بسم الله
📝 خارک (١)
📸صحنه 1 :
20 دقیقه تا شروع کلاس بیشتر نمانده بود و باید خودم را میرساندم. گام ها را با شتاب و عشقی وصف ناپذیر بر میداشتم و در مسیر حرکت میکردم.
📸صحنه 2:
سوزشی عجیب از حرکت باز داشت مرا. گام که بر میداشتم و حرکت میکردم، درد تکرار میشد.
هرچه کفش و جورابم را بررسی کردم، چیزی نیافتم. چاره ای نبود، باید می رفتم، اصلا من عاشق رفتن و رسیدن بودم.
📸صحنه 3
به مدرسه که رسیدم، جورابم را در آوردم، مشکل نه از او بود و نه از کفش.
خاری بسیار ریز به انگشت پایم فرو رفته بود.
آن را که در آوردم دردهای حرکت تمام شد و دیگر وجودم سراسر شوق بود از رسیدن.
📷صحنه 4
خار کوچک زبان باز کرد و به من میگفت....
منتظر حرف جناب خارک در یادداشت بعدی باشید....
#تدبر_در_حادثه_ها
#رصد
#استادی_به_وسعت_هستی
┈••✾••┈┈•
🔰 به ذکری بپیوندید...
🆔 https://eitaa.com/zeekra