eitaa logo
زندگی بعد از مرگ
3.6هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
68 فایل
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند. تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متن کتاب انسان از مرگ تا برزخ
🌺كتابى كه هم اكنون در مقابل روى شماست بخش دوم از دوران و تحولات مسير انسان به سوى مقصد است . ✅اين بخش درباره دوره اى بحث مى كند كه ابتدايش مرگ و انتهايش دميده شدن در صور و به پايان رسيدن عالم دنياست . همان روزى كه خورشيد و ماه ، ستارگان و كهكشان ها، زمين و آسمان ، كوه و دريا، جن و انس و فرشتگان همه بايد نداى حق را ((لبيك )) گويند و به سوى او بشتابند. 🌷اين دوره ، به خلاف دوره هاى قبل و بعد تاريك ترين ، مبهم ترين ، مخفى ترين ، پرحادثه ترين ، حساس ترين ، وحشتناك ترين ، خطرناك ترين و طولانى ترين دوران هاى سرگذشت انسان از مبداء تا معاد است . 🌹تا حال كسى نتوانسته است به روشنى بداند كه آن جا، چه خبر است و چه واقع مى شود؟ تنها چيزى كه انسان درباره برزخ و قيامت مى داند خبرهايى است كه قرآن و روايات در اختيار او گذاشته است . آگاهى كامل از اين خبرها هم هنگامى حاصل مى شود كه انسان خود، به برزخ منتقل شود و حقيقت را از نزديك لمس كند و بفهمد. هر كس براى اين دوره ديدگاهى دارد كه ما به چهار نظريه از آنها اشاره مى كنيم . 1⃣- عده اى ديدگاهشان آن است كه اين دوره ، رفتن به بيابان عدم و نابودى و پايان يافتن كار است و همه چيز به آن جا ختم مى شود. آنان مى گويند: در اين دوره ، انسان رهسپار عدم مى گردد و به سوى نيستى مطلق پيش مى رود و پرونده او براى هميشه بسته مى شود. 2⃣ - ديدگاه عده اى ديگر چنين است : اين دوره ، دوره بازداشت و زندانى شدن و آمادگى پيدا كردن براى قيامت و داخل شدن در بهشت يا جهنم است . 3⃣ - ديدگاه جمعى آن است كه اين دوره ، جستن از زندان و رها شدن از زنجير ماديات و فرار كردن از قفس تن و فارغ شدن از غم و غصه و درد و رنج است . 4⃣- ديدگاه چهارم : اعتقاد كسانى است كه اين دوره را، دوره تربيت شدن و به كمال رسيدن و نقص هاى دينى خود را جبران كردن مى دانند و مى گويند: در عالم برزخ دين مؤ منان كامل شده و آنان ، تمام عيار وارد قيامت مى شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دسترسی به فهرست👈اینجا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عالم برزخ در چند قدمى ما محمد محمدى اشتهاردى - ۱ - مقدمه بسم اللّه الرحمن الرحيم بعضى مى‏پندارند روز قيامت، خيلى دور است، زيرا مثلا حضرت آدم (عليه السلام)، نوح، ابراهيم، موسى (عليه السلام) و... قوم خود را از حساب و كتاب روز قيامت مى‏ترساندند، ولى از آن عصر تاكنون هزارها سال گذشته، ولى هنوز قيامت بر پا نشده و شايد ميليونها سال ديگر نيز قيامت بر پا نگردد، بنابراين آيا اكنون براى پاداش صدها هزار سال بعد، عمل نيك انجام دهيم؟ و يا اكنون خود را براى مجازات هزاران يا ميليونها سال بعد، آماده سازيم؟ براى كسانى كه اين گونه افكار سؤال انگيز دارند، پاسخ‏هاى گوناگون و متعدد و جود دارد، يكى از اين پاسخ‏ها اين است كه فرضا، فرا رسيدن قيامت، هزاران سال بعد رخ دهد، ولى عالم برزخ (كه همان عالم قبر است) كه در مقايسه با قيامت، قيامت صغرى مى‏باشد، در چند قدمى ما است، و گاهى بين ما و آن تنها يك دقيقه فاصله است، مانند كسى كه جوان نيرومند و سالم و شوخ و شنگى است و در اتومبيل نشسته، ناگهان تصادف دل خراشى روى مى‏دهد و او هماندم از عالم دنيا به عالم برزخ وارد مى‏گردد، و يا مجاهدى راستين در صحنه جنگ با دشمن، آن چنان به عالم برزخ نزديك شده كه فاصله او با عالم برزخ، گاهى كمتر از چند ثانيه است. بنابراين همه ما بايد توجه داشته باشيم كه شايد روز را به شب نرسانده و يا شب را به روز نرسانده، از اين عالم، به عالم برزخ كوچ كنيم، و در آن عالم، بلافاصله نخستين دادگاه ما توسط دو فرشته نكير و منكر شروع مى‏شود، و به دنبال آن پاداش و كيفر برزخى تحقق مى‏يابد كه امام سجاد (عليه السلام) فرمود: ان القبر روضة من رياض الجنه او حفرة من حفر النيران. همانا، قبر، باغى از باغهاى بهشت، يا گودالى از گودالهاى دوزخ است (1) روايت ديگر آمده: امام صادق (عليه السلام) فرمود: اتخوف عليكم فى البرزخ: من در مورد شما در رابطه با عالم برزخ مى‏ترسم. شخصى پرسيد عالم برزخ چيست؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود: القبر منذ حين موته الى يوم القيامه عام برزخ همان عالم قبر است، كه فاصله بين آغاز مرگ تا پديد آمدن روز قيامت، مى‏باشد.(2) و در روايت ديگر آمده، رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ان القبر اول منازل الاخره فان نجامنه فما بعده ايسر منه و ان لم ينج منه فما بعده ليس اقل منه. همانا قبرت نخستين منزل آخرت است اگر انسان در اين منزل، نجات يابد، حوادث بعد از آن آسانتر از آن است، و اگر در اين منزل نجات نيابد، سختى حوادث بعد از آن، كمتر از آن نيست(3). و پيامبر (ص) فرمود: من مات فقد قامت قيامته : هر كس بميرد، قيامت او برپا شده است .(4) نتيجه اينكه: قبل از دادگاه عظيم قيامت، كه يك دادگاه نهائى و همه جانبه است، دادگاه ديگرى در چند قدمى ما، قرار دارد كه گاهى از آن به قيامت صغرى ياد مى‏شود، كه دادگاه بسيار سخت و زودرسى است براى مجرمان، و دادگاه بسيار شيرين و زودرسى است براى مومنان راستين، آنانكه درست مى‏انديشند و اسير هوسهاى مادى دنيا نيستند، خود را براى اين سفر نزديك، آماده مى‏نمايند، ولى آنانكه غافل و مغرورند بدانند كه عذاب سخت عالم برزخ، در انتظار آنها است. كتاب حاضر نظر به اين كه درباره، عالم برزخ كتاب عمومى و همگانى و خلاصه و روان، در دسترس نبود، و نظر به اين كه اعتقاد و توجه به چنين عالمى (كه همه ما در پيش رو داريم، و پس از مدتى نه چندان دور، به آن وارد مى‏شويم) قطعا اهرمى بازدارنده خواهد بود، و نقش به سزايى در تربيت و كنترل و انضباط دينى ما خواهد داشت، به نگارش اين كتاب، اقدام گرديد. اين كتاب در حقيقت نشات گرفته از آيات قرآن و روايات چهارده معصوم (عليهم السلام) و گفتار محققين اسلام، و داستانهاى مذهبى و حقيقى است، بنابراين بايد از آن بهره جست، و با آينده نگرى دقيق، در پرتو گفتار نورانى قرآن و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم السلام)، خود را صاحب باغى از باغهاى بهشت برزخى نمود، نه گرفتار گودالى از گودالهاى سوزان آن. چكيده سخن اينكه: هدف از نگارش اين كتاب، تقويت اعتقادات مذهبى، و مراقبت و پاكسازى و بهسازى در پرتو آن است، اميد آنكه همه ما با خواندن اين كتاب، به چنين احساس و مراقبتى نائل شويم. اين كتاب كه به طور خلاصه نوشته شده در پنج فصل زير تنظيم گرديده است: 1⃣- سكرات مرگ، يا سختيهاى آستانه عالم برزخ. 2⃣- معنى برزخ، و دورنمايى از آن، و برزخ از ديدگاه قرآن‏ 3⃣- بخشى از ويژگى‏هاى عالم برزخ. 4⃣- سيماى برزخ در روايات اسلامى. 5⃣- سى و هفت داستان از جهان برزخ، نشانگر اوضاع آن جهان. حوزه علميه قم - محمد محمدى اشتهاردى تيرماه 1371 ش فصل اول: سَكَرات مرگ يا سختى‏هاى آستانه عالم برزخ‏ همه ميدانيم كه مرگ حق است، و همه موجودات، سرانجام طعم مرگ را مى‏چشند (آل عمران - 185)
و نيز مسلم است كه مرگ، كه انتقال از دنيا به عالم برزخ است، همراه شدائد و سختى‏ها است، كه از آن به سَكَرات مرگ و گاهى به غَمَرات مرگ(5)تعبير مى‏شود. در قرآن، در آيه سوره ق مى‏خوانيم: و جائت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد: و سرانجام، سختى‏هاى مرگ، به حق فرا رسد، (و به انسان گفته مى‏شود) اين همان چيزى است كه از آن مى‏گريختى. واژه سَكرَة از سُكر به معنى مستى و گيجى گرفته شده، و در اصل به معنى حائل و پرده‏اى است كه بين انسان و عقلش ايجاد مى‏شود، چنين حالتى در موارد مختلف مانند مستى شراب خوردن، خشم شديد، عشق آتشين، درد بسيار سخت، نگرانى و پشيمانى شديد و... براى انسان ايجاد مى‏گردد. لحظات مرگ براى هر انسانى، سخت و ناگوار است، چرا كه از يكسو مساله فراق و جدائى از دوستان و آنچه روح انسان سالها با آن خو گرفته است، پيش مى‏آيد. و از سوى ديگر خود در را در چنگال حوادث بعد از مرگ مى‏نگرد، حوادثى كه با محاكمه و مجازات و كشف باطن، و تنهايى همراه است و نگرانى شديد در مورد نتيجه اعمال و سرنوشت نهائى، احساس مى‏شود. در مورد اول (فراق)، مرگ يك مرحله انتقالى مهم است، و انسان در آن لحظه، تمام پيوندها را كه با آنها خو گرفته، قطع مى‏كند، ناپايدارى و بى ثباتى جهان را لمس مى‏نمايد، و خود را كاملا براى ورود به جهانى تازه مى‏بيند، و در اين حال تلخى فراق را مى‏چشد كه مولانا در آغاز كتاب مثنوى مى‏گويد: بشنو از نى چون حكايت مى‏كند از جدائيها شكايت مى‏كندكز نيستان تا مرا ببريده‏اند از نفيرم مرد و زن ناليده‏اندسينه خواهم، شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياقهركسى كه دور ماند از اصل خويش باز گويد روزگار وصل خويش (6) امام على (عليه السلام مى‏فرمايد:ان للموت غمرات هى اقطع ان تستغرق بصفة او تعتدل على عقول اهل الدنيا مرگ همراه سختى‏هائى شديدتر از آنچه در وصف بگنجد و يا با ترازوى عقل سنجيده شود مى‏باشد.