغلب صرفا برای امتحان خوانده می شود و کمتر مورد تدبر و نگاه های دقیق ما واقع می شود. 🔻 موضوع ، بود . همان جنگی که خیلی از ما ها داستان آن را بارها شنیده ایم ، جنگ میان مشرکین و مسلمانان به رهبری پیامبر اسلام ، جنگی که پیامبر عده ای را و کرد تا با تیر وکمان هایشان از تنگه احد محافظت کنند تا مشرکین، مسلمانان را از پشت قیچی نکنند ، پیامبر به آنها گوشزد کرد تا دستور نداده است موضع شان را ترک نکنند اما صد افسوس که بعد از دیدن شکست اولیه ی مشرکین و فرار آنها و به جا ماندن ، به جز عده ای اندک مابقی موضع خود را ترک کردند و شد آنچه نباید می شد . ❓ همه این ها را گفتم تا این سوال را بپرسم . چه شد که عده ای اندک، پای دستور رسول ماندند و مابقی دستور او را تا آخر انجام ندادند و و وظیفه خود را رها کردند ؟ 🔻جوابم را در یک جمله می گویم : "جنگ احد جنگ انگیزه ها و محرک ها بود ." آنان که محرکشان دستور و بود و فقط محبت او و ولی او را در دل داشتند تا آخرین لحظات موضع خود را ترک نکردند و اما آنان که محرک و انگیزه شان ، و هایش بود و محبت دنیا و جلوه هایش در دلشان جای گرفته بود ، دستور ولی را زیر پا گذاشتند و به سراغ اندک غنیمتی رفتند ، نه که خدا و رسول را دوست نداشتند ، که دنیا و جلوه هایش را دوست داشتند . 🔻 امّا چه شد ؟ نتیجه ی جنگ بین محرکات و انگیزه ها چه شد ؟ نه تنها خودشان را خرج دنیایی کردند که جز برایشان چیزی نخواهد داشت ، بلکه با این عمل به وجود نازنین پیامبر ، یاران او و اسلام وارد کردند . 🔻 وقتی شایعه کشته شدن پیامبر پخش شد، درآن میان عده ای اندک بودند که تا پای جان جنگیدند و از رسول خدا دفاع کردند و خودشان را خرج خدا کردند ، در عین حال عده ای بودند که از کوه بالا می رفتند و فرار می کردند در حالی که صدای الیّ الیّ پیامبر را می شنیدند . 🔴 اوضاع من چطور است ؟ انگیزه ها و محرک های من چه چیز هایی هستند ؟ من در جنگ احد های زندگی ام پای وظیفه ام هستم ؟ یا دنیا و جلوه هایش ، دلم و هوا هایش ، شیطان و وسوسه هایش ، جامعه و حرف هایش مرا از وظیفه ام باز داشته اند ؟ راستی من جزو کدام دسته ام ؟ آنان که مانع وارد شدن کوچکترین ضربه ای به وجود ولی خدا شده اند یا آنان که در شکست خورده اند و ضرباتی سنگین بر ولی خدا وارد کرده اند ؟ 🙏 ┈••✾••┈┈• 🔰 به ذکری بپیوندید... 🆔 https://eitaa.com/zeekra
بسم الله 📝دویدن تا بیداری 🔻در حال قدم زدن بودم که یکمرتبه متوجه او شدم. 🔻 با سرعت زیادی میدوید به سمت خوابگاه. 🔸گفتم چه شده است؟ 🔹گفت: می‌روم دوستم را بیدار کنم! 🔰با خودم گفتم، واقعا هم باید برای بیدار کردن انسان ها دوید. 🔰هر کس که بیدار شد، او هم باید برای بیداری دیگران بدود. ✳️سلام بر آن امامی که برای بیداری انسان ها خون قلبش را فدا کرد. ✳️بَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وحَيرَةِ الضَّلالَةِ 🔰بیدار شو، بدو، بیدار کن🔰 ┈••✾••┈┈• 🔰 به ذکری بپیوندید... 🆔 https://eitaa.com/zeekra
