eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
239 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
130 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 من با این اعتقاد که عمر آدم دست خدا است و اگر خدا بخواهد زنده میماند و اگر خدا نخواست و عمرش به دنیا نبود از دنیا خواهد رفت و چه بهتر که در این راه جان خود را از دست بدهد راضی شدم که همسرم به برود. 🔰 با توجه به رسته آقا مرتضی و بضاعت شغلش من خود را از اول آماده کرده و منتظر بودم که آقا مرتضی هر لحظه بخواهد برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) برود و با این تفکر خودم را آماده و راضی کرده بودم؛ به نظر من رفتن همسرم ادای دِینی بود به حرم اهلبیت (ع) که آقا مرتضی رفت و دِین خود را ادا کرد.
خلیل روحیه #ولایی داشت، می گفت فرامین #رهبری نباید روی زمین بماند، می گفت اگر در #سوریه نجنگیم مجبوریم در همدان و تهران با تکفیری ها بجنگیم. 🌹خلیل هر چند که عشق و علاقه اش برای رفتن به سوریه را بارها به زبان آورده بود اما نخستین بار که به سوریه می رود به خانواده از رفتنش حرفی به میان نمی آورد، می گوید یک دوره آموزشی در تهران دارم و راهی #تهران می شود. 
📞خلیل زمانی که تماس می گرفت صدایش ضعیف بود اما به پدر و مادرش می گوید من در #قم یا #تبریز هستم این جا آنتن نمی دهد، می گفت به من زنگ نزنید خودم تماس می گیرم. نمی خواست مادرش دل نگران باشد. ⚠️اولین بار خانواده شهید خلیل از طریق یکی از همرزمانش که ماه رمضان سال گذشته برای افطار به منزل شان می آید، از رفتن او به سوریه باخبر می شوند. گفت : ⁉️پسرتان #سوریه است، زمانی که برگشت اما خیلی خوشحال شدیم و با خلیل شوخی می کردیم نمی خواستیم به رویش بیارویم که چرا بدون خبر رفته است.
👥چون بیشتر دوستانش مسجد حمزه بودند، نیم ساعت قبل از اذان کنار مسجد با دوستانش گل کوچک بازی می کردند و عادت داشت بیشتر وقت ها برای سحرها و نماز صبح ها ما را هم بیدار کند. 😔مادر خلیل که در دلش غوغایی به پاست اما حرف هایش را با لبخند و خنده ای دلنشین ادامه داد : 🔹اولین بار قبل از این که به برود برای این که رضایت مرا را بگیرد رفتن به سوریه اش را با شوخی مطرح می کرد، می گفت بابا را هم ثبت نام می کنم دو تایی می رویم.😁
✅بعد از دو دوره رفتنش این بار دلم قرص و محکم بود و هیچ وقت به شهادتش فکر نمی کردم، اما بیشتر از ما عمویش خیلی نگران بود، همیشه می پرسید خلیل زنگ نزده است؟ 🔸آخرین مرحله، خلیل در نیمه های شعبان امسال راهی می شود. این بار اما مادرش او را تا فرودگاه همراهی می کند، می گوید : ☘خیلی برای رفتن عجله داشت و اصرار کرد که وارد سالن انتظار نشوید تا پرواز زمان ندارم، باید زود بروم.
🌹در دانشکده او را «خلیل عقاب» صدایش می‌کردیم. در زورخانه بیشتر از همه ما چرخ می‌زد. آنقدر چرخش بالا بود که این لقب را به او داده بودیم. 🎓وقتی دوره دانشکده ما تمام شد، خلیل می‌توانست برود و مسئولیت پشت میز نشینی بگیرد، ولی چون روحیه‌اش این اجازه را نمی‌داد از سال ۹۱ به شدت دنبال رفتن بود و آخر روزی‌اش شد و قبول کردند که برود. می‌توانست بماند و کار‌های دستوری داشته باشد و چند نفر زیر دستش باشند، ولی میدان رزم را انتخاب کرد.
