eitaa logo
محبان‌زینبˇˇ!'
1.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
221 ویدیو
177 فایل
𖧷||﷽||𖧷 بھ امید روزۍ کهـ جهان پر شود از عطر یادگار مادرمان فاطمهـ زهرا✌️🏿🌸 • . • . ⇇رفـیق شهید ڪانال🌿ˇˇ!' #Hajghasem♥️ ⇇شرایطمون🦋(: @sharaeitt ⇇حرفۍ‌سخنۍ‌بود‌میشنوم👀🧡 ┊!🥝 https://harfeto.timefriend.net/16329874684698 ┊!🥝
مشاهده در ایتا
دانلود
˘˘♥️! -قسمت:ششم🌿 میدان شال یکی از میدان‌های شهر تهران است که رژیم پهلوی، ۴ ماه پیش در آنجا اما حمام خون به راه انداخت و در تظاهرات، مردم بی گناه و بی دفاع را قتل عام کرد. آن روز، جمعه، ۱۷ شهریور بود. چه می گوید عجب دل و جراتی پیدا کردند مردم... آیه ای از قرآن برای مادرم، میخوانم آیه ای که این روزها در اعلامیه‌ها زیاد دیده می شود:((معنی: خدا کسانی را که در راه او مبارزه می کنند، دوست دارد کسانی در صف های جهاد و مبارزه مثل سد آهنین هستند و از هیچ چیز نمی ترسند. با خواندن این آیه، لبخندی بر صورت مادر می نشیند و از نگرانی اش کم میشود. سرش را بالا می گیرد و می گوید: خدا بخیربگذارند ان شا الله. خدا این ظالم ها را به زودی نابود کند. مادر عاشق قرآن است و از اینکه می گویند من هم قرآن را خوب بلدم، قلبا خوشحال است علاقه مادرم به قرآن، آنقدر زیاد است که در خانه مان کلاس روخوانی قرآن راه انداخته و به بچه های کم سن و سال قران یاد می دهد. . . .↻ @Zeinabl 💛📒
˘˘♥️! قسمت:دوازدهم🌱 به جز طلبه بودنم، پدر و مادرم هم در اینکه من در این سن یک مبارز انقلابی بشوم خیلی نقش داشتند. آنها از شاه و رژیم پهلوی متنفرند و همیشه مرا تشویق می‌کنند که یار و یاور انقلابی های مشهد و حاج آقا باشم. خود پدرم هم در کارهای انقلابی شرکت می‌کند و از مبارزان فعال مشهد است. جثه ام از همه انقلابی های مشهد کوچکتر است و حرف از مرا در جمع آنها می بیند، فکر می کند اشتباهی شده که من در جمع مبارزان درجه یک هستم، اما همین کوچک بودنم، باعث شده بتوانم مثل مبارزان بزرگسال، کارهای مهمی برای انقلاب انجام بدهم. به خاطر همین جثه کوچک، و البته به خاطر زبر و زرنگی ام، بین بزرگان انقلابی مشهد، معروف شده ام به چغک! چقدر اسمی است که حاج آقا برایم برگزیده، چقدر به زبان مشهدی یعنی گنجشک! حاج آقا بارها درباره من گفتند: این محمدمهدی بچه عجیبی ست! از اعلامیه های خیلی محرمانه، در عرض یک ساعت، تا تکثیر می کند و می آورد! اعلامیه هایی که هرکس جرعت چاپ کردنش را ندارد. @Zeinabl 🌼💛
˘˘♥️! قسمت:سیزدهم🌿 از وقتی که مطمئن شدم ساواکی‌ها و مأموران شهربانی، من را به خاطر ریز میز بودن آدم حساب نمی کنند فکر می کنند کارهای انقلابی و مبارزه و اینجور چیزها، از بچه هایی مثل من بر نمی آید، به فکر راه انداختن یک گروه مبارزاتی کوچک افتادم. یک گروه کوچک، با سه نفر از بهترین و قابل اعتماد ترین دوستانم، یعنی با سعید و احمد و جواد. اولین کاری که کردیم، با کمک حاج آقا، یک چاپخانه خیلی کوچک درست کردیم، یک چاپخانه با دو دستگاه پلی کپیویک ماشین تایپ کجا؟ در زیر زمین خانه مادربزرگم! با وجود این چاپخانه، حالا هم می‌توانیم خودمون اعلامیه تایپ و چاپ کنیم هم می‌توانیم اعلامیه های چاپ شده دیگران را تکثیر کنیم.این،کارخیلی بزرگی است. کمتر کسی جرات میره داشتن دستگاه هلی کپی و ماشین تایپ را در خانه اش دارد. چون جرمش خیلی سنگین است بعد از ساواکی‌ها بفهمند کسی از این دستگاه‌ها دارد، معلوم نیست چه بلایی سر خودش و خانواده‌اش بیاورند. اما من و رفقایم، با پولی که از حاج آقا گرفتیم توانست این کار را بکنیم؛ و چون ساواکیها به چشم بچه به ما نگاه می کنند، تا به حال به ما شک نکرده اند. . . . ↻ @Zeinabl 💛🌼
ˇˇ♥️! قسمت:چهاردهم🌿 البته فقط دستگاه پلی کپی ماشین تایپ نیست؛ ضبط صوت و نوار کاست هم داریم که با آنها می توانیم سخنرانی های مختلف را هم ضبط کنیم و هم تکثیر. در راه،حواد میپرسد: _راستی!مهدی! نگفتی مقصدت تظاهرات امروز کجاست؟ تا می آیم حرف بزنم، احمد می گوید: _ من همینطور که در راه می آمدم، از یکی شنیدم که قرار است به طرف استانداری تظاهرات کنیم .درست است؟ میگویم((قرار است...)) هنوز حرفم را کامل نکردن که اینبار سعید میپرد وسط حرفم: _ نه بابا! بچه شدی! استانداری خیلی خطرناک است. آخر چرا باید درست روبروی پادگان ارتش آخر چرا باید درست روبروی پادگان ارتش تظاهرات کنیم؟ این همه جا، جای دیگری برای تظاهرات نیست که برویم آنجا؟ @Zeinabl 🌼💛