بسم الله 📝نعمت درد 🔹چند باری شده بود، بدون اینکه آبی در آن باشد، روشن مانده بود. 🔹با اینکه عصر پنجشنبه بود و افراد زیادی در مجموعه نمانده بودند، روشن بودنش توجه من را به خود جلب کرد. 🔹با خودم گفتم نکند دوباره.... 🔹میخاستم ببینم آب دارد یا نه، شاید 2 ثانیه نشد که بخارش دستم را سوزاند و در را رها کردم. 🔹دستم سوخت. آن هم با بخار آب‌جوش سماوری بزرگ. 🔹اما چون زود رها کردم، آسیب جدی ندیدم. 🔰راستی اگر این دردها نبود، معلوم نبود بخار آب جوش ها چه بر سر ما می آورد. 🔰و البته گاهی داغمان می‌کنند تا رها کنیم! ❤️قربان مهربانیت، خدای من❤️ ┈••✾••┈┈• 🔰 به ذکری بپیوندید... 🆔 https://eitaa.com/zeekra
بسم الله 📝 حدّ ما، جوجه ی ما 🔹ظهر بود، از فوتبال که برگشتیم، دیدیم یکی از گروه ها بهم ریخته. 🔻فهمیدیم جوجه هایی که دیشب با هزار امید و آرزو، آماده کرده بودن رو یکی هاپولی کرده و خلاصه نه از تاک نشان است و نه از تاکنشان! 🔻از قضا رفقای گروه ماهم طی جریانی سیخ برا جوجه نیاورده بودن و صد البته کور از خدا چی میخاد دو چشم بينا! 🔻خلاصه رفتیم از این دوستان سیخ هاشون رو گرفتیم و انصافا هم مردی کردن و مرام گذاشتن و کارمون رو راه انداختن، اما همچنان از جوجه های مفقود شده اثری نبود که نبود! 🔻اما ما فقط سيخ رو از اونها گرفتیم و دیگر هیچ! ❓راستی چرا مشکل اونها، مشکل ما نشد؟ ❓چرا دردشون، درد نشد؟! ❓چرا خستگی و گرسنگی اونها رو ندیدیم !؟ ❓چرا سیر شدن خودمون بر اونها ترجیح پیدا کرد!؟ 💢 اصلا یه سوالی که ریشه همه چرا های بالا هست! ✳️محدوده ی «ما» چقدر است؟ ✳️تا کجا جز «ما» حساب میشه؟ 🚫 نکنه «ما»ی ما، «من» شده است! 🔸راستی با خودم فکر میکردم مني که از یک سيخ جوجه نمیتونم بگذرم، بعدا از جونم میتونم بگذرم!؟ ┈••✾••┈┈• 🔰 به ذکری بپیوندید... 🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝تمام زندگی ام! ⏯ صحنه اول : 🔹در صف نماز جماعت مسجد بودم که توجه مرا دو پسر بچه 4 الی 5 ساله به خودشان جلب کردند. 🔹مهری و تسبیحی و حرکات باهم هماهنگی که رکوع و سجود می‌رفتند، قیام می‌کردند و می‌نشستند. گاه گاهی هم نگاه های زیرکانه ای بهم می‌کردند تا شاید نماز صحیح تری بخوانند. ⏯ صحنه دوم: 🔸عبادت جمعی شان تمام شد و از عرش به فرش برگشتند. 🔸علاوه بر مهر و تسبیح، اسباب بازی های دیگری هم همراه داشتند. 🔸یکی از آنها تفنگی داشت و کشمکشی هم بود سر این که دست کی باشد و چه کسی بهره مند. 🔸ناگهان تفنگ را از دست رفیقش گرفت و گفت : این همه ی دنیای منه! ⏯ صحنه سوم: 🔻من بودم و خاطرات خودم از کودکی و همه ی دنیاهایی که آن روزگار داشتم! 🔻من بودم و فکر این که چرا الان از همه دنیای بچه گی خود جدا شده ام؟ ✳️من بودم و فکر این که الان همه ی دنیایم چی هست؟ ⏯صحنه چهارم: اَه بابا... شیر داغ دیگه مسجد نمیدن... میدونستم نمیومدم... 🔰 به ذکری بپیوندید... 🆔 https://eitaa.com/zeekra 🆔https://chat.whatsapp.com/LeXAzl26Qn6BZLS2WoT6ff