 👌به غیر از سال ۹۳ به هم رفت و آنجا هم حضور مستشاری داشت. استعداد عالی و هوش و شجاعت مثال زدنی داشت. 🚁در کار پروازی حرف نداشت. تخصصش جنگ شهری و رهایی گروگان و اغتشاشات شهری بود. شجاعتش خیلی بالا بود. ابتکار عملش واقعا عالی بود.
و عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم.آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد. او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد علی اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یاید.
#سوریه از وقتی که تجاوز به حریم حرم ائمه (ع) شروع شده بود خیلی بی‌قرار بود. به‌هم‌ریخته بود، به من می‌گفت: «باید کاری انجام دهم.» یک شب سی‌دی حادثه‌ای را آورد که برای حرم حضرت سکینه (س) اتفاق افتاده بود. توی تلویزیون اتفاقات سوریه را توضیح داد و رو به من گفت: «باید برم.» حرف توی دهانش این بود: «اسلام مرز ندارد. مسلمان هرجا هست باید صدایش به مظلوم‌خواهی بلند شود» جسته‌وگریخته هر شب این حرف‌ها را برایم می‌زد. تا اینکه حدود یک‌ماه به عید ٩٣ بود که دیگر قطعی به من گفت: «اگرمن بروم شما چکار می‌کنید؟ اگر برنگردم چه عکس‌العملی دارید؟» در اصل داشت من را آماده می‌کرد. می‌توانم بگویم؛ نه برای دل خودم بود و نه دل حسن که راضی به اعزام شدم. در برابر حرف‌هایی که می‌زد نمی‌توانستم نه بگویم. یعنی تا این حد دینش کامل بود و به آرزوی شهادت و پاسداری از اسلام رسیده بود، آن‌قدر برای دفاع از ناموس خدا محکم بود که به خودم نمی‌توانستم اجازه دهم نه بگویم و قلبا هم راضی شده بودم.
✍️پاسخ 9 شبهه سیاسی قبل از مهمانی و سوار شدن به تاکسی"😉 🔰 ماجرای این یادداشت به گفت‌وگوهای یک مهمانی دوستانه بر‌می‌گردد. پرسش و پاسخ هایی که شاید شما هم با بسیاری از آن ها برخورد داشته اید👇 ❌ می گویند پولهای آزاد شده از ، خرج و شده! ✅ اما نمی‌گویند تمام سرمایه کشور و پول برجام با هم را ریخته اند در حلقوم و از انگلیس و فرانسه و آلمان. حتی سوزن قفلی را از انگلستان وارد کردند! و حتی وقتی از برجام خارج شد و واردات پسته را هم به آمریکا تحریم کرد، وارداتش به ایران 3 برابر شد. فقط در سال 97 مبلغ 7 میلیون دلار ارز 4200 تومانی برای واردات غذای و گربه‼️ رفت و هیچکس نگفت چرا پول ما خرج غذای سگ شد!🤔 ❌می‌گویند ایران، در منطقه می کند! ✅ اما نمی گویند صدها پایگاه نظامی آمریکا دور تا دور ایران و در جای جای جهان، برای چیست؟! دخالت نیست؟ سلطه نیست؟! نمی گویند چرا در بولیوی، ونزوئلا و هر جای جهان که و آشوب هست، آمریکا هست! ❌ می گویند ایران، اقتصاد را قبضه کرده، به خاطر همین در آن جا بعضی مردم معترضند! ✅ اما نمی گویند به عراق دو برابر ایران است و به هیچ ترکیه ای یا عراقی قالب نمی کنند که ترکیه اقتصاد شما را قبضه کرده! می دانید چرا؟ چون ترکیه، و و فردا ندارد!👌 ❌ می گویند چرا ایران در عراق و سوریه دخالت نظامی دارد؟! ✅ اما نمی‌گویند چرا اگر ایران به درخواست خود این کشورها و صرفا برای دفاع از اهلبیت (ع)، حضور مستشاری داشته باشد بد است، ولی اگر ترکیه رسما به سوریه حمله و لشکرکشی کند، را قتل عام کند، تکفیری ها را تجهیز کند، خوب است و هایش سلام نظامی می دهند!✋ ❌می‌گویند غربی‌ها حامی بیان هستند! ✅ اما نمی‌گویند چرا هر دهانی را که علیه حرف بزند، بی محابا می بندند ... از تا تا و یوتیوب، جرات دارید علیه اسرائیل پست بگذارید! هزاران اکانت و پست افشاگرانه از جنایات اسرائیل، بایکوت و مسدود شده اند. مطلق صهیونیستی، آزادی بیان است؟!🙄 ❌می‌گویند باید با دنیا باشیم تا با ما کاری نداشته باشند! ✅ اما نمی گویند دوست باشیم یعنی چه؟ یعنی هسته ای تعطیل؟ موشکی تعطیل؟ نانو تعطیل؟ پزشکی و داروسازی تعطیل؟ یعنی هر نوع علم و پیشرفت تعطیل؟ تعطیلی و وابستگی، دوستی است یا بردگی؟! بله وقتی مثل و ، برده آنها باشید و راحت بدوشند، دیگر کاری با ما ندارند!! ❌می گویند در جمهوری اسلامی دیکتاتوری حاکم است!😶 ✅ اما نمی گویند این کدام دیکتاتوری است که از صدر تا ذیل مسئولان را خود مردم می کنند! در کدام کشور غربی آزاد و دموکرات! در عرض 24 ساعت با رای مستقیم خود مردم انتخاب می شود؟! در آمریکا، بعد از یک سال و نیم نهایتا الکترال‌ها رئیس جمهور انتخاب می‌کنند، نه اکثریت مردم! در انگلیس، آلمان، اسپانیا، ایتالیا و اغلب کشورهای توسعه یافته، شخص اول اجرایی، را انتخاب می کند. نه رای مستقیم مردم! حالا بگویید کدام کشور مردمی‌تر است؟!🤔 ❌ می گویند چرا ، فیلتری برای صلاحیت کاندیداهاست! باید باشد و بدون فیلتر! ✅ اما نمی گویند در کدام کشور جهان انتخابات بدون فیلتر است؟! 😉مگر شورای قانون اساسی در فرانسه، دادگاه قانون اساسی در آلمان، دادگاه ویژه در انگلستان، دو حزب، دیوان عالی، مجلس سنا در آمریکا بر صلاحیت کاندیداها فیلتر نمی گذارند؟ فیلتر برای آنها آزادی است برای ما دیکتاتوری؟! ❌می گویند در ایران مگر می شود کرد؟ اسم هر اعتراض را می گذارند ! ✅ اما نمی گویند در ایران، مشتی آمریکا و و ، آموزش دیده و کینه توز همیشه در کمین اند تا به محض کوچکترین اعتراض بحق مردمی، آنرا به و تخریب بکشانند وبه موجی علیه کل نظام تبدیل کنند. اما حیف در فرانسه و آمریکا و انگلستان و کانادا، کشور خارجی برای معترضان، اسلحه و نارنجک نمی فرستند. مزدور از بقیه کشورها ندارند. بی بی سی و من و تو ندارند آموزش کوکتل مولوتف بدهد. اینها را فقط برای ما جهان سومی ها می فرستند.🙂 آنجا در برابر اخطار پلیس راهنمایی رانندگی نایستی، وسط خیابان گلوله بارانت می کند. اما این جا پلیس و مدافع امنیت در آشوبها گلوله باران می شود. این است فرق ما با آنها.