(7) و طبق بعضى از روايات، حتى مردان خدا و پيامبران كه نه دل بستگى به دنيا داشتند، و نه وحشتى از آينده، از سختى‏هاى لحظه مرگ، اين لحظه انتقالى، نگران بودند، چنانكه در مورد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده در لحظات آخر عمر مباركش، دست در ظرف آبى مى‏كرد و به صورت مى‏كشيد و زبانش به ذكر لا اله الا اللّه حركت مى‏نمود و فرمود ان للموت سكرات: مرگ، شدائد و سختى هايى دارد.(8). امام حسن (عليه السلام) در لحظات آخر عمر، گريه مى‏كرد، يكى از حاضران گفت: اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! تو با آن مقام ارجمندى كه در پيشگاه خدا دارى و بيست و يك بار پياده از مدينه به مكه به حج رفتى، و سه بار هم اموالت را به مستمندان دادى، در عين حال گريه مى‏كنى؟ امام حسن (عليه السلام) در پاسخ فرمود: انما ابكى لخصلتين لهول المطلع و فراق الاحبه. همانا گريه مى‏كنم براى دو موضوع، براى وحشت روز قيامت و براى جدائى از دوستان(9) و در مورد دوم (نگرانى از نتيجه اعمال و سرنوشت نهائى) كه سخت‏تر از مورد اول است، تلخى مرگ بيشتر، احساس مى‏شود. مردى به امام حسن (عليه السلام) عرض كرد: چرا ما مرگ را ناپسند مى‏دانيم؟ امام حسن (عليه السلام) در پاسخ فرمود: از اين رو كه شما آخرت خود را ويران كرده‏ايد، و دنياى خود را آباد ساخته‏ايد، لذا خوش نداريد كه از آبادى به سوى ويرانى برويد(10) موسى (عليه السلام) و تلخى فراق‏ روزى عزرائيل نزد موسى (عليه السلام) آمد، موسى (عليه السلام) پرسيد: براى زيارتم آمده‏اى يا براى قبض روحم؟ عزرائيل: براى قبض روحت آمده‏ام. موسى: ساعتى به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع كنم. عزرائيل: مهلتى در كار نيست. موسى (عليه السلام) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائيل بفرمايد كه مهلت دهد تا با فرزندانش وداع كند. خداوند به عزرائيل فرمود: به موسى (عليه السلام) مهلت بده عزرائيل مهلت داد. موسى نزد مادرش آمد و گفت سفرى در پيش دارم! مادر گفت: جه سفرى‏ موسى: سفر آخرت مادر گريه كرد. موسى (عليه السلام) نزد همسرش آمد، كودكش را در دامن همسرش ديد، با همسرش وداع كرد، كودك دست به دامن موسى (عليه السلام) زد و گريه كرد، دل موسى از گريه كودكش سوخت و گريه كرد، خداوند به موسى (عليه السلام) وحى كرد اى موسى! تو به درگاه ما مى‏آئى، اين گريه و زاريت چيست؟ موسى (عليه السلام) عرض كرد: دلم به حال كودكانم مى‏سوزد. خداوند فرمود: اى موسى! دل از آنها بكن من از آنها نگهدارى مى‏كنم، و آنها را در آغوش محبتم مى‏پرورانم. دل موسى (عليه السلام) آرام گرفت، به عزرائيل گفت: جانم را از كدام عضو مى‏گيرى؟ عزرائيل: از دهانت. موسى: آيا از دهانى كه بى واسطه با خدا سخن گفته است جانم را مى‏گيرى؟ عزرائيل: از دستت. موسى: آيا از دستى كه الواح تورات را گرفته است؟ عزرائيل: از پايت. موسى: آيا از پايى كه من با آن از كوه طور براى مناجات با خدا رفته‏ام؟
عزرائيل: نارنجى خوشبو به موسى (عليه السلام) داد، موسى (عليه السلام) آن را بو كرد و جان سپرد. فرشتگان به موسى گفتند: يا اهون الانبيا موتا كيف وجدت الموت: اى كسى كه در ميان پيامبران، از همه راحت‏تر مردى، مرگ را چگونه يافتى؟ موسى (عليه السلام) گفت: كشاة تسلخ و هى حيه مرگ را مانند گوسفندى كه زنده پوستش را بكنند يافتم(11) تلخى مرگ از نظر حضرت يحيى‏ امام صادق (عليه السلام) فرمود: حضرت عيسى (ع) در كنار قبر حضرت يحيى (عليه السلام) آمد، و از درگاه خداوند خواست تا يحيى (عليه السلام) را زنده كند، دعايش مستجاب شد، يحيى (عليه السلام) از قبر بيرون آمد و به عيسى (عليه السلام) گفت: از من چه مى‏خواهى. عيسى: مى‏خواهم، با من انس بگيرى، چنانكه در دنيا با من مانوس بودى. يحيى: اى عيسى! هنوز تلخى مرگ در كامم فرو ننشسته، تو مى‏خواهى مرا به دنيا برگردانى، و بار ديگر تلخى مرگ را بچشم. آنگاه يحيى (عليه السلام) از عيسى (عليه السلام) جدا شد و به عالم قبر بازگشت.(12) غمرات مرگ براى ظالمان‏ در آيه 93 سوره انعام مى‏خوانيم: ولو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكه باسطوا ايديهم اخرجو انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على اللّه غير الحق... و اگر بينى هنگامى كه (اين) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفته‏اند و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان مى‏گويند جان خود را خارج سازيد، امروز مجازات خواركننده‏اى در برابر دروغ‏هايى كه به خدا بستيد و در برابر آيات او تكبر ورزيديد خواهيد داشت. به طور كلى از آيات و روايات اسلامى، چنين بر مى‏آيد كه: مرگ براى مومنان، انتقال از زندان به باغ، و از زحمت و سختى به استراحت و آسايش است، و براى كافران و غير مومنان، انتقال از باغ به زندان، و از آسايش به سوى سختى‏ها و ناگوارى‏ها است در اين مورد به سه روايت زير توجه كنيد: 1- شخصى از امام سجاد (عليه السلام) پرسيد: مرگ چيست؟ امام سجاد (عليه السلام) فرمود: للمومن كنزع ثياب و سخه قملة، و فك قيود و اغلال ثقيلة والاستبدال بافخر الثياب، و اطيبها روائح، و اوطى، المركب و انس المنازل. براى مومن، كندن لباس چركين و پر حشرات است، و گشودن بندها و زنجيرهاى سنگين، و تبديل آن، به فاخرترين لباسها و خوشبوترين عطرها، و راهوارترين مركبها، و مناسب‏ترين منزلها است. و للكافر كخلع ثياب فاخره، و النقل عن منازل انيسه و الا ستبدال باوسخ الثياب و اخشنها، و اوحش المنازل و اعظم العذاب. و براى كافر مانند كندن لباسى است فاخر، و انتقال از منزلهاى مورد علاقه، و تبديل آن به چرك‏ترين و خشنترين لباسها و وحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذاب(13) 2- شخصى از امام حسن مجتبى (عليه السلام) پرسيد: مرگ چيست؟، فرمود: اعظم سرور يرد على المومنين، اذا نقلو عن درا الكند، الى نعيم الابد، و اعظم ثبور يرد على الكافرين اذا نقلوا عن جنتهم الى نار لاتبيد ولا تنفد. بزرگترين شادى است كه بر مومنان وارد مى‏گردد، آنها از زندگى بسيار سخت، به سوى نعمت‏هاى ابدى بهشت، انتقال مى‏يابند، و بزرگترين عذاب و هلاكتى است كه بر كافران وارد مى‏شود، آنها از بهشت مصنوعى خود به سوى آتشى شعله ور و هميشگى انتقال مى‏يابند.(14) 3- امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا، هنگام شدت درگيرى با دشمن به اصحاب خود رو كرد و چنين فرمود: صبرا بنى الكرام! فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس و و الضراء الى الجنان الواسعه، و النعيم الدائمه، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر، و ما هو لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الى سجن و عذاب ان ابى حدثنى عن رسول اللّه ان الدنيا سجن المومن و جنة الكافر، و الموت جسر هولاء الى جنانهم، و جسر هولاء الى جحيمهم. اى فرزندان كرم و بزرگوارى، استقامت كنيد، بدانيد كه مرگ تنها پله‏اى است كه شما را از ناراحتيها و رنجها، به باغ‏هاى وسيع بهشت و نعمت‏هاى جاويدان منتقل مى‏كند، كدام يك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر، ناراحتيد؟ و اما مرگ نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصى را از قصرى به زندان و عذاب، منتقل كنند، پدرم از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) نقل فرمود كه: دنيا زندان مومن و بهشت كافر است، و مرگ پل آنها(مومنان) به باغ‏هاى بهشت، و پل اينها(كافران) به دوزخ است.(15) داستانهاى تلخ و شيرين از لحظه‏هاى مرگ‏ در قرآن، در آيه 16 سوره حشر مى‏خوانيم: كمثل الشيطان اذا قال للانسان اكفر فلما كفر قال: انى برى منك انى اخاف اللّه رب العالمين. كار منافقان، همچون شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم) هنگامى كه او كافر شد، شيطان گفت: من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است، ترس دارم.
بعضى از مفسران مى‏گويند:اين آيه بيانگر برخورد شيطان با انسان در لحظات آخر عمر است، شيطان سعى مى‏كند تا انسان را در حالت كفر از دنيا ببرد، و به خصوص هنگام مرگ، كه يك حالت ضعف شديد است، شيطان به انسان نزديك مى‏شود و اشياء مورد علاقه او را به او نشان مى‏دهد، و به انسان همان اشياء او را تا سر حد كفر مى‏كشاند، آنگاه از او بيزارى جسته و از نزد او فرار مى‏كند. جمعى از مفسرين شيعه و اهل تسنن، داستان عجيب برصيصاى عابد را ذيل اين آيه ذكر كرده‏اند و مى‏گويند: منظور از انسان در اين آيه برصيصا است، در اين باره احاديثى نيز نقل شده است. 1- داستان عجيب برصيصاى عابد در ميان بنى اسرائيل عابدى به نام برصيصيا زندگى مى‏كرد، او زمان طولانى عبادت كرده بود و در اين راستا به حدى از قرب الهى رسيده بود كه مردم بيماران روانى را نزد او مى‏آوردند، او دعا مى‏كرد، آنها سلامتى خود را باز مى‏يافتند روزى زن جوان بيمارى را كه از يك خانواده باشخصيت بود، برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد آن زن مدتى در نزد برصيصيا بماند تا شفا يابد. شيطان از فرصت استفاده كرد و به وسوسه گرى پرداخت، و آن قدر زن را به نزد او زينت داد كه آن مرد عابد به آن زن تجاوز كرد، چيزى نگذشت كه معلوم شد آن زن باردار است، عابد خود را در تنگناى سخت ديد، براى اين كه گناهش، كشف نگردد، آن زن را كشت و در گوشه‏اى در بيابان دفن كرد. برادران آن زن از اين جنايت هولناك، آگاه شدند، و اين خبر در تمام شهر پيچيد و به گوش امير رسيد، امير با جمعى، به تحقيق پرداختند پس از قطعيت خبر، آن عابد را از عبادتگاهش فرو كشيده، و فرمان اعدام او صادر گرديد. در روز معينى در حضور جمعيت بسيار، عابد را بالاى چوبه دار بردند، وقتى او بالاى چوبه دار قرار گرفت، شيطان در نزدش مجسم شد و به او گفت: اين من بودم كه تو را به اين روز افكندم، و اگر آنچه را مى‏گويم، اطاعت كنى تو را از اين مهلكه نجات خواهم داد. عابد گفت: چه كنم. شيطان گفت: تنها يك سجده براى من انجام دهى كافى است. عابد گفت: در اين حال كه مى‏بينى، نمى‏توانم سجده كنم. شيطان گفت: اشاره‏اى كفايت مى‏كند. عابد، با گوشه چشم خود يا با دستش اشاره كرد، و شيطان را اين گونه سجده نمود و همان دم جان سپرد و از دنيا رفت (16) اين است نمونه‏اى از عاقبت سوء پيروان شيطان، و كفر و درماندگى آنها در لحظه سخت مرگ. و طبق بعضى از روايات، از برصيصا به عنوان راهب (عالم و عابد بزرگ مسيحى) ياد شده كه انسان از او تقاضاى دو سجده كرد، او دو سجده كرد و از دنيا رفت‏(17) قابل توجه اينكه امام صادق (عليه السلام) فرمود: هر كسى كه لحظه مرگش فرا رسد، ابليس يكى از شيطانهاى خود را نزد او مى‏فرستد تا او را به سوى كفر بكشاند، و يا او را در دينش مشكوك سازد، تا او با اين حال از دنيا برود، كسى كه با ايمان باشد، شيطان قدرت ندارد كه او را به كفر يا شرك در دينش وادارد، آنگاه فرمود: فاذا حضرتم موتاكم فلقنوهم شهادة ان لا اله الا اللّه وان محمد رسول اللّه . هرگاه به بالين آنان كه در حال مرگ هستند حاضر شديد، آنها را به گواهى دادن به يكتائى خدا، و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تلقين كند (18) 2- نشكن، نمى‏گويم!! يكى از علماء نقل مى‏كرد: در مشهد به تحصيل علوم دينى و حوزوى اشتغال داشتم، يكى از طلبه‏ها كه از دوستان من بود بيمار شد و به قدرى بيماريش شديد گرديد كه به حالت مرگ افتاد، در اين هنگام ما او را تلقين مى‏كرديم، به او مى‏گفتيم: بگو لا اله الا اللّه، اللّه اكبر، و...، او در پاسخ مى‏گفت: نشكن نمى‏گويم. ما تعجب كرديم، از اين رو كه او طلبه خوبى بود، راز چيست كه پاسخ ما را نمى‏دهد و به جاى آن، سخن بى ربطى به زبان مى‏آورد؟ تا اينكه لحظاتى حالش خوب شد، تا از او پرسيديم چرا در برابر تلقين ما، مى‏گفتى: نشكن نمى‏گويم؟ رازش چيست؟ در پاسخ گفت: اول آن ساعت مخصوص من را بياوريد تا بشكنم، و بعد ماجرا را براى شما تعريف كنم. ساعتش را نزدش آوردند و به او دادند، او گفت: من به اين ساعت علاقه بسيارى داشتم، هنگام احتضار، شنيدم شما به من مى‏گوئيد: بگو: لا اله الا اللّه و... ولى شخصى (شيطانى) در برابرم ايستاده بود و همين ساعت مرا در دست داشت، و در دست ديگرش چكش بود و آن را در بالاى سر ساعت من نگاه داشته بود، مى‏خواستم جواب شما را بگويم، و هم نوا با تلقين شما، ذكر خدا به زبان بياورم، آن شخص به من مى‏گفت : اگر اللّه اكبر و لا اله الا اللّهبگويى ساعت تو را مى‏شكنم، من هم چون آن ساعت را بسيار دوست داشتم، به او مى‏گفتم: نشكن نمى‏گويم. 3- توجه امام خمينى (رحمة الله عليه) به لحظات سخت مرگ
يكى از بستگان امام خمينى (اعلى اللّه مقامه) نقل مى‏كرد: امام خمينى (رحمة الله عليه) به نوه‏اش على آقا (فرزند خردسال حجت الاسلام و المسلمين احمد آقا)علاقه وافر داشت، و همواره با او مانوس بود و به او اظهار علاقه مخصوص مى‏نمود، و چون از روايات اسلامى بدست آورده بود كه شيطان در لحظات آخر عمر، انسان را به وسيله اشياء مورد علاقه‏اش فريب مى‏دهد، در روزهاى آخر عمر، على آقا را از خود دور مى‏كرد، و مى‏فرمود نگذاريد او به اتاقم بيايد، تا علاقه هر چيزى از امور دنيا، از او دور گردد تا در لحظات آخر عمر، مبادا شيطان از همان راه وارد شود و موجب انحراف گردد. آرى مردان خدا، و بيداردلان وارسته، كاملا دقت و مراقبت مى‏كنند، و بهانه به دست شيطان نمى‏دهند، و زبان حالشان اين است: تو را ز كنگره عرش مى‏زنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است؟! 4- چهره عزرائيل براى مومن و غير مومن، هنگام مرگ حضرت ابراهيم (عليه السلام) روزى شخصى را ديد از او پرسيد تو كيستى؟ او گفت: عزرائيل هستم. ابراهيم گفت: از تو مى‏خواهم خودت را به آن صورتى كه مومنين را قبض روح مى‏كنى، به من بنمايانى. ابراهيم به دستور او، روى خود را برگردانيد، و سپس به او نگاه كرد، جوانى بسيار زيبا و خوشرو و شاد ديد، گفت: اگر مومن پس از مرگ، چيزى (پاداشى) غير از اين چهره زيبا را نبيند، همين ديدار براى او كافى است، و پاداش خوبى براى كارهاى نيكش خواهد بود. سپس ابراهيم، به عزرائيل گفت: اگر مى‏توانى، خودت را در آن چهره‏اى كه گمراهان را با آن، قبض روح مى‏كنى، به من بنمان. عزرائيل: اى ابراهيم تو طاقت ديدن آن چهره را ندارى. ابراهيم (عليه السلام) خواسته‏اش را تكرار كرد. عزرائيل گفت: روى خود را برگردان، ابراهيم (عليه السلام) روى خود را گردانيد و سپس به او نگاه كرد، مردى سياه كه موهاى بدنش راست شده بود و بسيار بوى بد دارد و از سوراخهاى بينى او دود و آتش بيرون مى‏آيد، حضرت ابراهيم نتوانست آن چهره را مشاهده كند، بر اثر شدت ناراحتى بى هوش شد، وقتى به هوش آمد عزرائيل، را به صورت اول ديد، به او فرمود: اى فرشته مرگ انسان گنهكار جز ديدن همين چهره، كيفر ديگرى نبيند، همين نگاه براى عذاب و كيفر او كفايت مى‏كندلو لم يلق الفاجر عند موته الا صورة و جهك لكان حسبه(19)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عالم برزخ در چند قدمى ما محمد محمدى اشتهاردى - ۲ - 5- مهلت ندادن عزرائيل حضرت عيسى (عليه السلام) با مادرش مريم (سلام الله عليه) در كوهى به عبادت خدا مشغول بودند، و روزها را روزه مى‏گرفتند. غذايشان از گياهان كوه بود كه عيسى (عليه السلام) تهيه مى‏نمود. يك روز نزديك غروب شد، عيسى (عليه السلام) مادرش را تنها گذاشت و براى به دست آوردن سبزيجات كوهى، رفت، هنگام افطار فرا رسيد، مريم (سلام الله عليه) برخاست تا نماز بخواند، ناگاه عزرائيل نزد مريم (عليه السلام) آمد و بر او سلام كرد، مريم پرسيد: تو كيستى كه در اول شب بر من سلام كردى و با ديدن تو، بيمناك شدم؟. عزرائيل گفت: من فرشته مرگ هستم مريم پرسيد: براى چه به اينجا آمده‏اى؟ عزرائيل گفت: براى قبض روح تو آمده‏ام. مريم گفت: چند دقيقه به من مهلت بده تا پسرم نزد من بيايد عزرائيل گفت: مهلتى در كار نيست، و آنگاه روح مريم (سلام الله عليه) را قبض نمود. عيسى (عليه السلام) وقتى نزد مادر آمد، نگاه كرد كه مادرش بر زمين افتاده است، تصور كرد كه مادرش خوابيده است، مدتى توقف كرد، ديد مادرش بيدار نشد و وقت افطار گذشته است، صدا زد اى مادر برخيز! افطار كن. ندائى از بالاى سرش شنيد كه مادرت از دنيا رفته و خداوند در مورد وفات مادرت به تو پاداش مى‏دهد. عيسى (عليه السلام) با دلى سوخته، به تجهيز جنازه مادر پرداخت و او را به خاك سپرد و غمگين بر سر تربتش نشست و گريه مى‏كرد و به ياد مادر گفتارى جانسوز مى‏گفت، در اين هنگام ندائى شنيد، سرش را بلند كرد، مادرش را در بهشت (برزخى) بر تختى كه در كاخى از ياقوت سرخ بود ديد گفت: اى مادرم! از دورى تو سخت اندوهگين هستم. مريم (سلام الله عليه) فرمود: پسرم، خدا را مونس خود كن تا اندوهت برطرف گردد. عيسى (عليه السلام) گفت: مادر جان با زبان گرسنه و روزه از دنيا رفتى. مريم (سلام الله عليه) فرمود: خداوند گواراترين غذا را كه نظير نداشت به من خورانيد. عيسى (عليه السلام) گفت: اى مادر! آيا هيچ آرزو دارى؟ مريم (سلام الله عليه) گفت: آرزو دارم يك بار ديگر به دنيا باز گردم، تا يك روز، روزه بگيرم و يك شب را به نماز به سر آورم، اى پسر اكنون كه در دنيا هستى و مرگ به سراغت نيامده است، هر چه مى‏توانى توشه راه آخرت را (با انجام اعمال نيك) از دنيا برگير (20) 6- آه جانكاه زاهد هنگام مرگ زاهد وارسته‏اى در بصره سكونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خويشانش بر بالين او نشسته و گريه مى‏كردند. زاهد به پدرش رو كرد و گفت: چرا گريه مى‏كنى؟ پدر گفت: چگونه گريه نكنم، وقتى فرزندى از دنيا برود، پشت پدر مى‏شكند. زاهد به مادرش گفت: چرا گريه مى‏كنى؟ مادر گفت: چگونه نگريم كه اميدوار بودم در ايام پيرى عصاى دستم باشى و به من خدمت كنى، و در هنگام بيمارى و مرگم در بالينم باشى. زاهد به همسرش گفت: چرا گريه مى‏كنى؟ همسر گفت: چگونه گريه نكنم كه با مرگ تو، فرزندانم يتيم و بى سرپرست مى‏شوند. زاهد، فرياد زد آه! آه! شما هركدام براى خود گريه مى‏كنيد، هيچ كس براى من نمى‏گريد، كه بعد از مرگ بر من چه خواهد رسيد و حالم چه خواهد شد؟ آيا سوالات دو فرشته نكير و منكر را مى‏دهم يا درمانده مى‏شوم؟ هيچكس براى من نمى‏گريد كه مرا تنها در لحد گور مى‏گذارند، و از اعمال من مى‏پرسند، اين را گفت و آهى كشيد و جان سپرد.(21) 7- قبض روح شديد سه كس درد چشم شديدى بر على (عليه السلام) عارض گرديد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عيادت آن حضرت رفت، ديد او از شدت درد، فرياد مى‏كشد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: آيا اين فرياد و ناله، از روى جزع و بى تابى است و يا درد بسيار شديد است؟ على (عليه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! دردى را شديدتر از اين درد هرگز سراغ ندارم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) (براى اين كه على(ع) را آرام كند) فرمود: اى على! هنگامى كه عزرائيل نزد كافرى مى‏آيد تا روح او را قبض كند، همراه خود سيخى آتشين بياوريد و به وسيله آن، روح او را از كالبدش بيرون بكشد، در اين هنگام جهنم صيحه كشد. حضرت على (عليه السلام) وقتى كه اين موضوع را شنيد (درد خود را فراموش كرد) برخاست راست نشست و گفت : اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! اين سخن را اعاده كن، زيرا كه موجب فراموشى درد چشمم شد. سپس على (عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) چنين پرسيد: آيا از امت تو (مسلمانان) كسى اين گونه سخت، قبض روح مى‏شود؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: نعم حاكم جائر، واكل مال اليتيم ظلما و شاهد زور آرى (سه كس اين گونه قبض روح شود) حاكم ستمگر، و خورنده مال يتيم از روى ظلم، و كسى كه گواهى دروغ بدهد(22) 8- لال شدن زبان جوانى در حال احتضار، و گشوده شدن زبان او
به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند كه جوانى از مسلمانان در بستر مرگ افتاده است، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به بالين او آمد ديد در حال جان دادن است او را تلقين كرد و به او فرمود: بگو،لا اله الا اللّه، زبان او لال شد و نتوانست اين ذكر را بگويد. پامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به بانوئى كه بالاى سر آن جوان نشسته بود، فرمود، آيا اين جوان مادر دارد؟ بانو عرص كرد: آرى من مادرش هستم. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود آيا تو از اين پسر خشمناك و ناراضى هستى؟ بانو گفت: آرى، و اكنون شش سال است كه با او سخن نگفته‏ام. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شفاعت كرد و به آن بانو فرمود: از پسرت راضى شو، آن بانو گفت: رضى اللّه عنه برضاك يا رسول اللّه: خداوند به خاطر رضايت تو اى رسول خدا از او راضى شود. وقتى كه بانو اين سخن را از رضايت خودش، حكايت مى‏كرد گفت، زبان آن جوان باز شد: آنگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: بگو لااله الا اللّه، جوان اين ذكر را گفت. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اكنون چه مى‏بينى؟ جوان گفت: مرد سياه چهره و زشت قيافه‏اى را كه لباس چركين در تن دارد و بوى متعفن و بسيار بد مى‏دهد نزدم آمده و گلو و راه نفس مرا گرفته است. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بگو يا من يقبل اليسير و يعفوا عن الكثير اقبل منى اليسير و اعف عنى الكثير انك انت الغفور الرحيم اى كسى كه اطاعت كم را مى‏پذيرى، و از گناه زياد مى‏گذرى، اطاعت كم مرا بپذير، و از گناه بسيار من بگذر، چرا كه تو آمرزنده مهربان هستى جوان اين كلمات را گفت، آنگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مى‏بينى؟ او گفت: مردى سفيد روى با لباس تميز و خوشبو نزد من آمده است، آن سياه چهره زشت روى، پشت كرده و مى‏خواهد از نزد من برود. رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين كلمات را تكرار كن. او آن كلمات را تكرار كرد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اى جوان، اكنون چه مى‏بينى. جوان گفت: آن شخص سياه زشت چهره رفت و ديگر او را نمى‏بينم، اكنون اين شخص سفيد و نورانى در نزد من است، آنگاه در همين حال آن جوان از دنيا رفت (23) طبق بعضى از روايات، دو مرد سياه و دو مرد سفيد، ذكر شده، كه آن جوان درلحظات آخرگفت: آن دو مرد سياه رفتند، اكنون دو شخص سفيد روى آمدند تا جانم را بگيرند اين را گفت و از دنيا رفت‏(24) 9- قدرت عظيم عزرائيل، و كمك او در تلقين نمازگزار رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در شب معراج، خداوند مرا به آسمانها سير مى‏داد، در آسمان فرشته‏اى را ديدم كه لوحى از نور در دستش بود، و آنچنان به آن توجه داشت كه به جانب راست و چپ نگاه نمى‏كرد و مانند شخص غمگين، در خود فرو رفته بود، به جبرئيل گفتم اين فرشته كيست؟ گفت: اين فرشته، فرشته مرگ (عزرائيل) است كه به قبض روحها اشتغال دارد، گفتم مرا نزد او ببرد تا با او سخن بگويم، جبرئيل مرا نزدش برد، به او گفتم: اى فرشته مرگ! آيا هر كسى كه مرده يا در آينده مى‏ميرد، روح او را قبض كرده‏اى يا قبض مى‏كنى؟. عزرائيل‏گفت: آرى. گفتم: خودت نزد آن‏ها حاضر مى‏شوى. گفت: آرى، خداوند همه دنيا را آنچنان تحت اختيار و تسلط من قرار داده، همچون درهمى كه در دست شخصى باشد، و آن شخص، آن درهم را در كف دستش هرگونه بخواهد جابجا نمايد، و هيچ خانه‏اى در دنيا نيست مگر اينكه در هر روز پنج بار به آن خانه سر مى‏زنم، وقتى كه گريه خويشان را مى‏شنوم به آنها مى‏گويم: گريه نكنيد، من باز مكرر به سوى شما مى‏آيم، تا همه شما را از اين دنيا ببرم طبق روايت ديگر، عزرائيل گفت: هر روز پنج بار وارد هر خانه‏اى مى‏شوم، و با افراد اهل خانه مصافحه مى‏كنم، و به صغير و كبير آنها از خودشان آگاهترم. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگام اوقات نماز، عزرائيل با مردم مصافحه مى‏كند، و به آنها كه نماز را در اول وقت مى‏خوانند، گواهى به لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه را هنگام مرگ تلقين مى‏نمايد، و شيطان را از آنها دور مى‏سازد، و نيز فرمود: كفى بالموت طامه يا جبرئيل: اى جبرئيل، مرگ به عنوان يك فاجعه وحشتناك (براى موعظه انسان و مجازات او) كافى است جبرئيل گفت: حوادث بعد از مرگ، فاجعه آميزتر از خود مرگ است.(25) 10- گريز از چنگ مرگ! روايت شده: روزى عزرائيل به مجلس حضرت سليمان (عليه السلام) وارد شد و در آن مجلس همواره به يكى از اطرافيان سليمان (عليه السلام) نگاه مى‏كرد، پس از مدتى عزرائيل از آن مجلس بيرون رفت. آن شخص به سليمان (عليه السلام) گفت: اين شخص چه كسى بود؟. سليمان (عليه السلام) فرمود: او عزرائيل بود. او گفت: به گونه‏اى به من مى‏نگريست، كه گويا در طلب من بود (تا مرا قبض روح كند) سليمان گفت: اكنون چه مى‏خواهى؟
او كه وحشت زده و دستپاچه شده بود. به سليمان (عليه السلام) عرض كرد: براى خلاصى من از دست عزرائيل، به باد فرمان بده من را به هندوستان ببرد. حضرت سليمان (عليه السلام) به باد فرمان داد، او را سريع به نقطه‏اى در هندوستان برد. در جلسه بعد، وقتى سليمان با عزرائيل ملاقات كرد، و به او فرمود: چرا به يكى از هم نشينان من، نگاه پياپى مى‏كردى؟ عزرائيل در جواب گفت: من از طرف خدا مامور بودم، در ساعتى نزديك به آن ساعت، جان او را در هندوستان، قبض كنم او را در اينجا ديدم و تعجب كردم، به هندوستان رفتم و او را در آنجا يافتم و جانش را گرفتم. (26) مولانا در مثنوى، پس از نقل اين داستان (با اندكى تفاوت) مى‏گويد: ديدمش اينجا و بس حيران شدم در تفكر رفته سرگردان شدماز عجب گفتم گر او را صد پر است زو به هندوستان شدن دور اندر استچون به امر حق به هندوستان شدم ديدمش آنجا و جانش بستُدمتو همه كار جهان را همچنين كن قياس و چشم بگشا و ببيناز كه بگريزيم از خود اين محال از كه برتابيم از حق، اين وبال (27) 11- هرزه گوئى مردى خوشگذران، هنگام مرگ يكى از پولداران خوشگذران و از خدا بى خبر كه همواره در عيش و عشرت به سر مى‏برد، روزى در كنار در خانه‏اش نشسته بود، بانوئى به حمام معروف به حمام منجاب مى‏رفت، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى‏كرد، تا شخصى را بيابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد: حمام منجاب كجاست؟ آن مرد عياش به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جا است آن بانو به خيال اين كه حمام، همانجاست، به آن خانه وارد شد، و آن مرد در خانه را فورا به روى آن بانو بست، و به سراغ او آمد و تقاضاى همبسترى با او را كرد، آن بانو كه زنى پاكدامن بود، دريافت كه در تنگناى سختى افتاده و گرفتار نامردى هوسباز و سبكسر شده است، چاره‏اى جز اين نديد كه با به كار بستن تدبيرى، از چنگ او رها شود به او گفت: من هم كمال اشتياق به تو را دارم، ولى چون كثيف هستم و از اين رو به حمام مى‏رفتم، خوبست بروى مقدارى عطر تهيه كنى تا من خود را خوشبو كنم، قدرى غذا نيز فراهم كن تا با هم بخوريم. آن مرد به گفته‏هاى آن زن مطمئن شد و براى تحصيل عطر و غذا از خانه بيرون رفت، هماندم آن بانوى عفيفه از خانه بيرون آمد و نجات يافت. وقتى كه آن مرد هوسباز به خانه برگشت، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت گرديد، و حسرت و آرزوى زن در دل ناپاكش مانده، و به ياد او همواره اين شعر را مى‏خواند: يا رب قائلة يوما و قد تعبت اين الطريق الى حمام منجاب چه شد آن زنى كه خسته شده بود و مى‏پرسيد: راه حمام منجلاب كجاست؟ مدتى از اين ماجرا گذشت. تا آن مرد بيمار شد و در بستر مرگ افتاد به بالين او آمدند و او را به كلمه شهادتين تلقين مى‏كردند و مى‏گفتند، بگو: لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه... او به جاى اين ذكر، همان شعر را كه با آن خو گرفته بود مى‏خواند و مكرر مى‏گفت: يا رب قائلة يوما و قد تعبت اين الطريق الى حمام منجاب (28) و با اين حال از دنيا رفت. آرى او كه در آن هنگام قدرت و قوت داشت اسير شيطان بود و به جاى ذكر خدا، اين شعر انحرافى را مى‏خواند، اكنون كه به ضعف بيمارى و سرازيرى مرگ گرفتار شده، چگونه زبانش به غير اين شعر بگردد -. فاعتبروا يا اولى الابصار 12- شاعر مدافع اهلبيت رسالت، هنگام احتضار يكى از شاعران پر صلابت و زبر دست عصر امام صادق (عليه السلام) كه با قصائد و اشعار پر معنا و كوبنده خود از حريم امامت امام على (عليه السلام) و امامان بعد از او، و از حريم تشيع دفاع مى‏كرد اسماعيل بن محمد معروف به سيد حميرى است كه بيش از 2300 قصيده در دفاع از اسلام ناب و مذهب تشيع سرود.(29) با توجه به اين كه اين شاعر، در سالهاى جوانى طرفدار مذهب كيسانى و گرفتار بعضى از گناهان بود، هنگامى كه در بستر مرگ افتاد، جريانى براى او پيش آمد كه بسيار جالب است و آن اين كه: حسين بن عون مى‏گويد: شنيدم سيد حميرى، بيمار و بسترى است، به عيادتش رفتم، ديدم در حال جان دادن است و عده‏اى از همسايگانش كه عثمانى بودند و با مذهب شيعه مخالفت مى‏كردند، در كنار بسترش، به گرد هم آمدند، سيد حميرى چهره‏اى زيبا و پيشانى پهن داشت، ناگاه ديديم نقطه سياهى در صورتش پيدا شد و كم كم زياد گرديد به طورى كه همه صورتش سياه گرديد، شيعيان حاضر، از اين حادثه، بسيار غمگين شدند از اين رو كه عده‏اى ناصبى و مخالف شيعه در آنجا بودند و همين را دستاويزى براى مخالفت با شيعه قرار مى‏دادند و شماتت مى‏كردند، ولى چندان نگذشت كه ناگهان نقطه سفيدى در چهره او پيدا شد و كم كم زياد گرديد و سراسر صورتش را فرا گرفت، سيد در حالى كه خنده بر لب داشت و چهره‏اش برافروخته شده بود اين اشعار را خواند:
كذب الزاعمون ان عليا لن ينجى محبه من هنابقد و ربى دخلت جنه عدن و عفالى الاله عن سيئاتىفابشروا اليوم اوليا على و تولوا الوصى حتى المماتثم من بعده تولوا بنيه واحد بعد واحد با الصفات آنان كه پنداشتند كه على (عليه السلام) دوستانش را از سختيها، نجات نمى‏دهد، دروغ مى‏گويند، آرى سوگند به پروردگارم هم اكنون به بهشت عدن وارد شدم و خداوند همه گناهانم را بخشيد پس بشارت دهيد دوستان على (عليه السلام) را كه تا آخر عمر، در راستاى ولايت و محبت على(ع)، وصى رسول خدا(ص) حركت كنند، و بعد از او در راه ولايت پسران آن حضرت، يكى پس از ديگرى با توجه به صفات امامت كه دارند، قدم بردارند. سپس گفت: گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست، و به حق، محمد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) است، و به حق على (عليه السلام) امير مومنان است... اين ماجرا به گوش مردم رسيد، دوست و دشمن براى تشييع جنازه سيد حميرى، اجتماع كردند. سپس حسين بن عون گفت: من با اين دو گوش خود شنيدم و گرنه هر دو گوشم كر گردند كه امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) فرمودند: بر روحى كه از جسد خود جدا مى‏شود حرام است جدا شود مگر اين كه پنج تن، حضرت محمد(صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليه) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) را بنگرد به گونه‏اى كه چشمش روشن گردد (اگر از پيروان آنها باشد) يا چشمش داغ شود (اگر از مواليان آنها نباشد).(30) 13- امكان نجات ناآگاهان غافل در لحظات آخر عمر معاويه بن وهب (يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام) مى‏گويد: سالى با كاروانى به سوى مكه براى انجام حج حركت كرديم، پيرمردى، خداپرست و اهل عبادت، همراه ما بود ولى شيعه نبود (و اطلاعى از آن نداشت) و نماز خود را در مسير راه (طبق مذهب اهل تسنن) تمام مى‏خواند، او در يكى از منزلگاهها، بيمار شد، من به برادر زاده‏اش كه در آنجا بود گفتم: كاش مذهب شيعه را به عمويت در اين لحظات آخر عمرش، پيشنهاد مى‏كردى شايد خدا او را نجات دهد. همه همراهان ما گفتند: بگذاريد آن پيرمرد به حال خود بميرد زيرا همين حال كه دارد خوب است، ولى برادر زاده‏اش تاب نياورد، سرانجام به پيرمرد گفت: عمو جان! همانا مردم بعد از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) جز عده كمى، مرتد شدند على بن ابيطالب (عليه السلام) همچون رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، اطاعطش لازم بود، و بعد از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) حق و طاعت از آن او بود. آن پيرمرد نفسى كشيد و فرياد زد و گفت: من هم بر همين عقيده، هستم و هماندم جان داد. پس از چند روزى به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيدم، يكى از همراهان بنام على بن سرى، ماجراى لحظات آخر عمر آن پيرمرد را به عرض آن حضرت رسانيد. امام صادق (عليه السلام) فرمود: هو رجل من اهل الجنه او از اهل بهشت است على بن سرى عرض كرد : آن شخص جز در آن ساعت آخر عمر، اطلاعى از مذهب تشيع نداشت آيا در عين حال از اهل بهشت است؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود: فتريدون منه ماذا؟ قد دخل و اللّه الجنه از او چه چيز ديگر مى‏خواهيد؟ سوگند به خدا، او وارد بهشت شده است(31) بنابرين طبق روايات چه بسا انسانها با تلقين و دعوت، موجب نجات انسانهاى ناآگاه در لحظات آخر عمر گردند پس نبايد از اين امور غافل بود. 14- ملاقات صميمانه عزرائيل با مومن روايت شده، عزرائيل براى قبض روح بنده‏اى از بندگان مومن و صالح خدا با او ملاقات كرد، پس از سلام گفت،: من كارى با تو دارم كه مى‏خواهم كنار گوشت بگويم، او سرش را نزديك آورد، عزرائيل به او گفت: آمده‏ام جانت را بگيرم مومن: خوش آمدى و مدتها مشتاق ديدارت بودم. عزرائيل: اگر كار و حاجتى دارى انجام بده. مومن: هيچ حاجتى جز ملاقات با پروردگارم را ندارم. عزرائيل: چگونه جانت را بگيرم. مومن: آيا اجازه اختيار دادن را به من دارى. عزرائيل: آرى، خداوند در مورد مومن، چنين اجازه‏اى به من داده است. مومن: بگذار وضو بگيرم و سپس مشغول نماز شوم، در حال سجده جان مرا بگير. مومن مشغول نماز شد و عزرائيل در حال سجده، روح او را قبض كرد.(32) 15- رسيدن پاداش به مومن پرهيزگار، در همان لحظه مرگ على بن حمزه مى‏گويد: دوستى داشتم، در عين اينكه شيعه بود، مدتى كارمند و منشى دربار بنى اميه شد، تا اينكه به من گفت: از امام صادق (عليه السلام) اجازه بگير، تا به محضرش برويم، من اجازه گرفتم و با او به حضور امام صادق (عليه السلام) رفتيم، او به امام (عليه السلام) عرض كرد: من مدتى از كارمندان بنى‏اميه بودم، از دنياى آنها ثروت بسيارى بدستم آمد، و از بازخواست الهى، غافل بودم، اكنون پشيمانم، چه كنم؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود: اگر بنى اميه كسانى را براى منشى گرى و نويسندگى نداشتند، بيت المال به سوى آنها آورده نمى‏شد، و آنها بال و پر نمى‏گرفتند، و حق ما را پا مال نمى‏كردند.
دوستم به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: آيا راه گريزى دارم؟. امام صادق (عليه السلام) به او فرمود: اگر وظيفه تو را به تو بگويم انجام مى‏دهى؟ دوستم عرض كرد: آرى. امام صادق (عليه السلام) فرمود: آنچه را در اين راه به دست آورده‏اى بررسى كن اگر صاحبش را مى‏شناسى آن را به صاحبش برسان و اگر صاحبش را نمى‏شناسى عوض او صدقه بده و انا اضمن لك على اللّه الجنه در اين صورت من بهشت را در پيشگاه خداوند براى تو ضامن مى‏شوم. دوستم سر در گريبان فرو برد و پس مدتى به امام عرض كرد: تصميم خود را گرفته و به وظيفه خود عمل مى‏كنم على بن حمزه مى‏گويد: دوستم با ما به كوفه بازگشت آنچه از ثروت را كه از دربار بنى اميه به دست آورده بود طبق وظيفه خارج ساخت حتى لباسى كه پوشيده بود از تنش بيرون آورد و ما همه آن اموال را در راستاى دستور امام صادق (عليه السلام) به مصرف رسانديم، و براى او چيزى نماند، حتى ما براى او لباسى خريديم و برايش فرستاديم چندان نگذشت كه او بيمار شد و به عيادتش رفتيم روزى كنار بسترش بودم ديدم در حال جان دادن است در همين هنگام به من رو كرد و گفت: يا على و فالى و اللّه صاحبك اى على بن حمزه سوگند به خدا سرور تو امام صادق (عليه السلام) به وعده‏اش (ضمانت بهشت) در مورد من وفا كرد (يعنى همين لحظه مرا به بهشت برزخى وارد نمود) سپس همان دم از دنيا رفت او را غسل داده و كفن كرده و پس از نماز بر جنازه‏اش، به خاك سپرديم، و بعدا به مدينه رفتم، به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيدم، هنوز سخنى نگفته بودم فرمود: يا على و فينا و اللّه لصاحبك اى على سوگند به خدا به وعده خود در مورد دوست تو وفا كرديم عرض كردم فدايت گردم درست فرمودى سوگند به خدا دوستم هنگام مرگش اين موضوع را به من خبر داد(33) 16- ملاقات يكى از پيامبران با دو مرده مختلف امام باقر (عليه السلام) فرمود: يكى از پيامبران بنى اسرائيل عبور مى‏كرد، ديد مرد مؤمنى در حال جان دادن است، ولى نصف بدنش در زير ديوارى قرار گرفته، و نيمى در بيرون ديوار است، و پرندگان و سگها بدن او رإ؛"" متلاشى كرده‏اند و مى‏درند، از آنجا گذشت، در مسير راه خود ديد يكى از اميران ستمكار آن شهر مرده است، جنازه او را بر روى تخت نهاده‏اند و با پارچه ابريشم كفن نموده‏اند، و در اطراف تخت، منقلهائى نهاده‏اند كه بوى خوش عودهاى خوشبو از آنها برخاسته است. آن پيامبر به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا من گواهى مى‏دهم كه تو حاكم و عادل هستى و به كسى ظلم نمى‏كنى، اين مرد (مرد اولى) بنده تو است و به اندازه يك چشم به هم زدن، براى تو شريك نگرفته، مرگ او را آن گونه (با آن وضع رقبت بار) قرار دادى و اين (امير) نيز يكى از بنده‏هاى تو است كه به اندازه يك چشم به هم زدن به تو ايمان نياورده است؟[آن چيست و اين چيست؟] خداوند به او وحى كرد: اى بنده من! همان گونه كه گفتى من حاكم و عادل هستم و به كسى ظلم نمى‏كنم. آن (مرد اولى) بنده من، نزد من گناهى داشت، مرگ او را با آن وضع قرار دادم تا مجازات گناه او اين گونه انجام گيرد، و وقتى كه مرد، هيچ گونه گناهى در او بجاى نماند، ولى اين بنده من (امير) كه كار نيكى در نزد من داشت، مرگ او را با چنين وضعى قرار دارم، تا پاداش كار نيك او را داده باشم و هنگام مرگ نزد من هيچگونه نيكى (و طلب) نداشته باشد.(34) 17 هرزه گوئى هنگام مرگ شخصى در دنيا غرق داد و ستد و خريد و فروش بود، و از جمله هيزم مى‏خريد و مكرر فرياد مى‏زد: حزمه بفلس: يك بسته هيزم به يك فلس (پول). هنگام مرگش فرا رسيد، حاضران،به او تلقين مى‏كردند و به او مى‏گفتند، بگو لا اله الا اللّه در جواب مى‏گفت: حزمه بفلس چون او در دنيا همواره به جاى ذكر خدا، سرگرم اين جمله بود و با اين سخن خو گرفته بود، هنگام مرگ نيز آن را مى‏گفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عالم برزخ در چند قدمى ما محمد محمدى اشتهاردى - ۳ - 18- سوء عاقبت شاگرد برجسته فضيل فضيل بن عياض يكى از پارسيان وارسته بود، به او خبر دادند دانشمندترين و بهترين شاگردانت در بستر مرگ افتاده است فضيل با شتاب به بالين او آمد، ديد او در حال جان دادن است، نزد سرش نشست و سوره (يس) را خواند، ناگاه آن شاگرد در آن حال به فضيل گفت: اى استاد اين سوره را نخوان. فضيل ساكت شد و او را تلقين نمود و گفت بگو لا اله الا اللّه او گفت: من آن را نمى‏گويم و از آن بيزارم. و سپس با همين حال بد مرد. فضيل از مشاهده وضع او بسيار غمگين و ناراحت شد و با خود مى‏گفت: چرا اين شاگرد برجسته‏ام، چنين حالت بدى پيدا كرد؟!، به خانه خود رفت و مدتى بيرون نيامد تا شاگردش را در عالم خواب ديد، كه او را به سوى دوزخ مى‏كشانند از او پرسيد: تو اعلم شاگردان من بودى، چرا خداوند اين معرفت را از تو گرفت و با سوء عاقبت مردى؟ او در جواب گفت: به خاطر سه خصلت بد، چنين گرفتار شدم: نخست اين كه : نمام و سخن چين بودم. دوم اين كه : نسبت به مردم حسود بودم. سوم اينكه نزد طبيبى رفتم و بيمارى خود را به او عرضه كردم، او گفت در سال، يك قدح شراب بخور، من به خاطر دستور او با اين كه شرعا جايز نبود، شراب مى‏خوردم، از اين رو عاقبت بدى پيدا كردم، و با آن حال مردم‏(35) 19- آرامش شيعه و دوست على (عليه السلام) هنگام مرگ روايت كننده مى‏گويد: با چند نفر، على (عليه السلام) را در حال سجده ديديم، بلند بلند گريه مى‏كرد، عرض كرديم: اى امير مومنان! گريه جان سوز تو ما را بيمار كرد، و قلب ما را مجروح نمود و سوزانيد، هيچگاه نديده بوديم، اين گونه گريه كنى، چرا اين چنين پريشانى؟ امام على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: در سجده بودم و به دعا و راز نياز با خداوند اشتغال داشتم، خواب مرا ربود، در عالم خواب، خوابى وحشتناك ديدم كه سخت مرا پريشان كرد، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را ايستاده ديدم كه به من فرمود: اى ابوالحسن! غيبت تو طولانى شده، مشتاق ديدارت هستم، خداوند آن چرا در كه در مورد تو به من وعده داده بود وفا كرد عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! خداوند چه عهدى را در مورد من، به تو وفا كرد. فرمود، خداوند در مورد تو و همسر و فرزندان و نوادگانت وعده خود را در درجه عالى از مقام عليين وفا نمود (كه آنها در آن جايگاه عظيم هستند). عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، پدر و مادرم فدايت، شيعيان ما در كجايند؟ فرمود: شيعتنا معنا... شيعيان ما با ما هستند، و قصرها و خانه‏هاى آنها رو به روى قصرها و خانه‏هاى ما است، عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، براى شيعيان ما در دنيا چه پاداشى هست؟ فرمود: امنيت و عافيت. عرض كردم: هنگام مرگ به آن‏ها چه مى‏رسد؟ فرمود: شيعه (حقيقى) هنگام مرگ، صاحب اختيار است، و به فرشته مرگ، امر مى‏شود كه از او اطاعت كند. عرض كردم: اين مطلب را روشنتر بيان فرمائيد. فرمود: آن شيعيانى كه علاقه وافر به ما دارند و دوست صميمى ما مى‏باشند، هنگام مرگ، روح آنها (به قدرى آسان) قبض مى‏شود، همانند تشنه‏اى از شما كه در فصل تابستان، آب خنك بياشامد كه موجب شادابى قلب مى‏گردد، و مرگ ساير شيعيان همچون كسى است كه در بسترش آراميده و به خواب خوش فرو مى‏رود.(36) 20- امام على (عليه السلام) در بالين مردگان و در جايگاههاى خطير حارث همدانى از دوستان و پيروان مخلص امام على (عليه السلام) بود، و در جايگاه بلندى در پيشگاه آن حضرت قرار داشت، او بيمار شد، حضرت على (عليه السلام) براى احوال پرسى با او ملاقات كرد و پس از گفتگوئى، به او فرمود: اى حارث! به تو مژده مى‏دهم كه در لحظه مرگ مرا مى‏بينى و مى‏شناسى، و همچنين هنگام عبور از پل صراط و در كنار حوض كوثر و هنگام مقاسمه. حارث عرض كرد: مقاسمه چيست؟ امام على (عليه السلام): مقاسمه، آن است كه من دوزخيان را به دوزخ (و بهشتيان را به سوى بهشت) تقسيم صحيح مى‏كنم، مى‏گويم: اى آتش اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن من است او را بگير. سپس امام على (عليه السلام) دست حارث را گرفت و فرمود: اى حارث همين گونه كه دستت را گرفتم، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستم را گرفت در آن هنگام كه از حسادت قريش و منافقين، به آن حضرت شكايت نمودم، به من فرمود، وقتى روز قيامت بر پا شود، من ريسمان و دامن عصمت خدا را بگيرم، و تو اى على! دامن مرا بگيرى! و شيعيانت دامن تو را بگيرند... سپس سه بار فرمود، اى حارث تو با آن كسى كه دوستش دارى هستى و همراه اعمالت مى‏باشى. حارث برخواست و از شدت خوشحالى نمى‏توانست لباس خود را جمع كند و روپوش خود را مى‏كشانيد و مى‏گفت: پس از اين سخن (كه هنگام مرگ و... با على (عليه السلام) ملاقات كنم) هيچ باكى از مرگ ندارم كه من بر مرگ وارد گردم، يا آن بر من وارد شود.
شاعر آگاه و پر صلابت سيد حميرى، اين حديث را از قول امام على (عليه السلام) به حارث همدانى، چنين با شعر سرود: يا حار همدان من يمت يرنى من مومن او منافق قبلايعرفنى طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما عملاو انت عند الصرات تعرفنى فلا تخف عثره و لا زللااسقيك من بارد على ظما تخاله فى الحلاوه العسلااقول للنار حين توقف دعيه لا تقربى الرجلادعيه لا تقربيه ان له حبلا بحبل الوصى متصلا اى حارث همدانى ! هر كس كه بميرد مرا خواهد ديد خواه مومن باشد يا منافق با من رخ به رخ مى‏شود. ديد او را مى‏نگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مى‏شناسم. و تو اى حارث، روى پل صراط مرا خواهى ديد و خواهى شناخت، بنابراين از لغزش و لرزش نترس. من آب خنك در آن تشنگى سوزان آنجا، به تو مى‏نوشانم، كه از شدت شيرينى، پندارى كه عسل است. در هنگامى كه تو را در مقام عرض و حساب، متوقف سازند،. من به آتش مى‏گويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو. او را رها كن و ابدا كنار او نيا، و به او نزديك نشو، زيرا دست او به ريسمان محكم است كه آن ريسمان به ريسمان ولايت وصى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) يعنى على (عليه السلام) پيوند دارد(37) 21- مجازات مسخره كردن حديث پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) روزى امام سجاد (عليه السلام) به جمعى از مسلمانان مدينه از قول رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: وقتى انسان مى‏ميرد و جنازه او را در ميان تابوت مى‏گذارند، و حمل مى‏كنند، او به حمل كنندگان مى‏گويد: آيا سخن مرا نمى‏شنويد؟ من در مورد دشمن خدا (شيطان) به شما شكايت مى‏كنم، او مرا فريب داد و به اينجا رسانيد، و براى نجات من اقدام نكرد، و از شما در مورد برادران و خواهران شكايت مى‏كنم، كه مرا به خودم واگذاشتند، و از شما در مورد خانه‏ام شكايت مى‏كنم، كه اموالم براى ساختمان مصرف كردم، ولى غير من در آن سكونت گزيد، با من مدارا كنيد، و در مورد من شتاب نكنيد. يكى از مسلمين غافل به نام ضمرة بن معبد، اين گفتار را به مسخره گرفت و از روى استهزاء گفت اگر مرده در ميان تابوت، سخن مى‏گويد، مى‏بايست بر گردنهاى حمل كنندگان بجهد!!. امام سجاد (عليه السلام) وقتى از مسخره كردن او آگاه شد فرمود: نمى‏دانيم با مردم چگونه رفتار كنيم، اگر آن چه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده‏ايم به آن‏ها ابلاغ كنيم، مى‏خندند و مسخره مى‏كنند، و اگر سكوت كنيم براى ما روا نيست سپس در مورد ضمره چنين نفرين كرد: خدايا اگر ضمره حديث رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را به مسخره مى‏گيرد او را به عذاب سخت بگير چهل روز از اين ماجرا گذشت كه ضمره از دنيا رفت، غلامش نقل مى‏كند وقتى جنازه ضمره را به خاك سپردم‏ى و بازگشتيم، امام سجاد (عليه السلام) با من ملاقات كرد، و فرمود: از كجا مى‏آئى؟ عرض كردم: از از دفن جنازه ضمره باز مى‏گردم، وقتى جنازه او را در ميان قبر نهاديم صورتم را روى جنازه نهادم، صدائى شنيدم، سوگند به خدا، صداى خود ضمره بود كه در دنيا آن را مى‏شنيدم، او به خود خطاب كرده و مى‏گفت: ويلك يا ضمره بن معبد، اليوم خذلك كل خليل و صار مصيرك الى الجحيم، فيها مسكنك و مبينك و المقيل واى بر تو اى ضمره! امروز هر دوستى، تو را تنها به خودت واگذاشت، و رهسپار دوزخ گشتى و همان، محل سكونت و خوابگاه و بازگشتگاه تو گرديد امام سجاد (عليه السلام) فرمود: از درگاه خدا درخواست عافيت مى‏كنم اين است كيفر آن كسى كه حديث رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را مسخره كند.(38) 22 - شفاعت امام حسين (عليه السلام) در مورد تاخير عمر آيت اللّه حائرى (رحمة الله عليه) مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى موسس حوزه علميه قم از مراجع وارسته و علماى بزرگ و موفق تشيع بود كه در سال 1355 قمرى در قم از دنيا رفت و مرقد شريفش در مسجد بالاسر در مرقد منور حضرت معصومه (سلام الله عليه) قرار دارد. يكى از عجائبى كه افراد موثق از جمله آيت اللّه فريد محسنى (رحمة الله عليه) نقل نموده‏اند ماجراى زير است: هنگامى كه آيت اللّه حائرى، سرپرست حوزه علميه اراك (قبل از سال 3401قمرى) بودند، براى مرحوم آيت اللّه حاج آقا مصطفى اراكى نقل كردند: در آن هنگام كه در كربلا بودم و به درس و بحث اشتغال داشتم، شبى كه شب سه شنبه بود و در عالم خواب ديدم، شخصى به من گفت: اى شيخ عبد الكريم! كارها را انجام بده كه سه روز ديگر خواهى مرد. من از خواب بيدار شدم و حيران بودم و به خود مى‏گفتم: البته خواب است شايد تعبير نداشته باشد. روز سه شنبه و چهار شنبه، مشغول درس و بحث بودم، تا اينكه آنچه در عالم خواب ديده بودم از خاطرم رفت، روز پنجشنبه كه تعطيل بودم، با بعضى از رفقا به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم، در آنجا قدرى گردش و مباحثه علمى نموديم تا ظهر شد، نهار را همان جا صرف كرديم، پس از نهار، ساعتى خوابيديم، در همين هنگام لرزه شديدى مرا فرا گرفت، رفقا در آنجا عبا و
روانداز داشتند، روى من انداختند، ولى همچنان بدنم لرزه داشت و در ميان آتش تب افتاده بودم، حس كردم كه حالم بسيار وخيم است، به رفقا گفتم، زودتر مرا به خانه برسانيد، آنها وسيله‏اى فراهم كرده، زود مرا به شهر كربلا آورده و به خانه‏ام رساندند، در خانه بى حال و حس، در بستر افتاده بودم، بسيار حالم دگرگون شد و در اين ميان به ياد خواب سه شب قبل افتادم، علائم مرگ را مشاهده كردم و با در نظر گرفتن خوابى كه ديده بودم احساس كردم كه پايان عمرم نزديك شده است، در اين حال، ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در جانب راست و چپ من نشستند، و به همديگر نگاه مى‏كردند و به همديگر مى‏گفتند، اجل اين مرد رسيده، مشغول قبض روحش گرديم، در اين هنگام با قلبى صاف و خالص به ساحت مقدس امام حسين (عليه السلام) متوسل شدم و عرض كردم: اى حسين عزيز، دستم خالى است، كارى نكردم و براى خود توشه‏اى فراهم ننموده‏ام، شما را به حق مادرتان حضرت زهرا (سلام الله عليه) از من شفاعت كنيد، كه خدا مرگ مرا به تاخير اندازد، تا خود را براى سفر آخرت آماده سازم، هماندم ديدم شخصى نزد آن دو نفر كه مى‏خواستند روحم را قبض كنند آمد و به آنها گفت: حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) فرمودند: شيخ عبد الكريم به ما متوسل شده و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم تا عمرش را به تاخير بيندازد، خداوند شفاعت ما را پذيرفت، بنابراين شما روح او را قبض نكنيد. در اين وقت آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند سمعا وطاعه، آنگاه ديدم آن دو نفر همراه فرستاده امام حسين (عليه السلام) به سوى آسمان پرواز كرده و رفتند، در اين هنگام احساس سلامتى و عافيت كردم، صداى گريه و زارى بستگان را شنيدم، كه به سر و صورت مى‏زدند، آهسته دستم را حركت دادم و چشم را گشودم، ديديم چشمم را بستند و به رويم روپوشى انداختند، خواستم پاهايم را بگشايم، متوجه شدم كه انگشت بزرگ پايم را بسته‏اند، دستم را براى بلند كردن چيزى بلند كردم، شنيدم مى‏گويند آرام شويد، گريه نكنيد، كه بدن حركت دارد، آرام شدند، رو اندازى كه به رويم انداخته بودند، برداشتند، چشمم را گشودند و بند پايم را باز كردند، با دست به دهانم اشاره كردم كه به من آب بدهيد، آب به دهانم ريختند، كم كم از جا برخاسته و نشستم، تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و بحمد اللّه به طور كلى از آن حالت، خوب شدم، و اين موهبت به بركت لطف مولايم امام حسين (عليه السلام) بود، آرى به خدا سوگند.(39) 23- مهربانى شديد عزرائيل به مومن، هنگام مرگ ابو بصير، يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام)، در محضر آن حضرت بود، به آن بزرگوار عرض كرد: فدايت گردم! آيا مومن، مرگ و خروج روح از كالبدش را ناخوش دارد.؟ امام صادق: نه به خدا سوگند. ابو بصير: چگونه مى‏شود كه او به مرگ علاقه‏مند باشد؟ (با اين كه هر كسى مرگ را دوست ندارد). امام صادق: هنگامى كه مومن در لحظه مرگ قرار گرفت، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و امير مومنان على (عليه السلام)، و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) و همه امامان (عليهم السلام) در بالين او حاضر مى‏شوند، جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل نيز حاضر مى‏شوند، امير مومنان على (عليه السلام) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض مى‏كند، اى رسول خدا، اين مومن ما را دوست داشت و ما را رهبر خود قرار داده بود، پس او را دوست بدار،. رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل مى‏گويد، اين مومن، على (عليه السلام) و فرزندان او را دوست داشت، پس او را دوست بدار. جبرئيل هم همين سخن را به اسرافيل و ميكائيل مى‏گويد و سپس همه به عزرائيل مى‏گويند: اين مومن، محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را دوست داشت و، على (عليه السلام) و فرزندانش را امام خود قرار داد، به او مدار كن عزرائيل در پاسخ مى‏گويد: سوگند به كسى كه شما را برگزيد و گرامى داشت، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به پيامبرى برگزيد و به مقام رسالت، اختصاص داد. لانا ارفق به من ولد رفيق و اشفق عليه من اخ شفيق من از پدر صميمى، نسبت به او صميمى ترم، و از برادر مهربان، نسبت به او مهربان‏تر مى‏باشم. سپس عزرائيل به آن مومن متوجه مى‏شود، تا روح او را قبض كند، به او مى‏گويد: اى بنده خدا! آيا برات آزادى و كارت نجات خود را گرفتى؟ مومن، مى‏گويد: آرى. عزرائيل مى‏گويد: براى چه، اين برات و كارت را گرفتى؟. مومن مى‏گويد: به خاطر محبتى كه محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) داشتم، و به خاطر آنكه ولايت على (عليه السلام) و فرزندان او را پذيرفته بودم. عزرائيل مى‏گويد: از آنچه از آن مى‏ترسيدى، خداوند تو را از آن ايمن نمود، و به آنچه كه اميد داشتى خداوند تو را به اميدت رسانيد، دو چشم خود را بگشا و به آنچه در حضورت است بنگر.
مومن چشم خود را مى‏گشايد، و به پيامبر و امامان (عليه السلام) يكى يكى نگاه مى‏كند، و درى از بهشت به روى او گشوده مى‏گردد، و به او گفته مى‏شود: خداوند اين بهشت را براى تو آماده ساخته، و اينها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش رفيقها و دوستان تواند، افتحب اللحاق بهم او الرجوع الى الدنيا: آيا دوست دارى به اينها محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش بپيوندى يا به دنيا باز گردى؟ مومن در پاسخ مى‏گويد: نيازى به دنيا و بازگشت به آن را ندارم. منادى خدا از درون عرش فرياد مى‏زند كه هم او و هم همه حاضران صداى آن منادى را مى‏شنوند نداى او اين است: ياايتها النفس المطمئنه ارجعى الى محمد و وصيه و الائمه من بعد ارجعى الى ربك راضيه بالو لايه، مرضيه بالثواب، فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى غير مشوبه اى كسى كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى او و امامان بعد از او اطمينان داشتى، باز گرد به سوى پروردگارت، در حالى كه كه تو به ولايت آنها راضى هستى، و با او ثوابش از تو خوشنود است، داخل شو در ميان بندگانم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندانش و داخل شو در بهشتم كه هيچ گونه گرفتارى و رنج در آن نيست(40) نظير اين مطلب نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است و در پايان آمده: فما شيى احب من استلال روحه و اللحقوق بالمنادى در اين هنگام، براى مومن هيچ چيزى محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تنش جدا گردد و به اين منادى بپيوندد.(41) 24- تاسف و عذاب دشمن على (عليه السلام) هنگام مرگ ابن ابى يعفور (يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام) مى‏گويد: ما با (خطاب جهنى) همنشين بوديم، و او نسبت به آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، ناصبى شديد بود (بسيار آنها را دشمن داشت) و از دوستان نجده حرورى (رئيس خوارج منسوب به قريه حروراء) به شمار مى‏آمد. خطاب، بيمار شد و در بستر مرگ افتاد، من به خاطر هم نشينى سابق و تقيه، به عيادت او رفتم، ديدم بى هوش شده و در حال جان دادن است، ناگاه شنيدم مى‏گفت: مالى و لك يا على: مرا به تو اى على (عليه السلام) چكار؟ (چرا با تو دشمنى كردم كه اكنون كيفر سختش را بنگرم) ابن ابى يعفور مى‏گويد، بعدا به حضور امام صادق (عليه السلام) رفتم و ماجراى جان كندن و سخن خطاب را، براى امام صادق (عليه السلام) بيان كردم. آن حضرت، دوبار فرمود. راه و رب الكعبه: به خداى كعبه، او على (عليه السلام) را ديد يعنى خطاب، هنگام مرگ، على (عليه السلام) را ديد و فهميد كه دشمنى با آن حضرت، چه باطن پر عذابى دارد(42). 25- مثال مرگ، براى شايستگان شخصى از امام جواد (عليه السلام) پرسيد، چرا عده‏اى از مسلمانان از مرگ هراسانند و آن را ناخوش دارند. امام جواد (عليه السلام) فرمود: زيرا آنها مرگ را نمى‏شناسند از اين رو آن را خوش ندارند، اگر آن را مى‏شناختند و از دوستان خدا بودند، آن را دوست داشتند، و مى‏دانستند آخرت براى آنها، بهتر از دنيا است. سپس امام جواد (عليه السلام) براى روشن نمودن مطلب، اين مثال را زد و به او فرمود: چرا كودك و ديوانه، دوائى را كه به حال او سود دارد و موجب تسكين درد آنها مى‏شود، دور مى‏كنند و نمى‏خورند؟ او گفت: به خاطر اين كه آنها، به فايده دوا آگاه نيستند. امام جواد (عليه السلام) فرمود: سوگند به كسى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به حق مبعوث كرد، كسى كه خود را براى مرگ، آماده كامل كند، فايده آن مرگ براى او از فايده اين دارو براى بيمار بيشتر است، آگاه باشيد، اگر آنها (كه خود را آماده كرده‏اند) مى‏دانستند كه مرگ براى آنها پلى به سوى نعمتهاى الهى است، با علاقه‏اى بيش از علاقه خردمند بيدار، به دارو، براى دفع آفات و تحصيل سلامتى، آن مرگ را مى‏طلبيدند. نيز روزى امام جواد (عليه السلام) به بالين بيمارى از يارانش رفت، ديد گريه مى‏كند و در مورد مرگ بى تابى مى‏كند، امام جواد (عليه السلام) به او فرمود: اى بنده خدا! از اين رو از مرگ مى‏ترسى كه آن را نمى‏شناسى، هرگاه بدنت پر از چرك گردد، و زخمها و بيمارى‏هاى پوستى بردارد و تو بدانى كه اگر به حمام بروى و بدن خود را شستشو بدهى، همه آن چركها و زخمها، برطرف مى‏گردد، آيا با علاقه به حمام براى شستشو مى‏روى؟ و يا به حمام رفتن را دوست ندارى؟ بلكه دوست دارى كه آن چركها و زخمها در بدنت بماند؟ او عرض كرد: اى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، دوست دارم كه به حمام بروم. امام جواد (عليه السلام) فرمود: فذاك الموت هو ذلك الحمام... آن مرگ همان حمام است، و آخرين مرحله براى زدايش گناهانت و پاكى از پليدى معصيت‏هايت مى‏باشد پس هرگاه بر مرگ وارد شدى و از آن گذشتى، از هر گونه غم و اندوه و رنج و نجات مى‏يابى و به هر گونه سرور و شادى مى‏رسى.
پيامبر: اجتماع دو خصلت خوف و رجاء (ترس و اميد) در دل مومن، در اين هنگام (مرگ )نشانه آن است كه خداوند، آن مومن را به اميدش مى‏رساند، و از آن چه ترس دارد ايمن و محفوظ مى‏دارد(47)
در اين هنگام آن بيمار، آرامش يافت و بيانات امام جواد (عليه السلام) او را با نشاط نمود و تسليم مرگ گرديد، چشمش را فرو خوابانيد و از دنيا رفت. (43) 26- شادى شيعيان در لحظات آخر عمر جمعى در محضر امام صادق (عليه السلام) بودند، سخن از شيعه و پيروان امامان خاندان رسالت به پيش آمد، امام صادق (عليه السلام) فرمود، پيروان ما در لحظات آخر عمر، چيزهائى مى‏بينند، كه چشمشان با ديدن آن چيزها، روشن مى‏گرد، و شاد مى‏شوند. يكى از حاضران پرسيد: چه چيز را مى‏بينند؟ و اين سؤال را ده بار تكرار كرد و اصرار داشت، تا امام به او پاسخ دهد. ولى امام صادق (عليه السلام) هر بار در پاسخ مى‏فرمود: مى‏بينند. سرانجام، امام صادق (عليه السلام) آن شخص سؤال كننده را صدا زد و فرمود: مثل اين كه اصرار دارى تا بدانى چه مى‏بينند؟. او عرض كرد: آرى قطعا سپس گريه كرد. امام صادق (عليه السلام)، به حال او رقت كرد و فرمود: آن دو نفر را مى‏بينند او با اصرار پرسيد: كدام دو نفر را؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را مى‏بينند. هيچ مومنى نيست مگر اين كه در لحظات آخر عمر، اين دو بزرگوار را خواهد ديد، كه آن دو بزرگوار به او بشارت مى‏دهند. آنگاه فرمود: اين مطلب را خداوند در قرآن بيان كرده است. حاضران پرسيدند: خداوند در كجا و در كدام سوره بيان فرموده است. امام صادق (عليه السلام) فرمود: در سوره يونس (آيه 63، 64) آنجا كه مى‏فرمايد: الذين امنو و كانوا يتقون - لهم البشرى فى الحياه الدنيا و فى الاخره. همانها كه ايمان آوردند و پرهيزكار بودند براى آنها در دنيا و آخرت، بشارت و مژده خواهد بود.(44) (بشارت دنياى آنها همان حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در لحظات آخر عمر آنها، در بالين آنها است كه آنها را شاد و مسرور مى‏كند...). حارث رعور مى‏گويد: روزى هنگام ظهر، به حضور امام على (عليه السلام) رسيدم، پرسيد: براى چه به اينجا آمده‏اى. عرض كردم. محبت و علاقه به تو، باعث شد كه به محضرت بيايم. فرمود: اگر براستى داراى چنين علاقه‏اى باشى، مرا در سه محل خواهى ديد: 1- هنگامى كه روحت به حلقومت رسيد. 2- در كنار پل صراط. 3- در كنار حوض كوثر.(45) 27- تلقين دعاى نجاتبخش عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بود، يكى از مسلمين در بستر مرگ افتاد، موضوع را به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند، آن حضرت به بالين او آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) برخاست، و حاضران نيز برخاستند و همراه آن حضرت به بالين آن مسلمان آمدند، او را بيهوش ديدند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى فرشته مرگ، اين شخص را آزاد كن تا از او سؤال كنم. ناآگاه آن شخص، به هوش آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مى‏بينى؟. او گفت: افراد سفيد بسيار، و سياه بسيار مى‏نگرم. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود، كداميك از آن دو، به تو نزديكتر هستند؟ او عرض كرد: افراد سياه به من نزديكترند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود بگو: الهم اغفرنى الكثير من معاصيك، و اقبل منى اليسير من طاعتك. خدايا بسيارى از گناهان و نافرمانى از تو را ببخش، و اندكى از اطاعت تو را، از من بپذير. آن شخص، اين دعا را خواند، و سپس بى هوش شد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به فرشته مرگ فرمود: ساعتى براى اين شخص آسان بگير تا از او سؤال كنم. در اين هنگام، آن شخص، به هوش آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مى‏نگرى؟. او عرض كرد، افراد سياه بسيار، و افراد سفيد بسيار مى‏نگرم. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كداميك از آنها به تو نزديكترند. او گفت: افراد سفيد نزديكترند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به حاضران فرمود خداوند اين رفيق شما را آمرزيد. امام صادق (عليه السلام) بعد از نقل اين داستان فرمود: هنگامى كه به بالين شخصى كه در حال جان دادن است، رفتيد، اين دعا(دعاى فوق) را به او بگوئيد (و تلقين كنيد)(46) از اين حديث استفاده مى‏شود، كه اعمال نيك انسان به صورت نمودهاى سياه و تيره، در مى‏آيند، و اعمال نيك او به صورتهاى نورانى جلوه مى‏كنند و هنگام مرگ خود را به انسان نشان مى‏دهد. 28- ارزش اميد و خوف در هنگام مرگ عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بود، يكى از مسلمانان بيمار و بسترى گرديد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از حال او جويا شد، گفتند: بسترى است، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عيادت او رفت، وقتى كه در بالين او نشست، او را در حال جان دادن يافت، از او پرسيد: حالت چطور است؟ بيمار: در حالى هستم كه هم اميد به رحمت خدا دارم، و هم از گناهانم مى‏ترسم.