eitaa logo
محبان‌زینبˇˇ!'
1.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
221 ویدیو
177 فایل
𖧷||﷽||𖧷 بھ امید روزۍ کهـ جهان پر شود از عطر یادگار مادرمان فاطمهـ زهرا✌️🏿🌸 • . • . ⇇رفـیق شهید ڪانال🌿ˇˇ!' #Hajghasem♥️ ⇇شرایطمون🦋(: @sharaeitt ⇇حرفۍ‌سخنۍ‌بود‌میشنوم👀🧡 ┊!🥝 https://harfeto.timefriend.net/16329874684698 ┊!🥝
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌸 💜 فرشته ی بیکار 💜 روزی مردی خواب عجیبی دید.   دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر 🙏♥️ ✨ ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
محبان‌زینبˇˇ!'
*・゚゚・*:.。..。.:*゚:*:✼✿ #پروف_کیوت✨    🌺“Don’t let yesterday take up too much of today.” -Will Rogers
قاضی درستکار ✨بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم✨ در زمان مهدی عباسی، (عاتبه بن یزید) قاضی بغداد بود. روزی هنگام ظهر عاتبه همراه با دفتر دیوان قضاوت بر مهدی وارد شد و از او خواست که دفتر را از او بگیرد و استعفای او را بپذیرد. پرسید: سبب استعفا چیست؟ قاضی گفت: دو نفر برای حل مشکلی نزد من امدند و هر کدام دلیل و شاهدی اوردند که محتاج به تامل و اندیشه بود. انها را رد کردم تا شاید بروند اشتی کنند و نزاع بر طرف شود. یکی از انان متوجه شده بود که من به رطب علاقه دارم؛ لذا مقداری رطب عالی تهیه و به خادم هم پول قابل توجهی داده بود که ان را به من برساند. تا چشمم به رطب افتاد، به خادم گفتم: به صاحبش برگردان! امروز دوباره ان دو نفر برای قضاوت امدند. دیدم در نظر من صاحب رطب مقدم و محبت من به او بیشتر است. این است داستان من که هنوز هدیه را قبول نکرده، ان گونه تمایل به صاحب رطب دارم. بعد از قبول هدیه چه خواهد شد؟ من می ترسم فریب هدیه ها را بخورم و نتیجه اش فساد در میان مردم باشد؛ لذا مرا معاف دار!) مجله مبلغان مهر و آبان 1385، شماره 83 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺 🚫 ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
محبان‌زینبˇˇ!'
#Profile♥️ ○°🌱🦋^-^ ڪسے ‌باش‌ کہ دیگࢪاݩ و ‌بھ فࢪدا ا‌ُمیدواࢪ‌تࢪ کنہ....!🌾🌻 #کپی_در_کانالها_ممنوع
•《♥️🌿》• بیت المال💔 بهش گفتم: «توی راه که بر میگردی،یه خورده کاهو و سبزی بخر.» گفت: «من سرم خیلی شلوغه،می ترسم یادم بره.روی یه تیکه کاغذ هر چی می خواهی بنویس بهم بده.»؛ همون موقع داشت جیبش را خالی میکرد. یک دفتر چه یادداشت ویک خودکار در آورد گذاشت زمین؛ برداشتمشان تا چیزهایی مه می خواستم،برایش بنویسم،یک دفعه بهم گفت: «ننویسی ها!» جاخوردم،نگاهش که کردم،به نظرم عصبانی شده بود!گفتم: «مگه چی شده؟!» گفت: «اون خودکاری که دستته،مال بیت الماله.» گفتم: «من که نمی خواهم کتاب باهاش بنویسم!دو-سه تا کلمه که بیش تر نیست.» گفت: «نه!!.» خاطره ای از سردار شهید مهندس مهدی باکری؛(فرمانده لشکر 31 عاشورا 🚫🙏 ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