برای اسفند ۹۴ بود که یک شب همسرم خوابی می‌بیند. نماز صبح را که خواندیم، به من گفت: مدتی است سوریه درگیر جنگ با داعشی‌هاست. گفتم اخبارش را شنیدم. گفت: چرا به من نگفتی به سوریه بروم. خیلی تعجب کردم و گفتم اول صبح چه حرفی است که می‌زنی! گفت: امشب خواب دیدم یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس که او را از نزدیک می‌شناسم، در جاده‌ای منتهی به حرم حضرت زینب (س) در حال رفتن بود. در عالم خواب مرا به اسم صدا زد و گفت: منصور! بجنب که از قافله عقب نمانی! الان که فکر می‌کنم گویا مرا برای رفتن به سوریه دعوت کرده است. من گفتم تو الان بازنشسته شده‌ای، دیگر مسئولیتی به گردنت نیست. برای چه می‌خواهی دوباره برای جنگ بروی. گفت: درست است که من از سپاه بازنشسته شدم، اما از پاسداری که بازنشسته نشده‌ام. من همیشه پاسدار انقلاب و اسلام و کشورم هستم. به شوخی گفتم تو دیگر پیرمرد هستی! ۶۰ ساله شده‌ای، کاری از تو برنمی‌آید، می‌خواهی بروی چه کار کنی. گفت: اتفاقاً امثال من باید بروند. ما تجربه جنگ خودمان را داریم. جوان‌ها که تجربه‌ای ندارند. خلاصه مصمم به رفتن شد و در فاصله یک هفته همه مقدمات اعزام به سوریه را فراهم کرد. اتفاقاً همه کار‌ها هم مثل گرفتن پاسپورت و ویزا خود به خود و سریع برایش ردیف شد. بعد هم با ذوق و شوقی عکس گرفت و با چهره خندان کنار عکس برادر شهیدش گذاشت و گفت: راستی اگر یک روز دنبال عکس من آمدند همین عکس را به آن‌ها بدهید. گفتم مگر قرار است کسی بیاید؟ خندیدن. البته من متوجه منظورش شدم، گفتم حالا ما اجازه دادیم به سوریه بروی، اما قرار نیست از این حرف‌ها بزنی! گفت: ما و شهادت؟! حالا یک چیزی گفتیم، نمی‌خواهد چیزی بگویی. وقتی مادرش به خانه ما آمد و عکس منصور را کنار عکس فرزند شهیدش دید، گفت: مادر این عکس را کی اینجا گذاشته است؟ گفتم: خودش گذاشته. به منصور گفت: چرا این کار را کردی؟ منصورگفت: ناراحتی مادر؟ گفت: آره که ناراحتم، زود این عکس را بردار. منصور هم گفت: به خاطر مادرم عکس را برمی‌دارم، اما شما این عکس را داشته باشید. در واقع خودش را برای شهادت آماده کرده بود و می‌دانست که عاقبت این راهی که انتخاب کرده شهادت است.
🔴🔴آخرین روز قبل از واقعه ... ⏪اسرار ناگفته از آخرین روز زندگی سپهبد سلیمانی پنج‌شنبه(98/10/12) ساعت 7 صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. . ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در حاضرند. . ساعت 8 صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. . گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... . ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! . ساعت 3 عصر حدود ! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... . ساعت حدود 9 شب حاجی از به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم است و هماهنگی کنند سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسین بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. (راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون) 📡انتشار حداکثری با شما
خودمان نگرانی از بابت حضور در سوریه نداشتیم چون خیالمان راحت بود که شهید مرد جبهه های نبرد و جنگ است. فقط مادرم قدری دل‌نگران بود که با سخنان پدرم در مورد این سفر راضی به رفتن پدرمان به جبهه های نبرد علیه داعشی‌ها شد. برای مادرم از غربت اهل بیت (ع) می‌گفت، از اینکه نباید بگذاریم بار دیگر به حرم آل الله جسارت شود. همیشه می گفت، شیعه های سوریه به ما نیاز دارند، مردم سوریه هم جنس ما هستند و در این منطقه برای دفاع از ما می‌جنگند، باید برای دفاع از آنان به کمکشان بشتابیم. ایشان همیشه به دنبال گمشده‌اش که همان شهادت بود، می‌گشت، همیشه برای پاسداران این جمله شهید «کاوه» یک مفهوم زیبا دارد، که می‌گفت: «پاسدار بعد از پوشیدن این لباس همیشه باید مستعد شهادت باشد».
