یارب!
نصیبڪنپروبالۍکھچونمسیح
زینخاکدانبهـعالمبالاشویمما. . . ♥️!
-صائبتبریزی-؛🌿
محبان زینب🌸'
#رمانچغڪ ˘˘♥️!
قسمت:پنجم🌱
مادرم به صدای فای گفتنم لحظه ای چشمانش را باز می کند و وسط دعا کردن به من لبخند میزند یعنی (چه خبرت است)
خودم هم خنده ام میگیرد. قبل از تمام شدن دعا های مادر، همینطور که در حال لقمه گرفتن هستم می گویم:
-مادر جان! امروز برایمان خیلی دعا کن.قرار است به طرف استانداری تظاهرات کنیم
با شنیدن (استانداری)، حواس مادر از دعا خواندن پرت می شود.
باورش نمی شود درست شنیده باشد سرش را بالا می آورد و با چشمانی که ازتعجب گرد شده، می پرسد: کجا؟ استانداری؟
دهانم از لقمه نان و پنیر، پر است. با تکان دادن سر حرفش را تایید میکنم. مادر میگوید! محمد مهدی!مادر! استانداری که خیلی خطرناک است درست روبروی پادگان ارتش است حواستان هست؟؟؟
بعد از گفتن این جمله مادر کمی مکث می کند. از چهره اش معلوم است که چقدر نگران شده. آب دهانش را قورت میدهد و میگوید ممکن است مثل میدان، ژاله همه تان را جلوی استانداری به رگبار ببندند ها...!
#ادامھدارد. . .↻
@Zeinabl 💛📒
┊!🥝 https://harfeto.timefriend.net/16249711820476 ┊!🥝
توۍ ناشناس پرسیده بودید که ازچه برنامه اۍ براۍ متن و عڪس ها استفاده میکنم!🌸🌿
برای عکس ها از #فتوجی و #متننگار استفاده میکنم و کیبوردم هم #کلیدبرد2 هست😃