#لالههای_آسمونی
🔸زمان ارتقاء درجه اش رسیده بود. آن روزها داشت آماده می شد دوباره برگردد سوریه. هم قطارهایش قبل تر رفته بودند دنبال کارهای اداری ترفیع و بیشترشان هم درجه ی جدید روی دوششان نشسته بود.
🔹مدام هم به حامد می گفتند :«بیا برو دنبال درجه ات. خودت پی کارت رو نگیری، کسی نمیاره درجه بچسبونه روی دوشت»
🔸حامد این ها را می شنی و لبخند می زد یک بار هم که یکی از رفقای صمیمی اش پاپی اش شد که «چرا نمی ری سراغ کارای درجه ات»
🔹گفت: «عجله نکن عبدالله! درجه دادن و درجه گرفتن بازی دنیاستـ اصلش اونه که درجه رو خدا به آدم بده! خدا بخواد می بینی که درجه ام رو توی سوریه از دست خودش می گیرم»
#شهید_حامد_جوانی🌷
#سالروز_ولادت
🕊🕊🕊🕊 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🍃🌹🍃🌹
🌺🌺عشق فقط رهبرم سیدعلی🌺🌺
#لالههای_آسمونی
💠همیشه در جواب نصیحت ناصحین به او، وقتی می دیدند دیگر قوت از تنش بیرون رفته و به نشانه اعتراض از او می خواستند لا اقل قدری استراحت کند. می گفت به قول امام عزیز کار برای خدا خستگی ندارد.
💠همیشه تمام کارهایش خالصاً لوجه الله بود. برای خدمت به خلق خدا وبه دستور امام عزیز وارد جهاد شد. کار در جهاد سازندگی را عبادت می دانست نه شغل ، لذا بدون هیچ گونه توقع و چشم داشتی با دل و جان کار می کرد.
💠او دغدغه داشت . می گفت: باید کار کرد. حالا که میدان فراهم شده و خدا به ما توفیق خدمت داده باید از لحظه ها هم نگذشت. بارها شده بود که خودش مثل یک کارگر در عمران روستاها دامن همت را بالا می زد و پا به پای دیگران کار می کرد. در حالی که عضو شورای مرکزی جهاد ری بود و بالطبع در زمره مدیران و مسئولین بود.
💠اما در کار ، آن کسی که از همه سر و رویش خاکی تر بود و دستهایش از شدت بیل زدن تاول زده بود کسی نبود جز جهادگر شهید حاج مهدی عاصی تهرانی و این اخلاص و سخت کوشی موجبات عهده دار شدن کارهای بزرگ را فراهم می آورد. آرامش و وقار او در کارهای سخت مثال زدنی بود وقتی سختی کار به او رو می کرد وقتی همه از شدت خستگی توان از دست داده بودند تازه او موتورش به راه می افتاد با شوخی و مزاح با جمع، همه را سر کیف می آورد و به جمع طراوت خاصی می بخشید..
📎فرماندهٔ مهندسی رزمی جهادسازندگی تهران
#شهید_مهدی_عاصی_تهرانی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۲ شهرری ، تهران
شهادت : ۱۳۶۵/۴/۱۰ مهران ، عملیات کربلای ۱
#لالههای_آسمونی
💠از بهشت زهرا برمي گشتيم . وسط شهر به ترافيک خورديم. صف طويلي از ماشين ها پشت سرهم ايستاده بودند. حرکت به کندي صورت ميگرفت. گاهي چندمتر جلو ميرفتيم و دوباره مجبور به توقف مي شديم . تقريبا بيست دقيقه گذشت. هنوز نتوانسته بوديم بيش از صد مترجلو برويم.
💠اکبر با نگراني به ساعتش و به اطراف نگاه مي کرد. پرسيدم: « چيه ؟! چرا نگراني؟» هنوز پاسخ نداده بود که صداي اذان از گلدسته مسجدي که همان نزديکي ها بود شنيده شد . با شادماني گفت: «مثل اينکه مسجد نزديک است. من رفتم نماز بخوانم.»