... ظهر پنج‌شنبه با ذوق و شوق به خانه آمد و گفت «بالاخره کارم درست شد!» تعجب کردم، گفتم «کارت که درست شده بود. زمان حرکت هم که گفتی فرداست. مگر چیزی مانده بود؟» من‌ومن ‌کنان گفت «کربلا که بله، اما شاید از آن طرف جای دیگری هم بروم!» گفتم «کجا؟» گفت «شاید سوریه!» جا خوردم، انتظارش را نداشتم. محمدحسین را که بغلم بود روی زمین گذاشتم و گفتم «سوریه؟ چرا سوریه؟» با اینکه گویا مدتها بود رایزنی‌هایی برای اعزام به سوریه انجام داده بود، اما اصلاً با من صحبتی از سفر به سوریه نداشت. انگار قرار بود از بین افراد داوطلب اعزام به سوریه، 5 نفر را انتخاب کنند که نام صالح بین آنها نبود. لحظات آخر، یکی از افراد انصراف داد که بعد از جلسات مشورتی، صالح جایگزین شد. دقیقاً روزی که قرار بود به کربلا برود، به سوریه اعزام شد، 28 آبان 94...
🍃در کنار تک درخت هزار ساله ، همانجایی که ، تا انتهای سنگفرش ها امتداد داشت ، تو بودی و خلوت همیشگی ات . خلوت آسمانی ات در میان تکاپوی 🙃 . 🍃جدا از نام ، ات بود که تورا به ارباب شهیدت متصل میکرد . تو بودی و نام حسین . تو بودی و . تو بودی و . . 🍃عشق حسین ، مشوق راه است و ، و نمیتوان مسیر وجود را پیدا کرد ، بجز با عشقی مقدس ، که تو در سینه میپروراندی ... .❤️ . 🍃 شده بودی ، به مهمانی میلاد پسر علی بن الحسین . دعوتنامه را ، در میان این یادواره عشق ، به دستت سپرد که نگاهش ، آغاز عزم سفرت به شد . نگاهی که آب را هم بی تاب میکرد .🙂 . 🍃عزم سفر به سوریه کردی و تاروپود عشقت ، متبرک به حضور اهل حرم شد . . 🍃سفر کردی به یاد ، و نایب شدی . آنقدر «اللهم اجعلنا من الذابین عن حرم سیده الزینب(س)» گفتی ، که به قول خودت ، خداوند بر سرت نهاد تا لذت تحمل کمی از سختی های را ، توهم بچشی . . 🍃هر ، همسفری میطلبد ، و تو ، عشق را خود کردی . هم مسیری ، که تک تک شیار ها ، خاکریز ها و بودن و نبودن ها را به خاطر تنگ میفشرد و گواهی بود ، بر عشق حسین که با بندبند وجودت آمیخته شده بود . . 🍃تو سفر کردی ، و ات را برای ما به یادگار گذاشتی ؛ ما نیز هر روز به رسم عاشقان ، بر مسیرت میزنیم ، که نام «حسین» ، همیشه بر ، جاودانه بماند... .😌 . ✍️نویسنده : . به مناسبت سالروز تولد .