🌿♥️ 🌸شهدا زنده اند🌸 روزی با یکی از مربیان بسیج آشنا می شود و در جلسات کتاب سلام بر ابراهیم شرکت می کند و دختر بی حجاب در خلوت خود شروع به خواندن کتاب می کند. هر چه زمان می گذرد نمی تواند از شخصیت کتاب جدا شود و معتقد است؛ ابراهیم زندگی او را تحت تاثیر قرار داده و چهره نورانی و مظلومانه اش همواره در مقابلش قرار دارد. کمی بعد به سفر راهیان نور و معراج الشهدا می رود و اندرونش مدام گریه بوده و به یاد شهید هادی است و با خودش می گوید: یعنی شهید ابراهیم هادی صدایم را می شوند؟ یعنی به من با آن گذشته آلوده ام توجه دارد؟ ناگهان در همان معراج الشهدا خانمی در کنارش می ایستد و با مهربانی دستش را می گیرد و بی مقدمه می پرسد؟ شهید هادی را می شناسید؟ دختر در جای خودش میخکوب می شود و می گوید: بله و با خود می گوید: این خانم از کجا می داند که در دل من چه می گذرد؟ آن زن با حالتی مهربانانه می گوید: خواهرم شهید هادی به شما توجه دارد. مگر شما نمی دانید که شهدا روی شما که به زیارتشان آمده اید توجه دارند؟ و دوست ندارند گناهی از شما سر بزند. در دستان آن خانم دستمال سفیدی است و می گوید: این دستمال از طرف شهید هادی است. بگیر و آرایش چهره ات را پاک کن و بدان شهدا زنده اند و ندای ما را می شنوند. دختر دستمال را می گیرد و سرش را پایین می اندازد و گریه می کند. همین که سرش را بلند می کند، اثری از آن خانم نمی یابد 🚫🚫 ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
🌕حاجتت را روى زمين بنويس 🌕 🌸 مردى خدمت على عليه السلام آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين من حاجتى دارم . حضرت فرمود: حاجتت را روى زمين بنويس ! زيرا كه من گرفتارى تو را آشكارا در چهره تو مى بين و لازم نیست بیانش کنی! مرد روى زمين نوشت . ” انا فقير محتاج ”  من فقيرى نيازمندم . على عليه السلام به قنبر فرمود: با دو جامه ارزشمند او را بپوشان . مرد فقير پس از آن ، با چند بيت شعر از اميرالمؤمنين عليه السلام تشكر نمود. حضرت فرمود: يكصد دينار نيز به او بدهيد! بعضى گفتند: يا اميرالمؤمنين او را ثروتمند كردى ! على عليه السلام فرمود: من از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: مردم را در جايگاه خود قرار دهيد و به شخصيتشان احترام بگذاريد. آنگاه فرمود: من براستى تعجب مى كنم از بعضى مردم ، آنان بردگان را با پول مى خرند ولى آزادگان را با نيكى هاى خود نمى خرند. نيكى ها انسان را برده و بنده مى كند 🚫 @zeinabl
🌸 - راهبی که با تفسیر صدای ناقوس کلیسا مسلمان شذ به سند معتبر از حارث اعور نقل شده است که روزی با حضرت امیرالمومنین علی (ع) به شهر حیره می رفتم که ناگاه به دیری رسیدیم که ترسایی در آنجا ناقوس می نواخت، پس حضرت فرمود: ای حارث؛ آیا می دانی این ناقوس چه می گوید؟! عرض کردم: خدا و رسول خدا و پسر عمّ رسول خدا بهتر می دانند. سپس حضرت علی بیان داشتند: مَثَل می زند برای دنیا و خرابی و بی وفایی آن و می گوید: لا اله الا الله حَقاً حَقاً صِدقاً صِدقاً اِنَّ الدُّنیا قَد غَرَّتنا وَ شَغَلَتنا وَ استَهوَتنا، یَابن الدُّنیا مَهلاً مَهلاً یَابن الدُّنیا دَقّاً دَقّاً یَابن الدُّنیا جَمعاً جَمعاً تُفَنی الدُّنیا قَرناً قَرناً، ما مِن یَومٍ یَمضی عَنا اِلا اَوهی مِنا رُکناً، قَد ضَیّعنا داراً تَبقی وَ اَستَوطَنا داراً تَفنی لَسنا نَدری ما قَرَّطنا فِیها اِلا لَو قَدمتنا؛ شهادت می دهم به یگانگی خداوند و حال آن که حق است، راست است راست است، بدرستی که دنیا ما را فریب داد و مشغول کرد و در رابطه با آخرت عقل ما را ضایع و نابود نمود و ما را گمراه ساخت. ای فرزند دنیا؛ پس انداز و به تأخیر انداز کارهای دنیوی را، ای فرزند دنیا؛ هر روز کوبیده می شوید و در فشارید از مصیبت ها و تا چند یکدیگر را در فشار می گذارید برای بدست آوردن دنیا؟ و به زودی در هم شکسته خواهید شد. ای فرزند دنیا؛ تا کی جمع می کنی اسباب و مال دنیا را؟ پس بدان دنیا از بین می برد مردم قرن را از پس قرنی دیگر، هیچ روز نمی گذرد از عمر ما مگر آن که یک رکن از ارکان بدن ما ضعیف تر گردد، به راستی که نابود کردیم خانه ی باقی را و وطن خود گردانیدیم خانه ی فانی را، نمی دانیم که برای آن دنیا کوتاهی کردیم، مگر پس از اینکه می میریم. پس حارث عرض کرد: یا امیرالمومنین؛ آیا نصاری می دانند که صدا و نوای ناقوس این معنی را بیان می دارد؟ حضرت فرمودند: اگر می دانستند، مطمئن باش مسیح را شریک خداوند نمی گردانیدند. حارث می گوید: من روزی دیگر به نزد آن نصاری که در آن دیر بود رفتم و گفتم: تو را به حق مسیح این ناقوس را مجدد بنواز به آن ترتیبی که پیشتر می نواختی؛ پس چون شروع کرد به زدن هر مرتبه من یک فقره از آنچه حضرت علی فرموده بود می خواندم و بر نوای آن منطبق می گردید تا به پایان رسید، پس آن راهب گفت: به حق پیغمبر شما سوگندت می دهم تو را که بگویی چه کسی این را به تو آموزش داده و بیان نموده است؟ حارث عرض کرد: آن شخصی که دیروز با من همراه بود، او این را به من تعلیم داد. راهب پرسید: آیا میان آن بزرگوار و پیغمبر شما خویشاوندی وجود دارد؟ حارث پاسخ داد: پسر عمّ اوست. راهب پرسید: آیا این را از پیغمبر شنیده است؟ گفت: بلی. پس آن دیرنشین مسلمان گردید و گفت: والله که من در تورات خوانده ام در آخر پیغمبران پیغمبری خواهد آمد که صدای ناقوس را تفسیر خواهد کرد و پیغمبر شما خاتم الانبیا می باشد و دینتان بر حق 🚫🚫 °{@zeinabl
🌸🐚 روزى على (عليه السلام) در شدت گرماى بعد از ظهر به طرف منزل آمدند، زنى را ديد كه بر در خانه ايستاده است، به حضرت على (عليه السلام) عرض كرد: شوهرم به من ستم مى‏كند، تهديد مى‏كند قسم ياد كرده من را بزند. حضرت فرمودند: صبر كنيد شدت گرما تخفيف پيدا كند به خواست خداوند با تو می‏آيم و به كارت رسيدگى خواهم كرد، زن با نگرانى و ناراحتى عرض كرد: با طول غيبت من از منزل خشم شوهرم شديدتر می شود و كار سخت‏تر می شود، حضرت با شنيدن اين سخن سر فرو برد و چند لحظه فكر كرد. پس از آن سربرداشت و فرمود: بخدا قسم بدون كمترين تاخير بايد حق مظلوم گرفته شود، اين سخن را گفت و پرسيد: منزلت كجا است؟ با زن حركت كرد تا در خانه‏اش رسيدند. در خانه حضرت ايستاد و از بيرون در با صداى بلند سلام كرد، جوانى از خانه بيرون آمد حضرت به وى فرمود: از خدا بترس، تو زنت را ترسانده‏اى او را از منزل بيرون كرده‏ اى، جوان با خشونت و با بی ادبى گفت: كار همسر من به تو چه ربطى دارد؟ بخدا قسم براى گفته تو زنم را آتش خواهم زد. على (عليه السلام) از شنيدن سخنان جوان كه از خودسرى و قانون شكنى او حكايت می‏كرد سخت بر آشفت، شمشير از نيام كشيد و فرمود: من تو را امر به معروف و نهى از منكر میكنم و فرمان الهى را ابلاغ می‏نمايم، تو با من از گناه سخن میگويى و از امر حق سرپيچى مى‏كنى، در اين بين سخن آن حضرت با آن جوان رد و بدل می شد، كسانى كه از آن كوچه عبور مى‏كردند، اطراف على (عليه السلام) جمع شدند و به عنوان امير المومنين به آن حضرت سلام میكردند، جوان آن حضرت را شناخته بود از سلام مردم متوجه شد كه با شخص اول مملكت سخن میگويد، تكان خورد و به خود آمد و با شرمندگى سر را بطرف دست على (عليه السلام) فرود آورد و گفت: يا امير المومنين از لغزش من درگذر، به خدا قسم امرت را اطاعت مى‏كنم و حداكثر تواضع را نسبت به همسرم معمول خواهم داشت. حضرت شمشير خود را در غلاف فرو برد و به زن نيز توصيه كرد كه با شوهرت طورى رفتار كن كه در چنين كارهايى خشونتى وارد نشود ⭕️⭕️ ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
محبان‌زینبˇˇ!'
#گوگولے🤩♥️
🌸💞 شخصى به نام حبيب بن عمر مى گويد: به عيادت حضرت امير عليه السلام در همان بيمارى كه از دنيا رفت رفتم ، نگاهى به جراحت (سر) آن حضرت انداختم و گفتم : يا اميرالمؤمنين اين زخم شما چيز (مهمى ) نيست ، و بر شما خوفى نيست ، حضرت فرمود: اى حبيب به خدا قسم من همين ساعت از ميان شما مى روم . ام كلثوم دختر حضرت با شنيدن اين جمله گريان شد، حضرت فرمود: دخترم چرا گريه مى كنى ؟ جواب داد: بابا شما فرمودى همين ساعت از من جدا مى شوى ، حضرت فرمود: دخترم گريه نكن ، به خدا قسم اگر آنچه پدرت مى بيند ببينى گريه نمى كنى ! حبيب گفت : عرض كردم يا اميرالمؤمنين شما چه مى بينى ؟ حضرت فرمود: ملائكه آسمان و پيامبران را مى بينم كه كنار يكديگر ايستاده ، همگى منتظرند مرا در آغوش بگيرند و اينك اين برادرم محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم است كه نزد من نشسته و مى فرمايد: (يا على ) بيا آنچه در مقابل تو است از حالتى كه تو در آنى بهتر است . راوى گويد: از منزل خارج نشدم تا آنكه حضرت از دنيا رفت . فردا صبح امام مجتبى عليه السلام بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم شب گذشته قرآن نازل شد (شب بيست و سوم رمضان ) و در اين شب عيسى بن مريم به آسمان برده شد و در همين شب يوشع بن نون كشته شد و در اين شب اميرالمؤمنين (ع ) از دنيا رفت . به خدا قسم از اوصياء و نه كسانى كه بعد از او (على عليه السلام ) مى آيند، بر او در وارد شدن به بهشت سبقت نگيرند. هر گاه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم او را به جنگ مى فرستاد، جبرئيل در طرف راست ، و ميكائيل در طرف چپ ، او را يارى مى دادند. آنگاه حضرت فرمود: او از مال دنيا طلا و نقره اى (هيچ پولى ) باقى نگذارد، مگر هفتصد درهم كه از سهم او زياد آمده بود و مى خواست براى خانواده اش خدمتكارى بگيرد مناقب اهل البيت عليه السلام ج 1، ص 146. نقل از پيشگويى هاى اميرالمؤمنين ، ص 371 📖🌹 🚫 ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
🌿🌸 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم روزی عزرائیل نزد موسی (علیه السلام) آمد، موسی (علیه السلام) پرسید: برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟ عزرائیل: برای قبض روحت آمده ام. موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم. عزرائیل: مهلتی در کار نیست. موسی (علیه السلام) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند. خداوند به عزرائیل فرمود: به موسی (علیه السلام) مهلت بده عزرائیل مهلت داد. موسی نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم! مادر گفت: جه سفری موسی: سفر آخرت مادر گریه کرد. موسی (علیه السلام) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسرش وداع کرد، کودک دست به دامن موسی (علیه السلام) زد و گریه کرد، دل موسی از گریه کودکش سوخت و گریه کرد، خداوند به موسی (علیه السلام) وحی کرد ای موسی! تو به درگاه ما می آئی، این گریه و زاریت چیست؟ موسی (علیه السلام) عرض کردن دلم به حال کودکانم می سوزد. خداوند فرمود: ای موسی! دل از آنها بکن من از آنها نگهداری می کنم، و آنها را در آغوش محبتم می پرورانم. دل موسی (علیه السلام) آرام گرفت، به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو می گیری؟ عزرائیل: از دهانت. موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را می گیری؟ عزرائیل: از دستت. موسی: از دستی که الواح تورات را گرفته است؟ عزرائیل: از پایت. موسی: از آن پایی که من با آن از کوه طور برای مناجات با خدا رفته ام؟ عزرائیل: نارنجی خوشبو به موسی (علیه السلام) داد، موسی (علیه السلام) آن را بو کرد و جان سپرد. فرشتگان به موسی گفتند: یا اهون الانبیا موتا کیف و جدت الموت: ای کسی که در میان پیامبران، از همه راحت تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟ موسی (علیه السلام) گفت: کشاه توسلخ وهی حیه مرگ را مانند گوسفندی که پوستش را زنده بکنند... 📚عالم برزخ در چند قدمی ما ✍🏻محمد محمدی اشتهاردی‏ ریشه سختی جان دادن را باید  تعلق و وابستگی نسبت به این دنیا و امکانات و دارایی‌های دنیوی بدانیم و این سختی برای افراد مختلف نیز گوناگون است...  🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺 🚫
💕 راهی برای بهشت یكى از اصحاب امام رضا علیه السلام به نام معمّر بن خلاد حكایت می کند: هر موقع سفره غذا براى آن حضرت پهن مى گردید، كنار آن سفره نیز یك سینى آورده مى شد. پس امام علیه السلام از هر نوع غذا، مقدارى بر مى داشت و داخل آن سینى قرار مى داد و به یكى از غلامان خود مى فرمود كه تحویل فقراء و تهى دستان داده شود. سپس به دنباله آن، این آیه شریفه قرآن: فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ سوره بلد: آیه ۱۱. را تلاوت مى نمود؛ و مى فرمود: خداوند جلّ و على مى داند كه هر انسانى براى كسب مقامات عالیه بهشت، توان آزاد كردن غلام و بنده را ندارد. به همین جهت، اطعام دادن و سیر گرداندن افراد را وسیله اى براى ورود به بهشت قرار داده است. 🌹🌹 📚بحارالا نوار: ج ۴۹، ص ۹۷، ح ۱۱، به نقل از كافى و محاسن برقى🌱 🚫🚫 ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
محبان‌زینبˇˇ!'
#پروفایل❤️ – ❄️– ❄️– ❄️– ❄️–❄️ –❄️ – بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد ما چترمان خداست…✨💕 #کپی_
💕 . حکایت زیبا و پند آموز پنجره و آینه جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد. بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ جواب داد: خودم را می‌بینم. دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری 🚫🚫 ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝
🌸 ثروتمند زاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟ فقيرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است 🚫🚫 ╔━━━๑ ☆🍊☆๑━━━╗ Eitaa.com/zeinabl🌱 ╚━━━๑☆🍊☆๑━━━╝