💠در ماشين را باز کرد و بدون توجه به فرياد هاي من که: «اينجا نمي توانم توقف کنم» ، به سوي مسجد دويد . چنان با شتاب رفت که گمان کردم اگر به نماز جماعت نرسد ، دنيا را از او خواهند گرفت...
#شهید_علیاکبر_محمدحسینی🌷
ولادت : ۱۳۳۷/۲/۲۰ کرمان
شهادت : ۱۳۵۹/۹/۱۲ بستان ، عملیات طریقالقدس
#لالههای_آسمونی
💠خیلی کم حرف بود. گاهی تا دوساعت در جلسه ای می نشست و تا وقتی سؤالی از او نمی پرسیدی حرفی نمی زد؛ این از خصیصه های مردان خدایی است، اهل نقوا این گونه اند، علم، سواد و معلومات دارند، و تا وقتی از آنان پرسشی نشود حرفی نمی زنند.
💠با چنین روحیاتی و نیز با نماز شب و روزه گرفتن و امثالهم در منطقه حضور داشت. شاهد بودم وقتی در ماه رمضان حسن غفاری و نیروهایش در منطقه ی هور یا فاو حضور داشتند با زبان روزه انجام وظیفه می کردند، ما که به ایشان سرکشی می کردیم چون تردد داشتیم نمی توانستیم روزه بگیریم، من با حسن غفاری شوخی میکردم و میگفتم: «شما هم بیا با ما ناهار بخور چون در سرزمین غصبی هستی و نمی توانی روزه بگیری.»
💠حسن آقا شوخی ام را می فهمید و پاسخی جدی می داد. میگفت: «ما مقلد حضرت امام و سرباز و شاگرد ایشان هستیم، ایشان حتی اگر بفرمایند ما برای دفاع از اسلام به قاره آفریقا هم میرویم و روزه هم میگیریم، نماز و قرآن هم میخوانیم....»
📎معاون اطلاعات عملیات لشگر۲۵ کربلا
#سردارشهید_محمدحسن_غفاری🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۱ گرگان
شهادت ۱۳۶۵/۱۱/۴ شلمچه ، عملیات کربلای ۵
🌷 #لالههای_آسمونی
🔹ساعت ۲ نصف شب بود . پادگان دوکوهه خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضو دیدم صدای خس خس میاد ، ۴ تا دستشویی از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی ...کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه ؟
🔸پشت دیواری قایم شدم... اومد بیرون
چند لحظه ای سرش روگرفت رو به آسمان. نور ماه افتاد رو صورتش ... تعجب کردم . باورم نمیشد ، اسدالله بود ؛فرمانده گردان ...
🔹با یه دست داشت دست شویی هارو می شست...تا سحر درگیر بودم با خودم
فرمانده 2 تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد ...
📎فرماندهٔ گردان حمزه ، مسئولآموزش و فرمانده محورلشگر ۲۷محمدرسولالله
#سردارشهید_اسدالله_پازوکی🌷
#سالروز_شهادت
🌹ولادت : ۱۳۴۳/۲/۲ پاکدشت ، تهران
🌹شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۱ فاو ، عملیات والفجر۸
#لالههای_آسمونی
💠یک سال بعد از ازدواج به مشهد مقدس رفتیم وقتی روبروی ضریح مطهر رسیدیم به علی گفتم: پیش امام رضا به من قول بدهید که کاری برای من انجام بدهید.
💠میدانست که اهل مادیات نیستم ولی با شوخطبعی جیبهایش را گشت و گفت اگر پول داشتم چشم، میخرم. گفتم : اگر میشود آن دنیا شفاعت من را پیش خدا بکنید.
💠با روی گشاده و لبخندی گفت شما باید شفاعت ما را بکنید. تمام زحمات زندگی بر دوش شماست. از همه مهمتر بزرگ کردن فرزندانمان است، ولی اگر قسمتم شد و شهید شدم و اجازه داشتم که شفاعت یک نفر را بکنم حتما شفاعت شما را میکنم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گردان مقداد لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_علی_جزمانی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۲۹/۱۰/۳۰ اصفهان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