❣️ بسْــــمِ ربِّــ الشُهَـــــدا 🔻ولادت : ۶۱/۶/۲۸ 🔻شهادت ۹۴/۱۱/۱۲ آزادسازے نبُل و الزهرا، سوریہ هشتمین شهید استان گیلان کارشناسی علوم سیاسی شهید مادر ندارد 🔻دوست شهید: 💢صبح ها که می خواست سر کار برود، با جثه لاغرش، موتور🏍 به آن سنگینی را میداد و می برد تا سر خیابان. که نکند صدای روشن شدن موتور، را از خواب بیدار کند📛 💢 همسایه بودیم🏘به آداب همسایگی کاملا مسلط بود! همه چیز را می کرد. از تفکیک زباله های تر و خشک گرفته، تا سر وقت⏱ زباله ها را به دم در آوردن و نیروهای شهرداری دادن. 💢آدم ها را باید از زندگی شان شناخت. اعتقادم این است حامد قبل از عزیمت به و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم، خاص بود👌 و خاص زیست و برای ، انتخاب شد✅
🍃"بابا اگر اجازه بدهید عازم سفر برای مبارزه و جهاد هستم"من هم گفتم: پسرم خدا پشت و پناهت باشد، هرکسی که این لباس مقدس را بپوشد باید هر لحظه آماده دفاع از و باشد؛ شهید گفت: "ولی بابا اگر بروم بر نمی گردم...💔"* 🍃همین جمله می‌تواند برایِ یک پدر، کربلایی را تداعی کند.و پدرِ سجاد آن لحظه در دل گفت، کاش کمی روبه رویم قدم زنی تا بار دیگر قد وبالایت را نظاره کنم جانِ بابا😰 🍃این رسمِ عاشقان است که در راه از جان و جوان خود می‌گذرند.به تاسی از مولایشان حسین_علیه‌السلام_ همه چیزشان را در راه خدا می‌دهند🕊 🍃سجاد؛ رزمنده ای توانمند و مطلع که تمام همتش را در راهِ آموزشِ نیروهایِ می‌گذاشت. تک‌تیرانداز؛ پزشکی ، مکانیکی و حتی راه و روش تجارت. 🍃میانِ این همه بودن‌، سجاد اما مردِ ماندن نبود.حتی به همسر و فرزندش هم او را پای بند نکرد. 🍃بالاخره روزی؛ روحِ بلندش از حصارِ تن آزاد شد! و ریتان، سکویِ پروازی شد برایِ روح بی‌قرارش. ؛ پرستوحرم🕊 *گفت و گویِ شهید و پدرِ بزرگوارشان ✍️نویسنده: 🌸 به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت: ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ 🥀مزار : شهرستان کنگاور
🕊🌿🌹🌿🕊 چند روزی بود که با وضعیت مالی بدی دست و پنجه نرم می کردیم ... هزینه خورد و خوراک خودم و بچه هام به کنار ، بدهکاری هام به مردم هم آزارم می داد... چند وقتی می شد لنگ پول بودم . خجالت هم می کشیدم به کسی بگم و از مردم کمک بخوام ، ترجیح می دادیم صورتمون رو با سیلی سرخ نگه داریم . منتظر بودم فرجی بشه و خدا بهمون کمک کنه. یک روز که داشتم کار های خونه رو می رسیدم دیدم یکی در خونه رو می زنه ، چادرم رو سرم کردم و درب خونه رو باز کردم . دیدم پشت در بود . چند مدتی بود که از برگشته بود. سلام کرد و از وضعیت زندگیمون ازم سوال پرسید، بعدش یه بسته پول رو به عنوان کمک با اصرار زیاد بهم داد و رفت... از خدا خیلی ممنون بودم. رفتم بالا و سریع بسته پول رو باز کردم. پول ها رو شمردم و با کمال ناباوری دیدم پول ها دقیقا بود . این درحالی بود که من به هیچ کس نگفته بودم نیاز به این مقدار پول دارم... شنیدم دو روز بعد رفتش و دیگر هم بر نگشت .. 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
پدرشان را در آورد ‏دشمنان حتی نمیدانند که سپاه به آنان نیز خدمت کرده... اگر سپاه مقابل داعش و نمی‌ایستاد ؛ امروز اروپا ، سوریه بود.