📝5 دقیقه هم نشد! 🔻امروز با یکی از رفقای خوبم قسمت شد و رفتیم بیرون یه خریدی بکنیم. 🔻زحمت کشید و اومد در خرید مشورت داد و کمکم کرد. 🔻برگشتنه خواستم ذره ای از این محبتش را جبران کنم. چون دو تایی حسابی تشنه بودیم و گرممون شده بود دعوتشون کردم که بریم آب‌میوه ای به بدن بزنیم. ایشان هم قبول کرد و رفتیم. 🔻وقتی ازش پرسیدم که چی میل داری تا بگیرم، اول نمی‌گفت، اما بعدش گفت: 🔰هرچی گرفتی بگیر، لذتش 5 دقیقه بیشتر نیست... ✳️راستش خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم که این دوستم اینقدر رشد کرده بود. 🌿امیدوارم روز به روز شکوفه های بیشتری بر او ببینم. 🔸خلاصه آب هویج گرفتیم؛ چون در رفع عطش و گرما به نظرم موثر بود. 🔹راستی خوردنش 5 دقیقه هم نشد! هر لذتی رو هم که تو دنیا پیدا کنی، اگه جنسش دنیایی باشه، تموم شدنی هست... پس یه سوال! می ارزه؟ 🔰 به ذکری بپیوندید... 🆔 https://eitaa.com/zeekra 🆔https://chat.whatsapp.com/LeXAzl26Qn6BZLS2WoT6ff
📝در سخنگو! 🔻با یکی از طلاب خوب داشتم قدم میزدم و در مورد مسائل مهمی صحبت میکردیم... 🔻وقتی از پله ها برگشتیم، ساعت از ده و نیم گذشته بود. 🔻رفتم سمت کتابخونه که متوجه شدم در بسته شده. 🔻اول یهو دلم ریخت پایین که در بسته شده و من وسائلم جامونده و حالا باید برم مسئولش رو پیدا کنم و... 🔻اما یهو متوجه شدم من امروز اصلا کتابخونه وسائلم رو نبرده بودم و تو اتاقم درس خونده بودم. 🔸آخییششش.... خیالم راحت شد و آرام شدم؛ اما در همچنان بسته بود. 🌿با خودم گفتم در که همان در بسته است. منم که همچنان بیرونم. چرا اول فکرم مشغول شد و ناراحت، اما الآن آرامم؟ ✅این مطلب به ذهنم اومد... بیرون رفتن از دنیا هم برای کسانی که چیزی تو دنیا جا گذاشته اند سخت است... اگر تعلقی تو دنیا نداشته باشی، دیگه از اینکه بیرون دنیا موندی و دیگه نمیتونی برگردی و در بسته است، ناراحت نمیشی. 🔰مرگ نزدیک است... صدای کاروان به گوش می‌رسد هر روزه...🔰 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝بسته نامحدود فعال! 🔻پیامک اخطار پایان زمان بسته که میاد، سریع میری چک بکنی چقدر دیگه از حجم بسته ی اینترنتت باقی مونده. 🔻وقتی میبینی هنوز از حجمت باقي مانده، دیگه میری تو فرایند تموم کردن حجم. 🔻چون میدونی زمانش که بگذره دیگه از این سرمایه ات چیزی نمیمونه! 🔻اون چیزی که برات میمونه خسارت است‌ و خسارت! 🔻وقتی بسته تموم شد، هرچی دانلود کردی اونا برات میمونه! 🔻لذا اگه خودتم جا نداشته باشی هات اسپات میکنی بقیه دانلود کنن؛ مخصوصا اگه بسته از لحاظ حجمی بی نهایت باشه. 🔻وای از اون روزی که مثل امروز من غافل بشی از اینکه باید حجمت رو تموم میکردی و از همه ی ظرفیتش استفاده میکردی! وقتی فهمیدی، دیگه بسته ای نمونده بود! ✅راستی اگه یه بسته ی نامحدود حجمی داشته باشی، ولی زمان پایانش رو ندونی چطور ازش استفاده میکنی؟ ✳️این اتفاق برای من یک حرف داشت،: 🔰حالا که کل نفس ذائقة الموت، پس مواظب باش لفي خسر نشی! 🌿بسته ی نامحدود زمان دار عمرت رو دریاب! 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 جهان جامی! 🔻 اول جایزه هایی مثل کفش طلا و بهترین بازیکن و بهترین دروازه بان رو دادند. 🔻بعد جایزه تیم دوم رو دادند. 🔻بعد مدال های تیم اول رو. 🔻بعد کاپیتان مسی اومد و با یک تشریفات خاصی جام رو به او دادند. ⏯ به حرکت مسی توجه کنید، انگار همه چیز اسلوموشن هست. یواش یواش می آید. انگار دلش نمی آید پیش یارانش بیاید. انگار نمی‌خواهد زودتر این جام رو بالا ببرد. بگذارید کمی بیشتر جام را بالا نبرم! 🔻بالاخره جام را بالای سر می‌برد... 🔹و لذت اول جهان شدن. وای که چقدر زحمت کشیدیم... چقدر در آرزوی این لحظه بودم... 🔻اندکی بعد... و تمام شدن لذت جام بالای سر بردن. 🔻یک لحظه بود و تمام! 🔻تازه هر چقدر توانستن هم کشش دادند... اما بالاخره تمام شد. 🔻حتی نور افشانی مداوم هم می‌کنند تا لذتش را بیشتر کنند. اما آن هم تمام شد. 🔻خودش هم می‌داند لذت جام بالای سر بردن فقط برای یک لحظه است... 🔻اصلا بخاطر همین است که کشش می‌دهند... طولش می‌دهند... تا لذتش را بیشتر و طولانی تر کنند... 🔻افسوس که تمام شدنی است.. 🔰 و تو در متن خوشی و لذت، آرام نیستی. تو نگران تمام شدنش هستی! نگران تمام شدنت هستی! 🔻بالاخره خسته میشوی و جام رو هم پایین میاری...دیگر لذت سابق را ندارد... مثل آدامس جویده شده! 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝زمستان؛ فصل آگاهی! ❄️ ویترین زمستان، فصل نداری است... فصل خشکی است... فصل سرمای استخوان سوز است... فصل سوز یخ هاست... فصل بی ثمری است... 🔻امّا 🌾 کشاورز آگاه بخاطر بی برگی اش، دست به دست نجار نمی‌دهد! 🌾 کشاورز آگاه با ذغال فروش پیوند نمی‌خورد و سرمایه هایش را به جهنم ذغال ساز نمی سپارد! 🌾 کشاورز آگاه قدر سرمایه هایش را می‌داند! 🌾 کشاورز آگاه می‌داند دنیا چهار فصل است! 🌿 در پس هر زمستان، بهار رویشی است! 🍃 او می‌داند اگر برگ و بار درختانش را گرفته اند، در بهاری باز پسش می‌دهند! ✅ او درس صبر و به پای باطل نپیچیدن را از زمستان گرفته است... 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
📝طبقه 15ام 🔻طرف رفت از بالا ساختمان 30 طبقه خودش رو انداخت پایین. 🔻به طبقه 15 که رسید یکی پنجره رو باز کرد گفت چه خبر؛ کاری که کردی چه جوریه؟ 🔻گفت : تا اینجاش که خوب بود! 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔺گاهی وقت ها ما هم این چنین احساسی از تصمیماتمون داریم! 🔺غافل از اینکه هنوز طبقه 15 هستیم! 🔺این تصمیم میتونه یک انتخاب در مورد خودمون یا حتی یک رفتار با دیگران باشه! 🔺اگه و انتخاب هایمان مطابق با قوانین این هستی نظام دار نباشه، باید منتظر ضربه ی طبقه ی آخر باشیم. ؛ يعني قرآن و اهلبیت علیهم السلام‌، بیان کننده روش زندگی در این هستی و هست. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra