عزرائيل: نارنجى خوشبو به موسى (عليه السلام) داد، موسى (عليه السلام) آن را بو كرد و جان سپرد.
فرشتگان به موسى گفتند: يا اهون الانبيا موتا كيف وجدت الموت: اى كسى كه در ميان پيامبران، از همه راحتتر مردى، مرگ را چگونه يافتى؟
موسى (عليه السلام) گفت: كشاة تسلخ و هى حيه
مرگ را مانند گوسفندى كه زنده پوستش را بكنند يافتم(11)
تلخى مرگ از نظر حضرت يحيى
امام صادق (عليه السلام) فرمود: حضرت عيسى (ع) در كنار قبر حضرت يحيى (عليه السلام) آمد، و از درگاه خداوند خواست تا يحيى (عليه السلام) را زنده كند، دعايش مستجاب شد، يحيى (عليه السلام) از قبر بيرون آمد و به عيسى (عليه السلام) گفت:
از من چه مىخواهى.
عيسى: مىخواهم، با من انس بگيرى، چنانكه در دنيا با من مانوس بودى.
يحيى: اى عيسى! هنوز تلخى مرگ در كامم فرو ننشسته، تو مىخواهى مرا به دنيا برگردانى، و بار ديگر تلخى مرگ را بچشم.
آنگاه يحيى (عليه السلام) از عيسى (عليه السلام) جدا شد و به عالم قبر بازگشت.(12)
غمرات مرگ براى ظالمان
در آيه 93 سوره انعام مىخوانيم:
ولو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكه باسطوا ايديهم اخرجو انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على اللّه غير الحق...
و اگر بينى هنگامى كه (اين) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان دستها را گشوده، به آنان مىگويند جان خود را خارج سازيد، امروز مجازات خواركنندهاى در برابر دروغهايى كه به خدا بستيد و در برابر آيات او تكبر ورزيديد خواهيد داشت.
به طور كلى از آيات و روايات اسلامى، چنين بر مىآيد كه: مرگ براى مومنان، انتقال از زندان به باغ، و از زحمت و سختى به استراحت و آسايش است، و براى كافران و غير مومنان، انتقال از باغ به زندان، و از آسايش به سوى سختىها و ناگوارىها است در اين مورد به سه روايت زير توجه كنيد:
1- شخصى از امام سجاد (عليه السلام) پرسيد: مرگ چيست؟
امام سجاد (عليه السلام) فرمود:
للمومن كنزع ثياب و سخه قملة، و فك قيود و اغلال ثقيلة والاستبدال بافخر الثياب، و اطيبها روائح، و اوطى، المركب و انس المنازل.
براى مومن، كندن لباس چركين و پر حشرات است، و گشودن بندها و زنجيرهاى سنگين، و تبديل آن، به فاخرترين لباسها و خوشبوترين عطرها، و راهوارترين مركبها، و مناسبترين منزلها است.
و للكافر كخلع ثياب فاخره، و النقل عن منازل انيسه و الا ستبدال باوسخ الثياب و اخشنها، و اوحش المنازل و اعظم العذاب.
و براى كافر مانند كندن لباسى است فاخر، و انتقال از منزلهاى مورد علاقه، و تبديل آن به چركترين و خشنترين لباسها و وحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذاب(13)
2- شخصى از امام حسن مجتبى (عليه السلام) پرسيد: مرگ چيست؟، فرمود:
اعظم سرور يرد على المومنين، اذا نقلو عن درا الكند، الى نعيم الابد، و اعظم ثبور يرد على الكافرين اذا نقلوا عن جنتهم الى نار لاتبيد ولا تنفد.
بزرگترين شادى است كه بر مومنان وارد مىگردد، آنها از زندگى بسيار سخت، به سوى نعمتهاى ابدى بهشت، انتقال مىيابند، و بزرگترين عذاب و هلاكتى است كه بر كافران وارد مىشود، آنها از بهشت مصنوعى خود به سوى آتشى شعله ور و هميشگى انتقال مىيابند.(14)
3- امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا، هنگام شدت درگيرى با دشمن به اصحاب خود رو كرد و چنين فرمود:
صبرا بنى الكرام! فما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس و و الضراء الى الجنان الواسعه، و النعيم الدائمه، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر، و ما هو لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الى سجن و عذاب ان ابى حدثنى عن رسول اللّه ان الدنيا سجن المومن و جنة الكافر، و الموت جسر هولاء الى جنانهم، و جسر هولاء الى جحيمهم.
اى فرزندان كرم و بزرگوارى، استقامت كنيد، بدانيد كه مرگ تنها پلهاى است كه شما را از ناراحتيها و رنجها، به باغهاى وسيع بهشت و نعمتهاى جاويدان منتقل مىكند، كدام يك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر، ناراحتيد؟
و اما مرگ نسبت به دشمنان شما همانند اين است كه شخصى را از قصرى به زندان و عذاب، منتقل كنند، پدرم از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) نقل فرمود كه: دنيا زندان مومن و بهشت كافر است، و مرگ پل آنها(مومنان) به باغهاى بهشت، و پل اينها(كافران) به دوزخ است.(15)
داستانهاى تلخ و شيرين از لحظههاى مرگ
در قرآن، در آيه 16 سوره حشر مىخوانيم:
كمثل الشيطان اذا قال للانسان اكفر فلما كفر قال: انى برى منك انى اخاف اللّه رب العالمين.
كار منافقان، همچون شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم) هنگامى كه او كافر شد، شيطان گفت: من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است، ترس دارم.
بعضى از مفسران مىگويند:اين آيه بيانگر برخورد شيطان با انسان در لحظات آخر عمر است، شيطان سعى مىكند تا انسان را در حالت كفر از دنيا ببرد، و به خصوص هنگام مرگ، كه يك حالت ضعف شديد است، شيطان به انسان نزديك مىشود و اشياء مورد علاقه او را به او نشان مىدهد، و به انسان همان اشياء او را تا سر حد كفر مىكشاند، آنگاه از او بيزارى جسته و از نزد او فرار مىكند.
جمعى از مفسرين شيعه و اهل تسنن، داستان عجيب برصيصاى عابد را ذيل اين آيه ذكر كردهاند و مىگويند: منظور از انسان در اين آيه برصيصا است، در اين باره احاديثى نيز نقل شده است.
1- داستان عجيب برصيصاى عابد
در ميان بنى اسرائيل عابدى به نام برصيصيا زندگى مىكرد، او زمان طولانى عبادت كرده بود و در اين راستا به حدى از قرب الهى رسيده بود كه مردم بيماران روانى را نزد او مىآوردند، او دعا مىكرد، آنها سلامتى خود را باز مىيافتند
روزى زن جوان بيمارى را كه از يك خانواده باشخصيت بود، برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد آن زن مدتى در نزد برصيصيا بماند تا شفا يابد.
شيطان از فرصت استفاده كرد و به وسوسه گرى پرداخت، و آن قدر زن را به نزد او زينت داد كه آن مرد عابد به آن زن تجاوز كرد، چيزى نگذشت كه معلوم شد آن زن باردار است، عابد خود را در تنگناى سخت ديد، براى اين كه گناهش، كشف نگردد، آن زن را كشت و در گوشهاى در بيابان دفن كرد.
برادران آن زن از اين جنايت هولناك، آگاه شدند، و اين خبر در تمام شهر پيچيد و به گوش امير رسيد، امير با جمعى، به تحقيق پرداختند پس از قطعيت خبر، آن عابد را از عبادتگاهش فرو كشيده، و فرمان اعدام او صادر گرديد.
در روز معينى در حضور جمعيت بسيار، عابد را بالاى چوبه دار بردند، وقتى او بالاى چوبه دار قرار گرفت، شيطان در نزدش مجسم شد و به او گفت: اين من بودم كه تو را به اين روز افكندم، و اگر آنچه را مىگويم، اطاعت كنى تو را از اين مهلكه نجات خواهم داد.
عابد گفت: چه كنم.
شيطان گفت: تنها يك سجده براى من انجام دهى كافى است.
عابد گفت: در اين حال كه مىبينى، نمىتوانم سجده كنم.
شيطان گفت: اشارهاى كفايت مىكند.
عابد، با گوشه چشم خود يا با دستش اشاره كرد، و شيطان را اين گونه سجده نمود و همان دم جان سپرد و از دنيا رفت (16)
اين است نمونهاى از عاقبت سوء پيروان شيطان، و كفر و درماندگى آنها در لحظه سخت مرگ.
و طبق بعضى از روايات، از برصيصا به عنوان راهب (عالم و عابد بزرگ مسيحى) ياد شده كه انسان از او تقاضاى دو سجده كرد، او دو سجده كرد و از دنيا رفت(17)
قابل توجه اينكه امام صادق (عليه السلام) فرمود: هر كسى كه لحظه مرگش فرا رسد، ابليس يكى از شيطانهاى خود را نزد او مىفرستد تا او را به سوى كفر بكشاند، و يا او را در دينش مشكوك سازد، تا او با اين حال از دنيا برود، كسى كه با ايمان باشد، شيطان قدرت ندارد كه او را به كفر يا شرك در دينش وادارد، آنگاه فرمود:
فاذا حضرتم موتاكم فلقنوهم شهادة ان لا اله الا اللّه وان محمد رسول اللّه .
هرگاه به بالين آنان كه در حال مرگ هستند حاضر شديد، آنها را به گواهى دادن به يكتائى خدا، و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تلقين كند (18)
2- نشكن، نمىگويم!!
يكى از علماء نقل مىكرد: در مشهد به تحصيل علوم دينى و حوزوى اشتغال داشتم، يكى از طلبهها كه از دوستان من بود بيمار شد و به قدرى بيماريش شديد گرديد كه به حالت مرگ افتاد، در اين هنگام ما او را تلقين مىكرديم، به او مىگفتيم: بگو لا اله الا اللّه، اللّه اكبر، و...، او در پاسخ مىگفت: نشكن نمىگويم.
ما تعجب كرديم، از اين رو كه او طلبه خوبى بود، راز چيست كه پاسخ ما را نمىدهد و به جاى آن، سخن بى ربطى به زبان مىآورد؟ تا اينكه لحظاتى حالش خوب شد، تا از او پرسيديم چرا در برابر تلقين ما، مىگفتى: نشكن نمىگويم؟ رازش چيست؟
در پاسخ گفت: اول آن ساعت مخصوص من را بياوريد تا بشكنم، و بعد ماجرا را براى شما تعريف كنم. ساعتش را نزدش آوردند و به او دادند، او گفت: من به اين ساعت علاقه بسيارى داشتم، هنگام احتضار، شنيدم شما به من مىگوئيد: بگو: لا اله الا اللّه و... ولى شخصى (شيطانى) در برابرم ايستاده بود و همين ساعت مرا در دست داشت، و در دست ديگرش چكش بود و آن را در بالاى سر ساعت من نگاه داشته بود، مىخواستم جواب شما را بگويم، و هم نوا با تلقين شما، ذكر خدا به زبان بياورم، آن شخص به من مىگفت : اگر اللّه اكبر و لا اله الا اللّهبگويى ساعت تو را مىشكنم، من هم چون آن ساعت را بسيار دوست داشتم، به او مىگفتم: نشكن نمىگويم.
3- توجه امام خمينى (رحمة الله عليه) به لحظات سخت مرگ
يكى از بستگان امام خمينى (اعلى اللّه مقامه) نقل مىكرد: امام خمينى (رحمة الله عليه) به نوهاش على آقا (فرزند خردسال حجت الاسلام و المسلمين احمد آقا)علاقه وافر داشت، و همواره با او مانوس بود و به او اظهار علاقه مخصوص مىنمود، و چون از روايات اسلامى بدست آورده بود كه شيطان در لحظات آخر عمر، انسان را به وسيله اشياء مورد علاقهاش فريب مىدهد، در روزهاى آخر عمر، على آقا را از خود دور مىكرد، و مىفرمود نگذاريد او به اتاقم بيايد، تا علاقه هر چيزى از امور دنيا، از او دور گردد تا در لحظات آخر عمر، مبادا شيطان از همان راه وارد شود و موجب انحراف گردد.
آرى مردان خدا، و بيداردلان وارسته، كاملا دقت و مراقبت مىكنند، و بهانه به دست شيطان نمىدهند، و زبان حالشان اين است:
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است؟!
4- چهره عزرائيل براى مومن و غير مومن، هنگام مرگ
حضرت ابراهيم (عليه السلام) روزى شخصى را ديد از او پرسيد تو كيستى؟
او گفت: عزرائيل هستم.
ابراهيم گفت: از تو مىخواهم خودت را به آن صورتى كه مومنين را قبض روح مىكنى، به من بنمايانى.
ابراهيم به دستور او، روى خود را برگردانيد، و سپس به او نگاه كرد، جوانى بسيار زيبا و خوشرو و شاد ديد، گفت: اگر مومن پس از مرگ، چيزى (پاداشى) غير از اين چهره زيبا را نبيند، همين ديدار براى او كافى است، و پاداش خوبى براى كارهاى نيكش خواهد بود.
سپس ابراهيم، به عزرائيل گفت: اگر مىتوانى، خودت را در آن چهرهاى كه گمراهان را با آن، قبض روح مىكنى، به من بنمان.
عزرائيل: اى ابراهيم تو طاقت ديدن آن چهره را ندارى.
ابراهيم (عليه السلام) خواستهاش را تكرار كرد.
عزرائيل گفت: روى خود را برگردان، ابراهيم (عليه السلام) روى خود را گردانيد و سپس به او نگاه كرد، مردى سياه كه موهاى بدنش راست شده بود و بسيار بوى بد دارد و از سوراخهاى بينى او دود و آتش بيرون مىآيد، حضرت ابراهيم نتوانست آن چهره را مشاهده كند، بر اثر شدت ناراحتى بى هوش شد، وقتى به هوش آمد عزرائيل، را به صورت اول ديد، به او فرمود: اى فرشته مرگ انسان گنهكار جز ديدن همين چهره، كيفر ديگرى نبيند، همين نگاه براى عذاب و كيفر او كفايت مىكندلو لم يلق الفاجر عند موته الا صورة و جهك لكان حسبه(19)
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- ۲ -
5- مهلت ندادن عزرائيل
حضرت عيسى (عليه السلام) با مادرش مريم (سلام الله عليه) در كوهى به عبادت خدا مشغول بودند، و روزها را روزه مىگرفتند. غذايشان از گياهان كوه بود كه عيسى (عليه السلام) تهيه مىنمود. يك روز نزديك غروب شد، عيسى (عليه السلام) مادرش را تنها گذاشت و براى به دست آوردن سبزيجات كوهى، رفت، هنگام افطار فرا رسيد، مريم (سلام الله عليه) برخاست تا نماز بخواند، ناگاه عزرائيل نزد مريم (عليه السلام) آمد و بر او سلام كرد، مريم پرسيد: تو كيستى كه در اول شب بر من سلام كردى و با ديدن تو، بيمناك شدم؟.
عزرائيل گفت: من فرشته مرگ هستم
مريم پرسيد: براى چه به اينجا آمدهاى؟
عزرائيل گفت: براى قبض روح تو آمدهام.
مريم گفت: چند دقيقه به من مهلت بده تا پسرم نزد من بيايد
عزرائيل گفت: مهلتى در كار نيست، و آنگاه روح مريم (سلام الله عليه) را قبض نمود.
عيسى (عليه السلام) وقتى نزد مادر آمد، نگاه كرد كه مادرش بر زمين افتاده است، تصور كرد كه مادرش خوابيده است، مدتى توقف كرد، ديد مادرش بيدار نشد و وقت افطار گذشته است، صدا زد اى مادر برخيز! افطار كن.
ندائى از بالاى سرش شنيد كه مادرت از دنيا رفته و خداوند در مورد وفات مادرت به تو پاداش مىدهد.
عيسى (عليه السلام) با دلى سوخته، به تجهيز جنازه مادر پرداخت و او را به خاك سپرد و غمگين بر سر تربتش نشست و گريه مىكرد و به ياد مادر گفتارى جانسوز مىگفت، در اين هنگام ندائى شنيد، سرش را بلند كرد، مادرش را در بهشت (برزخى) بر تختى كه در كاخى از ياقوت سرخ بود ديد گفت: اى مادرم! از دورى تو سخت اندوهگين هستم.
مريم (سلام الله عليه) فرمود: پسرم، خدا را مونس خود كن تا اندوهت برطرف گردد.
عيسى (عليه السلام) گفت: مادر جان با زبان گرسنه و روزه از دنيا رفتى.
مريم (سلام الله عليه) فرمود: خداوند گواراترين غذا را كه نظير نداشت به من خورانيد.
عيسى (عليه السلام) گفت: اى مادر! آيا هيچ آرزو دارى؟
مريم (سلام الله عليه) گفت: آرزو دارم يك بار ديگر به دنيا باز گردم، تا يك روز، روزه بگيرم و يك شب را به نماز به سر آورم، اى پسر اكنون كه در دنيا هستى و مرگ به سراغت نيامده است، هر چه مىتوانى توشه راه آخرت را (با انجام اعمال نيك) از دنيا برگير (20)
6- آه جانكاه زاهد هنگام مرگ
زاهد وارستهاى در بصره سكونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خويشانش بر بالين او نشسته و گريه مىكردند.
زاهد به پدرش رو كرد و گفت: چرا گريه مىكنى؟
پدر گفت: چگونه گريه نكنم، وقتى فرزندى از دنيا برود، پشت پدر مىشكند.
زاهد به مادرش گفت: چرا گريه مىكنى؟
مادر گفت: چگونه نگريم كه اميدوار بودم در ايام پيرى عصاى دستم باشى و به من خدمت كنى، و در هنگام بيمارى و مرگم در بالينم باشى.
زاهد به همسرش گفت: چرا گريه مىكنى؟
همسر گفت: چگونه گريه نكنم كه با مرگ تو، فرزندانم يتيم و بى سرپرست مىشوند.
زاهد، فرياد زد آه! آه! شما هركدام براى خود گريه مىكنيد، هيچ كس براى من نمىگريد، كه بعد از مرگ بر من چه خواهد رسيد و حالم چه خواهد شد؟ آيا سوالات دو فرشته نكير و منكر را مىدهم يا درمانده مىشوم؟ هيچكس براى من نمىگريد كه مرا تنها در لحد گور مىگذارند، و از اعمال من مىپرسند، اين را گفت و آهى كشيد و جان سپرد.(21)
7- قبض روح شديد سه كس
درد چشم شديدى بر على (عليه السلام) عارض گرديد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عيادت آن حضرت رفت، ديد او از شدت درد، فرياد مىكشد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: آيا اين فرياد و ناله، از روى جزع و بى تابى است و يا درد بسيار شديد است؟
على (عليه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! دردى را شديدتر از اين درد هرگز سراغ ندارم
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) (براى اين كه على(ع) را آرام كند) فرمود: اى على! هنگامى كه عزرائيل نزد كافرى مىآيد تا روح او را قبض كند، همراه خود سيخى آتشين بياوريد و به وسيله آن، روح او را از كالبدش بيرون بكشد، در اين هنگام جهنم صيحه كشد.
حضرت على (عليه السلام) وقتى كه اين موضوع را شنيد (درد خود را فراموش كرد) برخاست راست نشست و گفت : اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! اين سخن را اعاده كن، زيرا كه موجب فراموشى درد چشمم شد.
سپس على (عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) چنين پرسيد: آيا از امت تو (مسلمانان) كسى اين گونه سخت، قبض روح مىشود؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: نعم حاكم جائر، واكل مال اليتيم ظلما و شاهد زور
آرى (سه كس اين گونه قبض روح شود) حاكم ستمگر، و خورنده مال يتيم از روى ظلم، و كسى كه گواهى دروغ بدهد(22)
8- لال شدن زبان جوانى در حال احتضار، و گشوده شدن زبان او
به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند كه جوانى از مسلمانان در بستر مرگ افتاده است، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به بالين او آمد ديد در حال جان دادن است او را تلقين كرد و به او فرمود: بگو،لا اله الا اللّه، زبان او لال شد و نتوانست اين ذكر را بگويد.
پامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به بانوئى كه بالاى سر آن جوان نشسته بود، فرمود، آيا اين جوان مادر دارد؟
بانو عرص كرد: آرى من مادرش هستم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود آيا تو از اين پسر خشمناك و ناراضى هستى؟
بانو گفت: آرى، و اكنون شش سال است كه با او سخن نگفتهام.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شفاعت كرد و به آن بانو فرمود: از پسرت راضى شو، آن بانو گفت: رضى اللّه عنه برضاك يا رسول اللّه: خداوند به خاطر رضايت تو اى رسول خدا از او راضى شود.
وقتى كه بانو اين سخن را از رضايت خودش، حكايت مىكرد گفت، زبان آن جوان باز شد: آنگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: بگو لااله الا اللّه، جوان اين ذكر را گفت.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اكنون چه مىبينى؟
جوان گفت: مرد سياه چهره و زشت قيافهاى را كه لباس چركين در تن دارد و بوى متعفن و بسيار بد مىدهد نزدم آمده و گلو و راه نفس مرا گرفته است.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بگو
يا من يقبل اليسير و يعفوا عن الكثير اقبل منى اليسير و اعف عنى الكثير انك انت الغفور الرحيم
اى كسى كه اطاعت كم را مىپذيرى، و از گناه زياد مىگذرى، اطاعت كم مرا بپذير، و از گناه بسيار من بگذر، چرا كه تو آمرزنده مهربان هستى
جوان اين كلمات را گفت، آنگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مىبينى؟
او گفت: مردى سفيد روى با لباس تميز و خوشبو نزد من آمده است، آن سياه چهره زشت روى، پشت كرده و مىخواهد از نزد من برود.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين كلمات را تكرار كن.
او آن كلمات را تكرار كرد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اى جوان، اكنون چه مىبينى.
جوان گفت: آن شخص سياه زشت چهره رفت و ديگر او را نمىبينم، اكنون اين شخص سفيد و نورانى در نزد من است، آنگاه در همين حال آن جوان از دنيا رفت (23)
طبق بعضى از روايات، دو مرد سياه و دو مرد سفيد، ذكر شده، كه آن جوان درلحظات آخرگفت: آن دو مرد سياه رفتند، اكنون دو شخص سفيد روى آمدند تا جانم را بگيرند اين را گفت و از دنيا رفت(24)
9- قدرت عظيم عزرائيل، و كمك او در تلقين نمازگزار
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در شب معراج، خداوند مرا به آسمانها سير مىداد، در آسمان فرشتهاى را ديدم كه لوحى از نور در دستش بود، و آنچنان به آن توجه داشت كه به جانب راست و چپ نگاه نمىكرد و مانند شخص غمگين، در خود فرو رفته بود، به جبرئيل گفتم اين فرشته كيست؟
گفت: اين فرشته، فرشته مرگ (عزرائيل) است كه به قبض روحها اشتغال دارد، گفتم مرا نزد او ببرد تا با او سخن بگويم، جبرئيل مرا نزدش برد، به او گفتم: اى فرشته مرگ! آيا هر كسى كه مرده يا در آينده مىميرد، روح او را قبض كردهاى يا قبض مىكنى؟.
عزرائيلگفت: آرى.
گفتم: خودت نزد آنها حاضر مىشوى.
گفت: آرى، خداوند همه دنيا را آنچنان تحت اختيار و تسلط من قرار داده، همچون درهمى كه در دست شخصى باشد، و آن شخص، آن درهم را در كف دستش هرگونه بخواهد جابجا نمايد، و هيچ خانهاى در دنيا نيست مگر اينكه در هر روز پنج بار به آن خانه سر مىزنم، وقتى كه گريه خويشان را مىشنوم به آنها مىگويم: گريه نكنيد، من باز مكرر به سوى شما مىآيم، تا همه شما را از اين دنيا ببرم
طبق روايت ديگر، عزرائيل گفت: هر روز پنج بار وارد هر خانهاى مىشوم، و با افراد اهل خانه مصافحه مىكنم، و به صغير و كبير آنها از خودشان آگاهترم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگام اوقات نماز، عزرائيل با مردم مصافحه مىكند، و به آنها كه نماز را در اول وقت مىخوانند، گواهى به لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه را هنگام مرگ تلقين مىنمايد، و شيطان را از آنها دور مىسازد، و نيز فرمود:
كفى بالموت طامه يا جبرئيل: اى جبرئيل، مرگ به عنوان يك فاجعه وحشتناك (براى موعظه انسان و مجازات او) كافى است
جبرئيل گفت: حوادث بعد از مرگ، فاجعه آميزتر از خود مرگ است.(25)
10- گريز از چنگ مرگ!
روايت شده: روزى عزرائيل به مجلس حضرت سليمان (عليه السلام) وارد شد و در آن مجلس همواره به يكى از اطرافيان سليمان (عليه السلام) نگاه مىكرد، پس از مدتى عزرائيل از آن مجلس بيرون رفت.
آن شخص به سليمان (عليه السلام) گفت: اين شخص چه كسى بود؟.
سليمان (عليه السلام) فرمود: او عزرائيل بود.
او گفت: به گونهاى به من مىنگريست، كه گويا در طلب من بود (تا مرا قبض روح كند)
سليمان گفت: اكنون چه مىخواهى؟
او كه وحشت زده و دستپاچه شده بود. به سليمان (عليه السلام) عرض كرد: براى خلاصى من از دست عزرائيل، به باد فرمان بده من را به هندوستان ببرد.
حضرت سليمان (عليه السلام) به باد فرمان داد، او را سريع به نقطهاى در هندوستان برد.
در جلسه بعد، وقتى سليمان با عزرائيل ملاقات كرد، و به او فرمود: چرا به يكى از هم نشينان من، نگاه پياپى مىكردى؟
عزرائيل در جواب گفت: من از طرف خدا مامور بودم، در ساعتى نزديك به آن ساعت، جان او را در هندوستان، قبض كنم او را در اينجا ديدم و تعجب كردم، به هندوستان رفتم و او را در آنجا يافتم و جانش را گرفتم.
(26)
مولانا در مثنوى، پس از نقل اين داستان (با اندكى تفاوت) مىگويد:
ديدمش اينجا و بس حيران شدم در تفكر رفته سرگردان شدماز عجب گفتم گر او را صد پر است زو به هندوستان شدن دور اندر استچون به امر حق به هندوستان شدم ديدمش آنجا و جانش بستُدمتو همه كار جهان را همچنين كن قياس و چشم بگشا و ببيناز كه بگريزيم از خود اين محال از كه برتابيم از حق، اين وبال (27)
11- هرزه گوئى مردى خوشگذران، هنگام مرگ
يكى از پولداران خوشگذران و از خدا بى خبر كه همواره در عيش و عشرت به سر مىبرد، روزى در كنار در خانهاش نشسته بود، بانوئى به حمام معروف به حمام منجاب مىرفت، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مىكرد، تا شخصى را بيابد و از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:
حمام منجاب كجاست؟
آن مرد عياش به خانه خود اشاره كرد و گفت: حمام منجاب همين جا است
آن بانو به خيال اين كه حمام، همانجاست، به آن خانه وارد شد، و آن مرد در خانه را فورا به روى آن بانو بست، و به سراغ او آمد و تقاضاى همبسترى با او را كرد، آن بانو كه زنى پاكدامن بود، دريافت كه در تنگناى سختى افتاده و گرفتار نامردى هوسباز و سبكسر شده است، چارهاى جز اين نديد كه با به كار بستن تدبيرى، از چنگ او رها شود به او گفت: من هم كمال اشتياق به تو را دارم، ولى چون كثيف هستم و از اين رو به حمام مىرفتم، خوبست بروى مقدارى عطر تهيه كنى تا من خود را خوشبو كنم، قدرى غذا نيز فراهم كن تا با هم بخوريم.
آن مرد به گفتههاى آن زن مطمئن شد و براى تحصيل عطر و غذا از خانه بيرون رفت، هماندم آن بانوى عفيفه از خانه بيرون آمد و نجات يافت.
وقتى كه آن مرد هوسباز به خانه برگشت، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت گرديد، و حسرت و آرزوى زن در دل ناپاكش مانده، و به ياد او همواره اين شعر را مىخواند:
يا رب قائلة يوما و قد تعبت اين الطريق الى حمام منجاب
چه شد آن زنى كه خسته شده بود و مىپرسيد: راه حمام منجلاب كجاست؟
مدتى از اين ماجرا گذشت. تا آن مرد بيمار شد و در بستر مرگ افتاد به بالين او آمدند و او را به كلمه شهادتين تلقين مىكردند و مىگفتند، بگو:
لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه...
او به جاى اين ذكر، همان شعر را كه با آن خو گرفته بود مىخواند و مكرر مىگفت:
يا رب قائلة يوما و قد تعبت اين الطريق الى حمام منجاب (28)
و با اين حال از دنيا رفت.
آرى او كه در آن هنگام قدرت و قوت داشت اسير شيطان بود و به جاى ذكر خدا، اين شعر انحرافى را مىخواند، اكنون كه به ضعف بيمارى و سرازيرى مرگ گرفتار شده، چگونه زبانش به غير اين شعر بگردد -. فاعتبروا يا اولى الابصار
12- شاعر مدافع اهلبيت رسالت، هنگام احتضار
يكى از شاعران پر صلابت و زبر دست عصر امام صادق (عليه السلام) كه با قصائد و اشعار پر معنا و كوبنده خود از حريم امامت امام على (عليه السلام) و امامان بعد از او، و از حريم تشيع دفاع مىكرد اسماعيل بن محمد معروف به سيد حميرى است كه بيش از 2300 قصيده در دفاع از اسلام ناب و مذهب تشيع سرود.(29)
با توجه به اين كه اين شاعر، در سالهاى جوانى طرفدار مذهب كيسانى و گرفتار بعضى از گناهان بود، هنگامى كه در بستر مرگ افتاد، جريانى براى او پيش آمد كه بسيار جالب است و آن اين كه:
حسين بن عون مىگويد: شنيدم سيد حميرى، بيمار و بسترى است، به عيادتش رفتم، ديدم در حال جان دادن است و عدهاى از همسايگانش كه عثمانى بودند و با مذهب شيعه مخالفت مىكردند، در كنار بسترش، به گرد هم آمدند، سيد حميرى چهرهاى زيبا و پيشانى پهن داشت، ناگاه ديديم نقطه سياهى در صورتش پيدا شد و كم كم زياد گرديد به طورى كه همه صورتش سياه گرديد، شيعيان حاضر، از اين حادثه، بسيار غمگين شدند از اين رو كه عدهاى ناصبى و مخالف شيعه در آنجا بودند و همين را دستاويزى براى مخالفت با شيعه قرار مىدادند و شماتت مىكردند، ولى چندان نگذشت كه ناگهان نقطه سفيدى در چهره او پيدا شد و كم كم زياد گرديد و سراسر صورتش را فرا گرفت، سيد در حالى كه خنده بر لب داشت و چهرهاش برافروخته شده بود اين اشعار را خواند:
كذب الزاعمون ان عليا لن ينجى محبه من هنابقد و ربى دخلت جنه عدن و عفالى الاله عن سيئاتىفابشروا اليوم اوليا على و تولوا الوصى حتى المماتثم من بعده تولوا بنيه واحد بعد واحد با الصفات
آنان كه پنداشتند كه على (عليه السلام) دوستانش را از سختيها، نجات نمىدهد، دروغ مىگويند، آرى سوگند به پروردگارم هم اكنون به بهشت عدن وارد شدم و خداوند همه گناهانم را بخشيد
پس بشارت دهيد دوستان على (عليه السلام) را كه تا آخر عمر، در راستاى ولايت و محبت على(ع)، وصى رسول خدا(ص) حركت كنند، و بعد از او در راه ولايت پسران آن حضرت، يكى پس از ديگرى با توجه به صفات امامت كه دارند، قدم بردارند.
سپس گفت: گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست، و به حق، محمد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) است، و به حق على (عليه السلام) امير مومنان است... اين ماجرا به گوش مردم رسيد، دوست و دشمن براى تشييع جنازه سيد حميرى، اجتماع كردند.
سپس حسين بن عون گفت: من با اين دو گوش خود شنيدم و گرنه هر دو گوشم كر گردند كه امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) فرمودند:
بر روحى كه از جسد خود جدا مىشود حرام است جدا شود مگر اين كه پنج تن، حضرت محمد(صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليه) و حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) را بنگرد به گونهاى كه چشمش روشن گردد (اگر از پيروان آنها باشد) يا چشمش داغ شود (اگر از مواليان آنها نباشد).(30)
13- امكان نجات ناآگاهان غافل در لحظات آخر عمر
معاويه بن وهب (يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام) مىگويد: سالى با كاروانى به سوى مكه براى انجام حج حركت كرديم، پيرمردى، خداپرست و اهل عبادت، همراه ما بود ولى شيعه نبود (و اطلاعى از آن نداشت) و نماز خود را در مسير راه (طبق مذهب اهل تسنن) تمام مىخواند، او در يكى از منزلگاهها، بيمار شد، من به برادر زادهاش كه در آنجا بود گفتم: كاش مذهب شيعه را به عمويت در اين لحظات آخر عمرش، پيشنهاد مىكردى شايد خدا او را نجات دهد.
همه همراهان ما گفتند: بگذاريد آن پيرمرد به حال خود بميرد زيرا همين حال كه دارد خوب است، ولى برادر زادهاش تاب نياورد، سرانجام به پيرمرد گفت: عمو جان! همانا مردم بعد از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) جز عده كمى، مرتد شدند على بن ابيطالب (عليه السلام) همچون رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، اطاعطش لازم بود، و بعد از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) حق و طاعت از آن او بود.
آن پيرمرد نفسى كشيد و فرياد زد و گفت: من هم بر همين عقيده، هستم و هماندم جان داد.
پس از چند روزى به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيدم، يكى از همراهان بنام على بن سرى، ماجراى لحظات آخر عمر آن پيرمرد را به عرض آن حضرت رسانيد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هو رجل من اهل الجنه
او از اهل بهشت است
على بن سرى عرض كرد : آن شخص جز در آن ساعت آخر عمر، اطلاعى از مذهب تشيع نداشت آيا در عين حال از اهل بهشت است؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
فتريدون منه ماذا؟ قد دخل و اللّه الجنه
از او چه چيز ديگر مىخواهيد؟ سوگند به خدا، او وارد بهشت شده است(31)
بنابرين طبق روايات چه بسا انسانها با تلقين و دعوت، موجب نجات انسانهاى ناآگاه در لحظات آخر عمر گردند پس نبايد از اين امور غافل بود.
14- ملاقات صميمانه عزرائيل با مومن
روايت شده، عزرائيل براى قبض روح بندهاى از بندگان مومن و صالح خدا با او ملاقات كرد، پس از سلام گفت،: من كارى با تو دارم كه مىخواهم كنار گوشت بگويم، او سرش را نزديك آورد، عزرائيل به او گفت: آمدهام جانت را بگيرم
مومن: خوش آمدى و مدتها مشتاق ديدارت بودم.
عزرائيل: اگر كار و حاجتى دارى انجام بده.
مومن: هيچ حاجتى جز ملاقات با پروردگارم را ندارم.
عزرائيل: چگونه جانت را بگيرم.
مومن: آيا اجازه اختيار دادن را به من دارى.
عزرائيل: آرى، خداوند در مورد مومن، چنين اجازهاى به من داده است.
مومن: بگذار وضو بگيرم و سپس مشغول نماز شوم، در حال سجده جان مرا بگير.
مومن مشغول نماز شد و عزرائيل در حال سجده، روح او را قبض كرد.(32)
15- رسيدن پاداش به مومن پرهيزگار، در همان لحظه مرگ
على بن حمزه مىگويد: دوستى داشتم، در عين اينكه شيعه بود، مدتى كارمند و منشى دربار بنى اميه شد، تا اينكه به من گفت: از امام صادق (عليه السلام) اجازه بگير، تا به محضرش برويم، من اجازه گرفتم و با او به حضور امام صادق (عليه السلام) رفتيم، او به امام (عليه السلام) عرض كرد: من مدتى از كارمندان بنىاميه بودم، از دنياى آنها ثروت بسيارى بدستم آمد، و از بازخواست الهى، غافل بودم، اكنون پشيمانم، چه كنم؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: اگر بنى اميه كسانى را براى منشى گرى و نويسندگى نداشتند، بيت المال به سوى آنها آورده نمىشد، و آنها بال و پر نمىگرفتند، و حق ما را پا مال نمىكردند.
دوستم به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: آيا راه گريزى دارم؟.
امام صادق (عليه السلام) به او فرمود: اگر وظيفه تو را به تو بگويم انجام مىدهى؟
دوستم عرض كرد: آرى.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: آنچه را در اين راه به دست آوردهاى بررسى كن اگر صاحبش را مىشناسى آن را به صاحبش برسان و اگر صاحبش را نمىشناسى عوض او صدقه بده و انا اضمن لك على اللّه الجنه در اين صورت من بهشت را در پيشگاه خداوند براى تو ضامن مىشوم.
دوستم سر در گريبان فرو برد و پس مدتى به امام عرض كرد:
تصميم خود را گرفته و به وظيفه خود عمل مىكنم
على بن حمزه مىگويد: دوستم با ما به كوفه بازگشت آنچه از ثروت را كه از دربار بنى اميه به دست آورده بود طبق وظيفه خارج ساخت حتى لباسى كه پوشيده بود از تنش بيرون آورد و ما همه آن اموال را در راستاى دستور امام صادق (عليه السلام) به مصرف رسانديم، و براى او چيزى نماند، حتى ما براى او لباسى خريديم و برايش فرستاديم چندان نگذشت كه او بيمار شد و به عيادتش رفتيم روزى كنار بسترش بودم ديدم در حال جان دادن است در همين هنگام به من رو كرد و گفت:
يا على و فالى و اللّه صاحبك اى على بن حمزه سوگند به خدا سرور تو امام صادق (عليه السلام) به وعدهاش (ضمانت بهشت) در مورد من وفا كرد (يعنى همين لحظه مرا به بهشت برزخى وارد نمود) سپس همان دم از دنيا رفت او را غسل داده و كفن كرده و پس از نماز بر جنازهاش، به خاك سپرديم، و بعدا به مدينه رفتم، به حضور امام صادق (عليه السلام) رسيدم، هنوز سخنى نگفته بودم فرمود:
يا على و فينا و اللّه لصاحبك اى على سوگند به خدا به وعده خود در مورد دوست تو وفا كرديم
عرض كردم فدايت گردم درست فرمودى سوگند به خدا دوستم هنگام مرگش اين موضوع را به من خبر داد(33)
16- ملاقات يكى از پيامبران با دو مرده مختلف
امام باقر (عليه السلام) فرمود: يكى از پيامبران بنى اسرائيل عبور مىكرد، ديد مرد مؤمنى در حال جان دادن است، ولى نصف بدنش در زير ديوارى قرار گرفته، و نيمى در بيرون ديوار است، و پرندگان و سگها بدن او رإ؛"" متلاشى كردهاند و مىدرند، از آنجا گذشت، در مسير راه خود ديد يكى از اميران ستمكار آن شهر مرده است، جنازه او را بر روى تخت نهادهاند و با پارچه ابريشم كفن نمودهاند، و در اطراف تخت، منقلهائى نهادهاند كه بوى خوش عودهاى خوشبو از آنها برخاسته است.
آن پيامبر به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدايا من گواهى مىدهم كه تو حاكم و عادل هستى و به كسى ظلم نمىكنى، اين مرد (مرد اولى) بنده تو است و به اندازه يك چشم به هم زدن، براى تو شريك نگرفته، مرگ او را آن گونه (با آن وضع رقبت بار) قرار دادى و اين (امير) نيز يكى از بندههاى تو است كه به اندازه يك چشم به هم زدن به تو ايمان نياورده است؟[آن چيست و اين چيست؟]
خداوند به او وحى كرد: اى بنده من! همان گونه كه گفتى من حاكم و عادل هستم و به كسى ظلم نمىكنم. آن (مرد اولى) بنده من، نزد من گناهى داشت، مرگ او را با آن وضع قرار دادم تا مجازات گناه او اين گونه انجام گيرد، و وقتى كه مرد، هيچ گونه گناهى در او بجاى نماند، ولى اين بنده من (امير) كه كار نيكى در نزد من داشت، مرگ او را با چنين وضعى قرار دارم، تا پاداش كار نيك او را داده باشم و هنگام مرگ نزد من هيچگونه نيكى (و طلب) نداشته باشد.(34)
17 هرزه گوئى هنگام مرگ
شخصى در دنيا غرق داد و ستد و خريد و فروش بود، و از جمله هيزم مىخريد و مكرر فرياد مىزد: حزمه بفلس: يك بسته هيزم به يك فلس (پول).
هنگام مرگش فرا رسيد، حاضران،به او تلقين مىكردند و به او مىگفتند، بگو لا اله الا اللّه
در جواب مىگفت: حزمه بفلس
چون او در دنيا همواره به جاى ذكر خدا، سرگرم اين جمله بود و با اين سخن خو گرفته بود، هنگام مرگ نيز آن را مىگفت.
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- ۳ -
18- سوء عاقبت شاگرد برجسته فضيل
فضيل بن عياض يكى از پارسيان وارسته بود، به او خبر دادند دانشمندترين و بهترين شاگردانت در بستر مرگ افتاده است فضيل با شتاب به بالين او آمد، ديد او در حال جان دادن است، نزد سرش نشست و سوره (يس) را خواند، ناگاه آن شاگرد در آن حال به فضيل گفت: اى استاد اين سوره را نخوان.
فضيل ساكت شد و او را تلقين نمود و گفت بگو لا اله الا اللّه
او گفت: من آن را نمىگويم و از آن بيزارم. و سپس با همين حال بد مرد.
فضيل از مشاهده وضع او بسيار غمگين و ناراحت شد و با خود مىگفت: چرا اين شاگرد برجستهام، چنين حالت بدى پيدا كرد؟!، به خانه خود رفت و مدتى بيرون نيامد تا شاگردش را در عالم خواب ديد، كه او را به سوى دوزخ مىكشانند از او پرسيد: تو اعلم شاگردان من بودى، چرا خداوند اين معرفت را از تو گرفت و با سوء عاقبت مردى؟
او در جواب گفت: به خاطر سه خصلت بد، چنين گرفتار شدم:
نخست اين كه : نمام و سخن چين بودم.
دوم اين كه : نسبت به مردم حسود بودم.
سوم اينكه نزد طبيبى رفتم و بيمارى خود را به او عرضه كردم، او گفت در سال، يك قدح شراب بخور، من به خاطر دستور او با اين كه شرعا جايز نبود، شراب مىخوردم، از اين رو عاقبت بدى پيدا كردم، و با آن حال مردم(35)
19- آرامش شيعه و دوست على (عليه السلام) هنگام مرگ
روايت كننده مىگويد: با چند نفر، على (عليه السلام) را در حال سجده ديديم، بلند بلند گريه مىكرد، عرض كرديم:
اى امير مومنان! گريه جان سوز تو ما را بيمار كرد، و قلب ما را مجروح نمود و سوزانيد، هيچگاه نديده بوديم، اين گونه گريه كنى، چرا اين چنين پريشانى؟
امام على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: در سجده بودم و به دعا و راز نياز با خداوند اشتغال داشتم، خواب مرا ربود، در عالم خواب، خوابى وحشتناك ديدم كه سخت مرا پريشان كرد، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را ايستاده ديدم كه به من فرمود: اى ابوالحسن! غيبت تو طولانى شده، مشتاق ديدارت هستم، خداوند آن چرا در كه در مورد تو به من وعده داده بود وفا كرد
عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! خداوند چه عهدى را در مورد من، به تو وفا كرد.
فرمود، خداوند در مورد تو و همسر و فرزندان و نوادگانت وعده خود را در درجه عالى از مقام عليين وفا نمود (كه آنها در آن جايگاه عظيم هستند).
عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، پدر و مادرم فدايت، شيعيان ما در كجايند؟
فرمود: شيعتنا معنا... شيعيان ما با ما هستند، و قصرها و خانههاى آنها رو به روى قصرها و خانههاى ما است،
عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، براى شيعيان ما در دنيا چه پاداشى هست؟
فرمود: امنيت و عافيت.
عرض كردم: هنگام مرگ به آنها چه مىرسد؟
فرمود: شيعه (حقيقى) هنگام مرگ، صاحب اختيار است، و به فرشته مرگ، امر مىشود كه از او اطاعت كند.
عرض كردم: اين مطلب را روشنتر بيان فرمائيد.
فرمود: آن شيعيانى كه علاقه وافر به ما دارند و دوست صميمى ما مىباشند، هنگام مرگ، روح آنها (به قدرى آسان) قبض مىشود، همانند تشنهاى از شما كه در فصل تابستان، آب خنك بياشامد كه موجب شادابى قلب مىگردد، و مرگ ساير شيعيان همچون كسى است كه در بسترش آراميده و به خواب خوش فرو مىرود.(36)
20- امام على (عليه السلام) در بالين مردگان و در جايگاههاى خطير
حارث همدانى از دوستان و پيروان مخلص امام على (عليه السلام) بود، و در جايگاه بلندى در پيشگاه آن حضرت قرار داشت، او بيمار شد، حضرت على (عليه السلام) براى احوال پرسى با او ملاقات كرد و پس از گفتگوئى، به او فرمود:
اى حارث! به تو مژده مىدهم كه در لحظه مرگ مرا مىبينى و مىشناسى، و همچنين هنگام عبور از پل صراط و در كنار حوض كوثر و هنگام مقاسمه.
حارث عرض كرد: مقاسمه چيست؟
امام على (عليه السلام): مقاسمه، آن است كه من دوزخيان را به دوزخ (و بهشتيان را به سوى بهشت) تقسيم صحيح مىكنم، مىگويم: اى آتش اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن من است او را بگير.
سپس امام على (عليه السلام) دست حارث را گرفت و فرمود: اى حارث همين گونه كه دستت را گرفتم، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستم را گرفت در آن هنگام كه از حسادت قريش و منافقين، به آن حضرت شكايت نمودم، به من فرمود، وقتى روز قيامت بر پا شود، من ريسمان و دامن عصمت خدا را بگيرم، و تو اى على! دامن مرا بگيرى! و شيعيانت دامن تو را بگيرند... سپس سه بار فرمود، اى حارث تو با آن كسى كه دوستش دارى هستى و همراه اعمالت مىباشى.
حارث برخواست و از شدت خوشحالى نمىتوانست لباس خود را جمع كند و روپوش خود را مىكشانيد و مىگفت:
پس از اين سخن (كه هنگام مرگ و... با على (عليه السلام) ملاقات كنم) هيچ باكى از مرگ ندارم كه من بر مرگ وارد گردم، يا آن بر من وارد شود.
شاعر آگاه و پر صلابت سيد حميرى، اين حديث را از قول امام على (عليه السلام) به حارث همدانى، چنين با شعر سرود:
يا حار همدان من يمت يرنى من مومن او منافق قبلايعرفنى طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما عملاو انت عند الصرات تعرفنى فلا تخف عثره و لا زللااسقيك من بارد على ظما تخاله فى الحلاوه العسلااقول للنار حين توقف دعيه لا تقربى الرجلادعيه لا تقربيه ان له حبلا بحبل الوصى متصلا
اى حارث همدانى ! هر كس كه بميرد مرا خواهد ديد خواه مومن باشد يا منافق با من رخ به رخ مىشود.
ديد او را مىنگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مىشناسم.
و تو اى حارث، روى پل صراط مرا خواهى ديد و خواهى شناخت، بنابراين از لغزش و لرزش نترس.
من آب خنك در آن تشنگى سوزان آنجا، به تو مىنوشانم، كه از شدت شيرينى، پندارى كه عسل است.
در هنگامى كه تو را در مقام عرض و حساب، متوقف سازند،. من به آتش مىگويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو.
او را رها كن و ابدا كنار او نيا، و به او نزديك نشو، زيرا دست او به ريسمان محكم است كه آن ريسمان به ريسمان ولايت وصى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) يعنى على (عليه السلام) پيوند دارد(37)
21- مجازات مسخره كردن حديث پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)
روزى امام سجاد (عليه السلام) به جمعى از مسلمانان مدينه از قول رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: وقتى انسان مىميرد و جنازه او را در ميان تابوت مىگذارند، و حمل مىكنند، او به حمل كنندگان مىگويد:
آيا سخن مرا نمىشنويد؟ من در مورد دشمن خدا (شيطان) به شما شكايت مىكنم، او مرا فريب داد و به اينجا رسانيد، و براى نجات من اقدام نكرد، و از شما در مورد برادران و خواهران شكايت مىكنم، كه مرا به خودم واگذاشتند، و از شما در مورد خانهام شكايت مىكنم، كه اموالم براى ساختمان مصرف كردم، ولى غير من در آن سكونت گزيد، با من مدارا كنيد، و در مورد من شتاب نكنيد.
يكى از مسلمين غافل به نام ضمرة بن معبد، اين گفتار را به مسخره گرفت و از روى استهزاء گفت اگر مرده در ميان تابوت، سخن مىگويد، مىبايست بر گردنهاى حمل كنندگان بجهد!!.
امام سجاد (عليه السلام) وقتى از مسخره كردن او آگاه شد فرمود: نمىدانيم با مردم چگونه رفتار كنيم، اگر آن چه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدهايم به آنها ابلاغ كنيم، مىخندند و مسخره مىكنند، و اگر سكوت كنيم براى ما روا نيست
سپس در مورد ضمره چنين نفرين كرد: خدايا اگر ضمره حديث رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را به مسخره مىگيرد او را به عذاب سخت بگير
چهل روز از اين ماجرا گذشت كه ضمره از دنيا رفت، غلامش نقل مىكند وقتى جنازه ضمره را به خاك سپردمى و بازگشتيم، امام سجاد (عليه السلام) با من ملاقات كرد، و فرمود: از كجا مىآئى؟
عرض كردم: از از دفن جنازه ضمره باز مىگردم، وقتى جنازه او را در ميان قبر نهاديم صورتم را روى جنازه نهادم، صدائى شنيدم، سوگند به خدا، صداى خود ضمره بود كه در دنيا آن را مىشنيدم، او به خود خطاب كرده و مىگفت:
ويلك يا ضمره بن معبد، اليوم خذلك كل خليل و صار مصيرك الى الجحيم، فيها مسكنك و مبينك و المقيل
واى بر تو اى ضمره! امروز هر دوستى، تو را تنها به خودت واگذاشت، و رهسپار دوزخ گشتى و همان، محل سكونت و خوابگاه و بازگشتگاه تو گرديد
امام سجاد (عليه السلام) فرمود: از درگاه خدا درخواست عافيت مىكنم اين است كيفر آن كسى كه حديث رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را مسخره كند.(38)
22 - شفاعت امام حسين (عليه السلام) در مورد تاخير عمر آيت اللّه حائرى (رحمة الله عليه)
مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى موسس حوزه علميه قم از مراجع وارسته و علماى بزرگ و موفق تشيع بود كه در سال 1355 قمرى در قم از دنيا رفت و مرقد شريفش در مسجد بالاسر در مرقد منور حضرت معصومه (سلام الله عليه) قرار دارد.
يكى از عجائبى كه افراد موثق از جمله آيت اللّه فريد محسنى (رحمة الله عليه) نقل نمودهاند ماجراى زير است:
هنگامى كه آيت اللّه حائرى، سرپرست حوزه علميه اراك (قبل از سال 3401قمرى) بودند، براى مرحوم آيت اللّه حاج آقا مصطفى اراكى نقل كردند: در آن هنگام كه در كربلا بودم و به درس و بحث اشتغال داشتم، شبى كه شب سه شنبه بود و در عالم خواب ديدم، شخصى به من گفت: اى شيخ عبد الكريم! كارها را انجام بده كه سه روز ديگر خواهى مرد.
من از خواب بيدار شدم و حيران بودم و به خود مىگفتم: البته خواب است شايد تعبير نداشته باشد.
روز سه شنبه و چهار شنبه، مشغول درس و بحث بودم، تا اينكه آنچه در عالم خواب ديده بودم از خاطرم رفت، روز پنجشنبه كه تعطيل بودم، با بعضى از رفقا به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم، در آنجا قدرى گردش و مباحثه علمى نموديم تا ظهر شد، نهار را همان جا صرف كرديم، پس از نهار، ساعتى خوابيديم، در همين هنگام لرزه شديدى مرا فرا گرفت، رفقا در آنجا عبا و
روانداز داشتند، روى من انداختند، ولى همچنان بدنم لرزه داشت و در ميان آتش تب افتاده بودم، حس كردم كه حالم بسيار وخيم است، به رفقا گفتم، زودتر مرا به خانه برسانيد، آنها وسيلهاى فراهم كرده، زود مرا به شهر كربلا آورده و به خانهام رساندند، در خانه بى حال و حس، در بستر افتاده بودم، بسيار حالم دگرگون شد و در اين ميان به ياد خواب سه شب قبل افتادم، علائم مرگ را مشاهده كردم و با در نظر گرفتن خوابى كه ديده بودم احساس كردم كه پايان عمرم نزديك شده است، در اين حال، ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در جانب راست و چپ من نشستند، و به همديگر نگاه مىكردند و به همديگر مىگفتند، اجل اين مرد رسيده، مشغول قبض روحش گرديم، در اين هنگام با قلبى صاف و خالص به ساحت مقدس امام حسين (عليه السلام) متوسل شدم و عرض كردم: اى حسين عزيز، دستم خالى است، كارى نكردم و براى خود توشهاى فراهم ننمودهام، شما را به حق مادرتان حضرت زهرا (سلام الله عليه) از من شفاعت كنيد، كه خدا مرگ مرا به تاخير اندازد، تا خود را براى سفر آخرت آماده سازم، هماندم ديدم شخصى نزد آن دو نفر كه مىخواستند روحم را قبض كنند آمد و به آنها گفت: حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) فرمودند: شيخ عبد الكريم به ما متوسل شده و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم تا عمرش را به تاخير بيندازد، خداوند شفاعت ما را پذيرفت، بنابراين شما روح او را قبض نكنيد.
در اين وقت آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند سمعا وطاعه، آنگاه ديدم آن دو نفر همراه فرستاده امام حسين (عليه السلام) به سوى آسمان پرواز كرده و رفتند، در اين هنگام احساس سلامتى و عافيت كردم، صداى گريه و زارى بستگان را شنيدم، كه به سر و صورت مىزدند، آهسته دستم را حركت دادم و چشم را گشودم، ديديم چشمم را بستند و به رويم روپوشى انداختند، خواستم پاهايم را بگشايم، متوجه شدم كه انگشت بزرگ پايم را بستهاند، دستم را براى بلند كردن چيزى بلند كردم، شنيدم مىگويند آرام شويد، گريه نكنيد، كه بدن حركت دارد، آرام شدند، رو اندازى كه به رويم انداخته بودند، برداشتند، چشمم را گشودند و بند پايم را باز كردند، با دست به دهانم اشاره كردم كه به من آب بدهيد، آب به دهانم ريختند، كم كم از جا برخاسته و نشستم، تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و بحمد اللّه به طور كلى از آن حالت، خوب شدم، و اين موهبت به بركت لطف مولايم امام حسين (عليه السلام) بود، آرى به خدا سوگند.(39)
23- مهربانى شديد عزرائيل به مومن، هنگام مرگ
ابو بصير، يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام)، در محضر آن حضرت بود، به آن بزرگوار عرض كرد:
فدايت گردم! آيا مومن، مرگ و خروج روح از كالبدش را ناخوش دارد.؟
امام صادق: نه به خدا سوگند.
ابو بصير: چگونه مىشود كه او به مرگ علاقهمند باشد؟ (با اين كه هر كسى مرگ را دوست ندارد).
امام صادق: هنگامى كه مومن در لحظه مرگ قرار گرفت، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و امير مومنان على (عليه السلام)، و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) و همه امامان (عليهم السلام) در بالين او حاضر مىشوند، جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل نيز حاضر مىشوند، امير مومنان على (عليه السلام) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض مىكند، اى رسول خدا، اين مومن ما را دوست داشت و ما را رهبر خود قرار داده بود، پس او را دوست بدار،.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل مىگويد، اين مومن، على (عليه السلام) و فرزندان او را دوست داشت، پس او را دوست بدار.
جبرئيل هم همين سخن را به اسرافيل و ميكائيل مىگويد و سپس همه به عزرائيل مىگويند: اين مومن، محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را دوست داشت و، على (عليه السلام) و فرزندانش را امام خود قرار داد، به او مدار كن
عزرائيل در پاسخ مىگويد: سوگند به كسى كه شما را برگزيد و گرامى داشت، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به پيامبرى برگزيد و به مقام رسالت، اختصاص داد.
لانا ارفق به من ولد رفيق و اشفق عليه من اخ شفيق
من از پدر صميمى، نسبت به او صميمى ترم، و از برادر مهربان، نسبت به او مهربانتر مىباشم.
سپس عزرائيل به آن مومن متوجه مىشود، تا روح او را قبض كند، به او مىگويد: اى بنده خدا! آيا برات آزادى و كارت نجات خود را گرفتى؟
مومن، مىگويد: آرى.
عزرائيل مىگويد: براى چه، اين برات و كارت را گرفتى؟.
مومن مىگويد: به خاطر محبتى كه محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) داشتم، و به خاطر آنكه ولايت على (عليه السلام) و فرزندان او را پذيرفته بودم.
عزرائيل مىگويد: از آنچه از آن مىترسيدى، خداوند تو را از آن ايمن نمود، و به آنچه كه اميد داشتى خداوند تو را به اميدت رسانيد، دو چشم خود را بگشا و به آنچه در حضورت است بنگر.
مومن چشم خود را مىگشايد، و به پيامبر و امامان (عليه السلام) يكى يكى نگاه مىكند، و درى از بهشت به روى او گشوده مىگردد، و به او گفته مىشود: خداوند اين بهشت را براى تو آماده ساخته، و اينها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش رفيقها و دوستان تواند، افتحب اللحاق بهم او الرجوع الى الدنيا: آيا دوست دارى به اينها محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش بپيوندى يا به دنيا باز گردى؟
مومن در پاسخ مىگويد: نيازى به دنيا و بازگشت به آن را ندارم.
منادى خدا از درون عرش فرياد مىزند كه هم او و هم همه حاضران صداى آن منادى را مىشنوند نداى او اين است:
ياايتها النفس المطمئنه ارجعى الى محمد و وصيه و الائمه من بعد ارجعى الى ربك راضيه بالو لايه، مرضيه بالثواب، فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى غير مشوبه
اى كسى كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى او و امامان بعد از او اطمينان داشتى، باز گرد به سوى پروردگارت، در حالى كه كه تو به ولايت آنها راضى هستى، و با او ثوابش از تو خوشنود است، داخل شو در ميان بندگانم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندانش و داخل شو در بهشتم كه هيچ گونه گرفتارى و رنج در آن نيست(40)
نظير اين مطلب نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است و در پايان آمده: فما شيى احب من استلال روحه و اللحقوق بالمنادى
در اين هنگام، براى مومن هيچ چيزى محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تنش جدا گردد و به اين منادى بپيوندد.(41)
24- تاسف و عذاب دشمن على (عليه السلام) هنگام مرگ
ابن ابى يعفور (يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام) مىگويد:
ما با (خطاب جهنى) همنشين بوديم، و او نسبت به آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، ناصبى شديد بود (بسيار آنها را دشمن داشت) و از دوستان نجده حرورى (رئيس خوارج منسوب به قريه حروراء) به شمار مىآمد.
خطاب، بيمار شد و در بستر مرگ افتاد، من به خاطر هم نشينى سابق و تقيه، به عيادت او رفتم، ديدم بى هوش شده و در حال جان دادن است، ناگاه شنيدم مىگفت:
مالى و لك يا على: مرا به تو اى على (عليه السلام) چكار؟ (چرا با تو دشمنى كردم كه اكنون كيفر سختش را بنگرم)
ابن ابى يعفور مىگويد، بعدا به حضور امام صادق (عليه السلام) رفتم و ماجراى جان كندن و سخن خطاب را، براى امام صادق (عليه السلام) بيان كردم.
آن حضرت، دوبار فرمود. راه و رب الكعبه: به خداى كعبه، او على (عليه السلام) را ديد يعنى خطاب، هنگام مرگ، على (عليه السلام) را ديد و فهميد كه دشمنى با آن حضرت، چه باطن پر عذابى دارد(42).
25- مثال مرگ، براى شايستگان
شخصى از امام جواد (عليه السلام) پرسيد، چرا عدهاى از مسلمانان از مرگ هراسانند و آن را ناخوش دارند.
امام جواد (عليه السلام) فرمود: زيرا آنها مرگ را نمىشناسند از اين رو آن را خوش ندارند، اگر آن را مىشناختند و از دوستان خدا بودند، آن را دوست داشتند، و مىدانستند آخرت براى آنها، بهتر از دنيا است.
سپس امام جواد (عليه السلام) براى روشن نمودن مطلب، اين مثال را زد و به او فرمود:
چرا كودك و ديوانه، دوائى را كه به حال او سود دارد و موجب تسكين درد آنها مىشود، دور مىكنند و نمىخورند؟
او گفت: به خاطر اين كه آنها، به فايده دوا آگاه نيستند.
امام جواد (عليه السلام) فرمود: سوگند به كسى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به حق مبعوث كرد، كسى كه خود را براى مرگ، آماده كامل كند، فايده آن مرگ براى او از فايده اين دارو براى بيمار بيشتر است، آگاه باشيد، اگر آنها (كه خود را آماده كردهاند) مىدانستند كه مرگ براى آنها پلى به سوى نعمتهاى الهى است، با علاقهاى بيش از علاقه خردمند بيدار، به دارو، براى دفع آفات و تحصيل سلامتى، آن مرگ را مىطلبيدند.
نيز روزى امام جواد (عليه السلام) به بالين بيمارى از يارانش رفت، ديد گريه مىكند و در مورد مرگ بى تابى مىكند، امام جواد (عليه السلام) به او فرمود:
اى بنده خدا! از اين رو از مرگ مىترسى كه آن را نمىشناسى، هرگاه بدنت پر از چرك گردد، و زخمها و بيمارىهاى پوستى بردارد و تو بدانى كه اگر به حمام بروى و بدن خود را شستشو بدهى، همه آن چركها و زخمها، برطرف مىگردد، آيا با علاقه به حمام براى شستشو مىروى؟ و يا به حمام رفتن را دوست ندارى؟
بلكه دوست دارى كه آن چركها و زخمها در بدنت بماند؟
او عرض كرد: اى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، دوست دارم كه به حمام بروم.
امام جواد (عليه السلام) فرمود: فذاك الموت هو ذلك الحمام...
آن مرگ همان حمام است، و آخرين مرحله براى زدايش گناهانت و پاكى از پليدى معصيتهايت مىباشد پس هرگاه بر مرگ وارد شدى و از آن گذشتى، از هر گونه غم و اندوه و رنج و نجات مىيابى و به هر گونه سرور و شادى مىرسى.
پيامبر: اجتماع دو خصلت خوف و رجاء (ترس و اميد) در دل مومن، در اين هنگام (مرگ )نشانه آن است كه خداوند، آن مومن را به اميدش مىرساند، و از آن چه ترس دارد ايمن و محفوظ مىدارد(47)
در اين هنگام آن بيمار، آرامش يافت و بيانات امام جواد (عليه السلام) او را با نشاط نمود و تسليم مرگ گرديد، چشمش را فرو خوابانيد و از دنيا رفت. (43)
26- شادى شيعيان در لحظات آخر عمر
جمعى در محضر امام صادق (عليه السلام) بودند، سخن از شيعه و پيروان امامان خاندان رسالت به پيش آمد، امام صادق (عليه السلام) فرمود، پيروان ما در لحظات آخر عمر، چيزهائى مىبينند، كه چشمشان با ديدن آن چيزها، روشن مىگرد، و شاد مىشوند.
يكى از حاضران پرسيد: چه چيز را مىبينند؟ و اين سؤال را ده بار تكرار كرد و اصرار داشت، تا امام به او پاسخ دهد.
ولى امام صادق (عليه السلام) هر بار در پاسخ مىفرمود: مىبينند.
سرانجام، امام صادق (عليه السلام) آن شخص سؤال كننده را صدا زد و فرمود: مثل اين كه اصرار دارى تا بدانى چه مىبينند؟.
او عرض كرد: آرى قطعا سپس گريه كرد.
امام صادق (عليه السلام)، به حال او رقت كرد و فرمود: آن دو نفر را مىبينند
او با اصرار پرسيد: كدام دو نفر را؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را مىبينند. هيچ مومنى نيست مگر اين كه در لحظات آخر عمر، اين دو بزرگوار را خواهد ديد، كه آن دو بزرگوار به او بشارت مىدهند.
آنگاه فرمود: اين مطلب را خداوند در قرآن بيان كرده است.
حاضران پرسيدند: خداوند در كجا و در كدام سوره بيان فرموده است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: در سوره يونس (آيه 63، 64) آنجا كه مىفرمايد:
الذين امنو و كانوا يتقون - لهم البشرى فى الحياه الدنيا و فى الاخره.
همانها كه ايمان آوردند و پرهيزكار بودند براى آنها در دنيا و آخرت، بشارت و مژده خواهد بود.(44)
(بشارت دنياى آنها همان حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در لحظات آخر عمر آنها، در بالين آنها است كه آنها را شاد و مسرور مىكند...).
حارث رعور مىگويد: روزى هنگام ظهر، به حضور امام على (عليه السلام) رسيدم، پرسيد: براى چه به اينجا آمدهاى.
عرض كردم. محبت و علاقه به تو، باعث شد كه به محضرت بيايم.
فرمود: اگر براستى داراى چنين علاقهاى باشى، مرا در سه محل خواهى ديد:
1- هنگامى كه روحت به حلقومت رسيد.
2- در كنار پل صراط.
3- در كنار حوض كوثر.(45)
27- تلقين دعاى نجاتبخش
عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بود، يكى از مسلمين در بستر مرگ افتاد، موضوع را به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند، آن حضرت به بالين او آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) برخاست، و حاضران نيز برخاستند و همراه آن حضرت به بالين آن مسلمان آمدند، او را بيهوش ديدند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى فرشته مرگ، اين شخص را آزاد كن تا از او سؤال كنم.
ناآگاه آن شخص، به هوش آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مىبينى؟.
او گفت: افراد سفيد بسيار، و سياه بسيار مىنگرم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود، كداميك از آن دو، به تو نزديكتر هستند؟
او عرض كرد: افراد سياه به من نزديكترند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود بگو:
الهم اغفرنى الكثير من معاصيك، و اقبل منى اليسير من طاعتك.
خدايا بسيارى از گناهان و نافرمانى از تو را ببخش، و اندكى از اطاعت تو را، از من بپذير.
آن شخص، اين دعا را خواند، و سپس بى هوش شد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به فرشته مرگ فرمود: ساعتى براى اين شخص آسان بگير تا از او سؤال كنم.
در اين هنگام، آن شخص، به هوش آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مىنگرى؟.
او عرض كرد، افراد سياه بسيار، و افراد سفيد بسيار مىنگرم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كداميك از آنها به تو نزديكترند.
او گفت: افراد سفيد نزديكترند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به حاضران فرمود خداوند اين رفيق شما را آمرزيد.
امام صادق (عليه السلام) بعد از نقل اين داستان فرمود: هنگامى كه به بالين شخصى كه در حال جان دادن است، رفتيد، اين دعا(دعاى فوق) را به او بگوئيد (و تلقين كنيد)(46)
از اين حديث استفاده مىشود، كه اعمال نيك انسان به صورت نمودهاى سياه و تيره، در مىآيند، و اعمال نيك او به صورتهاى نورانى جلوه مىكنند و هنگام مرگ خود را به انسان نشان مىدهد.
28- ارزش اميد و خوف در هنگام مرگ
عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بود، يكى از مسلمانان بيمار و بسترى گرديد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از حال او جويا شد، گفتند: بسترى است، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عيادت او رفت، وقتى كه در بالين او نشست، او را در حال جان دادن يافت، از او پرسيد:
حالت چطور است؟
بيمار: در حالى هستم كه هم اميد به رحمت خدا دارم، و هم از گناهانم مىترسم.
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- ۴ -
29- نتيجه نجاتبخش تلقين
ابوبكر حضرمى مىگويد: مردى از بستگان من بيمار شد، به عيادتش رفتم، به او گفتم: اى برادر زاده ! نصيحتى در نزد من دارى، آيا از من مىپذيرى؟
گفت: آرى.
گفتم: بگو، اشهدا ان لا اله الا اللّه، و حده لا شريك له: گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست
او گواهى داد.
به او گفتم، اين مقدار كافى نيست و سودى به حال تو ندارد، مگر اينكه گواهى تو از روى يقين باشد.
او گفت: گواهى، من از روى يقين است.
گفتم: بگو: گواهى مىدهم كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسول خدا است.
او گواهى داد.
گفتم: اين مقدار كافى نيست: بايد گواهى تو، از روى يقين باشد.
او گفت : گواهى من، از روى يقين است.
گفتم: بگو گواهى مىدهم كه حضرت على (عليه السلام) وصى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و خليفه بعد از او، و امامى است كه اطاعت او واجب است.
او به اين مطلب گواهى داد.
به او گفتم، اين گواهى سودى به حال تو ندارد، مگر اينكه از روى يقين باشد.
گفت: از روى يقين گواهى مىدهم.
سپس امامان معصوم (عليهم السلام) را يكى پس از ديگرى، نام بردم، او به امامت همه آنها گواهى داد، و گفت: گواهيم از روى يقين است، و پس از چند لحظه از دنيا رفت.
همسر و اهل خانه، از مرگ او بسيار، بى تابى و بى قرارى مىكردند، چند روزى از آنها غايب شدم، سپس نزد آنها رفتم، گفتم حال شما چطور است؟ و به همسرش گفتم:
حال تو در فراق شوهرت چگونه است؟
در پاسخ گفت: سوگند به خدا با مرگ فلانى به مصيبت بزرگى مبتلا شديم، ولى خوابى كه شب گذشته ديدم موجب آرامش خاطرم شده، و مرگ او را برايم آسان نموده است!
گفتم: آن خواب چه بود؟
گفت: او (شوهرم) را در عالم خواب، زنده و سالم يافتم، به او گفتم: فلانى هستى؟ گفت : آرى.
گفتم مگر تو نمردى؟
گفت، چرا مردم، ولى با كلماتى كه كه ابوبكر حضرمى مرا به آن تلقين داد، نجات يافتم، اگر تلقين آن كلمات نبود، نزديك بود كه دستخوش هلاكت گردم!(48)
30- گفتار كافر، با حمل كنندگان جنازهاش
رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگامى كه دشمن خدا (كافر و گنهكار و لاابالى) از دنيا رفت، و جنازهاش را برداشته و به سوى قبرش حركت مىدهند، به حمل كنندگان جنازهاش خطاب كرده و چنين مىگويد:
اى برادرانم! آيا سخن مرا نمىشنويد؟ من از شما در مورد برادر بدبخت شما (خودم) شكايت دارم، دشمن خدا (شيطان) مرا فريب داد و مرا وارد (عذاب) كرد، سپس به دادم نرسيد، و براى من سوگند ياد كرد كه خير خواه من است، و با اين حيله مرا گول زد.
و نيز به شما شكايت مىكنم، از دنيايى كه مرا فريب داد تا وقتى كه به آن اطمينان يافتم، با من درگير شد و مرا بر زمين كوبيد.
و نيز به شما شكايت مىكنم در مورد دوستانم كه مرا به دست مرگ سپردند و سپس از من بيزار شدند و مرا تنها گذاشتند.
و نيز در مورد فرزندانم از شما شكايت مىكنم كه از آنها حمايت كردم، و آنها را بر خودم مقدم داشتم، اموال مرا خوردند و مرا تسليم مرگ كردند.
و نيز از شما در مورد اموالم شكايت مىكنم، حق خدا را تباه ساختم، و سنگينى كيفر آن بر گردنم باقى ماند، و ديگران از آن بهرمند شدند.
و نيز شكايت مىكنم در مورد خانهام كه دار و ندار خود را براى ساختن و تعمير آن دادم، ولى افراد ديگر در آن مسكن گزيدند، و نيز شكايت مىكنم از طولانى بودن سكونت در قبر، كه همواره آن قبر، ندا مىكند:
انا بيت الدود، انا بيت الظلمه و الوحشه و الضيق: من خانه كِرم و خانه تاريكى و وحشت و تنگى هستم..
اى برادرانم! تا مىتوانيد مرا نگاه داريد (و نگذاريد مرا به قبر بسپرند)، و از آنچه بر سرم آمده، برحذر باشيد،! بدانيد كه مرا به آتش و ذلت و زبونى و خشم خداوند جبار، بشارت دادند. واحسرتاه! تا اينكه در راه اطاعت خداوند، افراط و تجاوز كردم، واى از طولانى بودن نالهام، هيچ كسى نيست كه شفاعتش در مورد من پذيرفته شود، و هيچ دوستى نيست كه به من ترحم كند اگر بار ديگر به من اجازه مراجعت به دنيا مىدادند، طريقه ايمان را پيشه خود مىساختم و در صف مومنان، قرار مىگرفتم(49)
31- گفتار قبر به مومن و كافر
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هيچ قبرى نيست مگر اينكه هر روز سه بار مىگويد من خانه خاك هستم، من خانه بلا و پوسيدن هستم، من خانه كرم هستم، وقتى كه بنده مومن وارد قبر مىگردد، زمين قبر به او مىگويد: مرحبا، خوش آمدى، سوگند به خدا، من تو را دوست داشتم، در آن وقت كه بر روى من راه مىرفتى تو اكنون در شكم من قرار گرفتى، بيشتر تو را دوست دارم، و به زودى نشانه دوستى مرا در مىيابى، در اين هنگام به اندازه ديد چشمش، قبر او وسيع مىگردد، و درى در قبر به روى او گشوده مىشود، و او جايگاهش را در بهشت مىنگرد و از آن در، مردى بيرون مىآيد كه هيچ چشمى زيباتر از او نديده است، او به آن مرد مىگويد: اى بنده خدا! من هرگز چيزى را
زيباتر از تو نديدهام، تو كيستى؟
آن مرد زيبا در پاسخ مىگويد: انا رايك الحسن الذى كنت عليه و علمك الصالح الذى كنت تعمله: من راى نيك تو هستم كه داراى آن بودى، و كارهاى شايسته تو هستم كه در دنيا انجام دادهاى.
سپس روح او گرفته مىشود، و در بهشت و در جايگاه مناسب خود نهاده مىگردد: سپس به او گفته مىشود:
نم قرير العين بخواب و بيارام در حالى كه چشمت روشن است و شادمان هستى، از آن پس همواره، نسيمى از بهشت، بر جسد او مىوزد، كه او لذت و بوى خوش آن را تا روز فرا رسيدن قيامت مىيابد.
ولى وقتى جسد كافر را در ميان قبر مىگذارند، زمين قبر به او مىگويد: نه خوش آمدى و نه به جا آمدى، سوگند به خدا تو را در آن هنگام كه بر روى من راه مىرفتى دشمن داشتم، و اكنون كه در شكم من قرار گرفتى، دشمنيم به تو بيشتر است، و به زودى نشانه دشمنى مرا مىنگرى.
آنگاه قبر، او را فشار مىدهد و جسد او را خورد و خاكستر مىنمايد، و او را به همان خاكى كه قبلا بود باز مىگرداند، و درى از دوزخ به روى او گشوده مىشود، او جايگاهش را در دوزخ مىنگرد، سپس مردى بسيار زشت، از آن دور وارد مىگردد، او به آن مرد مىگويد: اى بنده خدا تو كيستى؟.
آن مرد، در پاسخ مىگويد:انا علمك السيى الذى كنت تعمله، و رايك الخبيث: من كردار زشت تو هستم كه در دنيا انجام مىدادى، و راى ناپاك تو مىباشم.
سپس روح او گرفته مىشود و در جايگاه خود در دوزخ، نهاده مىگردد، آنگاه همواره باد مسمومى از آتش، بر جسد او مىوزد، و او درد و سوزش آن را تا قيامت، در مىيابد، و خداوند 99 مار بر روح او مسلط كند او را مىگزند، مارهائى كه از نوع مارهاى روى زمين نيست. كه اگر در روى زمين چنان مارى بيايد و در زمينى بدمد در آن زمين گياه رويده نمىشود.(50)
32- چگونگى حال مومن و كافر، هنگام مرگ
امام صادق (عليه السلام) روزى به شاگردان فرمود:
الناس اثنان : و احد اراح و آخر استراح: مردم بر دو گونهاند:
1- استراح
2- اراح
سپس چنين توضيح داد:
انسان باايمان وقتى كه از دنيا رفت، از دنيا و بلاهاى آن راحت مىشود، و با خاطرى شاد به جهان بعد از مرگ وارد مىگردد، ولى انسان كافر وقتى كه از دنيا رفت، گياهان و حيوانات و بسيارى از مردم، از دست او راحت مىگردند، (و او با خاطرى پر اندوه وارد جهان بعد از مرگ مىشود) اين است معنى: استراح المومن عند الموت، و اراح الكافر عند الموت(51)
33- كرامت مومن هنگام مرگ
رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگامى كه خداوند از بندهاش راضى شد، به عزرائيل مىفرمايد: از جانب من نزد فلانى برو و روح او را براى من بياور آنچه كه از اعمال نيكى كه انجام داده كافى است، من او را امتحان نمودم، او را در جايگاه ارجمندى كه مورد علاقه من است يافتم.
عزرائيل همراه پانصد فرشته كه با آنها شاخههاى گل و دستههاى ريشه دار گل زعفران است، از بارگاه الهى به زمين نزول مىكنند و نزد آن بنده صالح مىآيند و هر كدام از آن فرشتگان او را به چيزى بشارت مىدهند كه ديگرى به چيز ديگر بشارت مىدهد.
در آن هنگام فرشتگان با شاخههاى گل و دستههاى زعفران كه در دست دارند براى خروج روح او، از دو طرف در دو صف طولانى مىايستند (تا با چنين جلال و شكوه، از روح آن بنده صالح استقبال كنند).
هنگامى كه ابليس كه رئيس شيطانها است، آن منظره را مىبيند، دو دستش را بر سر نهاده و فرياد و نعره مىكشد!
پيروان او وقتى او را اين گونه وحشتزده مىنگرند، مىپرسند: اى بزرگ ما! مگر چه حادثهاى رخ داده است؟ كه چنان بر افروخته شدهاى؟.
ابليس مىگويد: مگر نمىبينى كه اين بنده خدا تا چه اندازه مورد كرامت و احترام واقع شده است، شما در مورد گمراه كردن او در كجا بوديد؟
آنها مىگويند: جهدنا به فلم يطعنا: ما كوشش خود را در مورد گمراه كردن او كرديم، ولى او از ما اطاعت نكرد(52)
34- فرياد روح ميت بر فراز تابوت
رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: سوگند به آن كسى كه جان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در اختيار اوست، اگر شما موقعيت مرده را بنگريد و گفتارش را بشنويد از تفكر در باره او غافل مىشويد و درباره وضع خودتان گريه مىكنيد تا آن وقت كه جنازه ميت را بر مىدارند و حمل مىكنند روح او بالاى تابوتش قرار مىگيرد و چنين فرياد مىزند:
اى بستگان من! اى فرزندان من! دنيا با شما بازى نكند، همان گونه كه با من بازى كرد، اموال دنيا را از راه مشروع و غير مشروع جمع كردم و سپس همه آن را براى شما گذاردم، پس عيش و لذت آن مال براى ديگران است و مكافات حساب و بازخواست و پيامدهاى آن براى من مىباشد.
فاحذروا مثل حل بى پس بترسيد و مراقبت كنيد از مثل آنچه براى من وارد شده است(53)
كه مبادا حال شما نيز مانند حال من گردد.
(پايان فصل اول)
فصل دوم: معنى برزخ و دورنمائى از آن، و برزخ از ديدگاه قرآن
معنى برزخ
واژه برزخ در اصل به معنى چيزى است كه در ميان دو چيز حائل و واسطه شود، و به هر امرى كه در ميان دو چيز يا دو مرحله قرار گيرد، برزخ مىگويند، و همچنين به زمينى كه بين دو دريا قرار گرفته، برزخ گويند، و هم چنين آن مرزى كه بين آب شيرين و شور قرار گرفته و مانع مخلوط شدن آن دو است، برزخ نام دارد.
و در اينجا و موضوع مورد بحث اين كتاب، منظور از برزخ، جهانى است كه بين دنيا و آخرت قرار گرفته است كه از هنگام مرگ هر انسان شروع مىشود و تا پديدار شدن روز قيامت ادامه دارد، بنابراين هم اكنون عالم برزخ وجود دارد، و آنان كه مردهاند در اين عالم به سر مىبرند.
به عبارت روشن تر وقتى انسان مرد، بدن او مرده است ولى روح از بدن جدا شده و زنده است، زيرا روح از عوارض جسم نيست، تا با مرگ جسم، او نيز بميرد، بلكه يك گوهر مستقلى است، كه بدون جسم نيز به بقاى خود ادامه مىدهد، و همين روح بعد از مرگ جسم، در عالمى به نام برزخ قرار مىگيرد، در عين آنكه ارتباطى نامرئى با جسم خود نيز دارد.
دور نمائى از عالم برزخ
روح انسان بعد از پايان زندگى دنيا، در جسم لطيفى قرار مىگيرد، كه آن جسم، از بسيارى از عوارض جسم مادى بركنار است، و به آن، بدن مثالى يا، قالب مثالى. مىگويند، كه نه كاملا مجرد است و نه مادى محض بلكه داراى يك نوع تجرد برزخى است (مثلا جاى گرفتن آب در ميان كوزه، با جاى گرفتن آن در ميان نايلون، فرق دارد در اولى در ميان جسم غليظ است و در دومى در ميان جسم لطيف، (همچنانكه آب را مىتوان از بيرون نايلون ديد، چنانچه بعضى، صورتهاى برزخى را مىتوانند ببينند).
البته حقيقت اين مطلب براى ما كه در زندان عالم ماده، اسير هستيم، به طور روشن قابل درك نيست، ولى براى آنكه تا حدودى چگونگى آن را دريابيم، دانشمندان آن را به حالت خواب تشبيه كردهاند.
و به گفته علامه مجلسى (رحمة الله عليه) تشبيه عالم برزخ به حالت خواب و روياء در بسيارى از روايات، وارد شده است.
هر انسانى در عالم خواب، ديده است كه روحش با استفاده از قالب، گاهى به جاهاى وسيع و زيبا رفته و با مناظره جالب همراه با نعمتهاى فراوان، رو به رو شده و بهرمند گشته و لذت برده است، و گاهى به عكس مناظر وحشتناكى را مشاهده مىكند كه بسيار آزرده و ناراحت شده و با فرياد و گريه از خواب بيدار مىگردد.
دورنمائى از عالم برزخ، با توجه به اين تشبيه (عالم خواب) تا حدودى براى ما درك مىشود، بنابراين جسم مثالى چنانكه از نامش پيداست، شبيه اين بدن است، ولى اين ماده كثيف عنصرى را ندارد، بلكه جسمى است لطيف، نورانى و خالى از مواد و عناصر شناخته شده اين جهان.
و به گفته بعضى: قالب مثالى در باطن بدن هر انسانى و جود دارد، منتها به هنگام مرگ از بدن جدا مىشود و در زندگى برزخى خود را آغاز مىكند، بنابراين روح بعد از مرگ به بدن ديگر منتقل نمىشود تا تناسخ به وجود آيد بلكه در قالب مثالى خود كه در باطنش موجود است، انتقال مىيابد.(54)
در روايات اسلامى به جسم مثالى تصريح شده است، به عنوان نمونه: شخصى از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: عدهاى معتقدند كه ارواح مومنان در چينه دان پرندگان سبز رنگى، در اطراف عرش قرار دارند، امام صادق (عليه السلام) فرمود: اين اعتقاد درست نيست، مومن در نزد خدا گرامىتر از آن است كه خداوند روحش را در چينه دان پرندهاى جاى دهد ولكن فى ابدان كابدانهم: بلكه ارواح در بدنهائى شبيه بدنهاى سابق خواهند بود(55)
و نيز فرمود: فاذا قبضه اللّه عزوجل صير تلك الروح فى قالب كقالبه فى الدنيا.: هنگامى كه خداوند روح مومن را قبض مىكند، او را در قالبى همانند قالبش در دنيا قرار مىدهد
آنگاه فرمود: اين ارواح (در قالب برزخى) مىخورند و مىآشامند و هر گاه شخصى، بر آنها وارد شد آنها او را به همان صورتى كه در دنيا بود مىشناسند(56)
نيز طبق روايات، ارواح مومنان در جهان برزخ، در باغها و حجرههائى از بهشت (برزخى هستند)، و ارواح كافران و مجرمان گرفتار عذاب و آتش برزخى و در مكانى به نام برهوت كه در حضر موت يمن واقع است مىباشند(57). و ارواح مومنان در دارالسلام نجف اشرف هستند.(58)
تشبيه عالم برزخ به خواب در قرآن و روايات
در آيه 47 زمر مىخوانيم:
اللّه يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى.
خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مىكند، و ارواحى را كه نمردهاند نيز به هنگام خواب مىگيرد، سپس ارواح كسانى را كه مرگها آنها را صادر كرده نگه مىدارد، و ارواح ديگرى را ( را كه بايد زنده بمانند)باز مىگرداند تا سرآمد معينى
اين آيه با صراحت بيانگر آن است كه مرگ و خواب، از يك جنس هستند، و خداوند در هر دو حال (مرگ و خواب) جان را مىگيرد، با اين تفاوت كه آن كس كه اجلش رسيده، خداوند آن جان را نگه داشته است، و آن كس كه عجلش نرسيده، آن جان را در وقت بيدارى به او باز مىگرداند.
و در روايات اسلامى نيز تشبيه مرگ به خواب، بسيار ديده مىشود، در اينجا به ذكر يك نمونه مىپردازيم:
شخصى از امام جواد (عليه السلام) پرسيد. مرگ چيست؟.
آن حضرت در پاسخ فرمود: مرگ همين خوابى است كه هر شب به سراغ شما مىآيد، با اين تفاوت كه مدت مرگ طولانى است و انسان در اين خواب بيدار نمىشود، مگر در روز قيامت، افرادى كه در عالم خواب، خواب مىبينند، و در آن حال با انواع شاديها، و يا دهشتها و دشواريها رو به رو مىشوند، همچين است در عالم مرگ و حوادث تلخ و شيرينى كه براى انسان رخ مىدهد، مرگ همين است، خود را براى آن آماده كنيد. (59)
البته ناگفته نماند، عالم برزخ از يك نظر در مقايسه با آخرت و قيامت، يك نوع خواب است، ولى نسبت به زندگى دنيا، يك زندگى بسيار وسيعتر از زندگى دنيا است از اين رو در روايات آمده: مردم در خوابند: و اذا ماتو انتبهوا، وقتى كه مردند بيدار مىشوند.
برزخ از ديدگاه قرآن
در قرآن مجيد، در سه مورد، واژه برزخ آمده است كه در دو مورد آن (53 فرقان و 20 رحمن) اين واژه به معنى مرز حاجب و حائلى است كه در دريا، بين آب شيرين و شور قرار دارد و از مخلوط شدن آن دو نوع آب، جلوگيرى مىكند.
ولى در يك مورد (آيه 102 مومنون) منظور همان عالم برزخ است، كه با كمال صراحت مىفرمايد:
و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون: پشت سر انسانها، برزخى است تا هنگامى كه (روز قيامت) برانگيخته مىشوند.
و مىتوان گفت: به دليل همين آيه، و روايات بسيار، كه واژه برزخ در متن آنها آمده، به جهان بعد از مرگ تا روز قيامت جهان برزخ مىگويند.
در قرآن مجيد علاوه بر آيه فوق، آيات متعددى درباره عالم برزخ، وجود دارد كه با صراحت يا اشاره، سخن از عالم برزخ، به ميان آورده است، در اينجا به ذكر چند آيه، كه بعضى بيانگر پاداش صالحان در عالم برزخ است، و بعضى عذاب ناصالحان را در عالم برزخ بازگو مىكند مىپردازيم:
1- در آيه 169 و 170 آل عمران مىخوانيم:
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون - فرحين بما اتاهم اللّه من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون.
اى پيامبر هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شدهاند، مردگانند، بلكه آنها زندهاند، و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند، آنها به خاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است، خوشحالند و به خاطر مجاهدانى كه بعد از آنان ملحق نشدند (نيز) خوشوقتند (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مىبينند و مىدانند) كه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى خواهند داشت.
نظير اين آيه، آيه 154 سوره بقره است.
2- در آيه 26 و 27، سوره يس مىخوانيم.
قيل ادخل الجنه قال يا ليت قومى يعلمون - بما غفرلى، ربى جعلنى من المكرمين.
مومن آل يس (حبيب نجار، وقتى كه به دست ستمگران به شهادت رسيد) از طرف خدا به او گفته شد وارد بهشت شو. او گفت: اى كاش قوم من مىدانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است
3- و در آيه 46 سوره مومن مىخوانيم:
النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعه ادخلو آل فرعون اشد العداب.
عذاب آنها (آل فرعون) آتش است كه هر صبح و شام، بر آن عرضه مىشوند، و روزى كه قيامت بر پا مىگردد، خداوند دستور مىدهد كه آل فرعون را در سخترين عذابها وارد كنيد.
منظور از عذاب آل فرعون در صبح و شام، همان عذاب برزخى آنها است.
آيه 25 نوح، و 11 مومن نيز از عالم برزخ سخن به ميان آورده است.
4- و در آيه 10 سوره منافقون مىخوانيم:
و انفقو مما رزقناكم من قبل ان ياتى احدكم الموت فيقول رب لو لا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين.: از آنچه به شما روزى دادهايم در راه خدا انفاق كنيد، قبل از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: پروردگارا چرا مرگ مرا مدت كمى به تاخير نينداختى تا صدقه دهم و انفاق كنم و از صالحان باشم.
در اين آيه نيز اشارهاى به عالم برزخ، عالم بعد از مرگ قبل از قيامت است، كه مقصران تمناى بازگشت و جبران مىكنند. و به آنها جواب داده مىشود كه بازگشتى در كار نيست، كه در دنبال همين آيه و آيه 100 مومنون همين جواب آمده است.
به علاوه در آيات متعددى از قرآن در مورد مرگ، تعبير به توفى (قبض و دريافت روح، نه مرگ)، مثلا در آيه 42 زمر مىخوانيم: اللّه يتوفى الانفس حين موتها... خداوند ارواح، را هنگام مرگ، قبض و دريافت مىكند.
اين تعبير نيز بيانگر زنده بودن روح انسانى، بعد از مرگ جسم است.
5- در آيه 25 سوره نوح مىخوانيم:
مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلو نارا فلم يجدوا لهم من دون اللّه انصارا.
سرانجام همه آنها (قوم گناهكار نوح (عليه السلام)) به خاطر گناهانشان غرق شدند و در آتش دوزخ وارد شدند و جز خدا ياورانى براى خود نيافتند.
از اين آيه استفاده مىشود كه قوم گنهكار نوح (عليه السلام) پس از غرق شدن، بلافاصله وارد آتش دوزخ شدهاند، روشن است كه هنوز دوزخ روز قيامت بر پا نشده است، بنابراين منظور از اين دوزخ همان دوزخ عالم برزخ است.
نگاهى به پنج آيه قرآن با توجه به روايات
1-در آيه 27 سوره ابراهيم مىخوانم:
يثبت اللّه الذين امنو بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة.: خداوند كسانى را كه ايمان آوردند (ويژگىهاى ايمان را رعايت كردند) به خاطر اعتقاد و گفتار ثابتشان، هم در دنيا و هم در آخرت، ثابت قدم مىدارد.
در روايات متعدد آمده: منظور از آيه، ثابت قدم بودن مومن، در عالم برزخ است.
علامه طبرسى در تفسير مجمع البيان مىگويد: اكثر مفسرين مىگويند: منظور از آخرت در آيه فوق و عالم قبر است، و آيه در مورد سؤال قبر نازل شده است، و اين تفسير از ابن عباس و ابن مسعود نيز نقل شده است، و از امامان معصوم (عليهم السلام) روايت گرديده است از جمله امير مومنان على (عليه السلام)، در ضمن گرفتارى فرمود، هنگامى كه دو فرشته نكير و منكر وارد قبر مىشوند، از مومن مىپرسند، خدا و دين و پيغمبرت كيست؟
او در پاسخ مىگويد: خداوند، پروردگار من است، و اسلام دين من است و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پيامبر من است.
آن دو فرشته به او مىگويند: خداوند تو را در آنچه خوشنود است، ثابت قدم بدارد اين است قول خداوند يثبت اللّه الذين امنوا....
آنگاه آن دو فرشته درى از بهشت را به روى قبر او مىگشايند... (60)
2- در آيه 124 سوره طه مىخوانيم:
و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيامه اعمى.
و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ (و پر زحمت) خواهد داشت، و روز قيامت او را نابينا محشور مىكنيم.
طبق پارهاى از روايات، اين زندگى سخت، مربوط به عالم برزخ است.
علامه مجلسى (رحمة الله عليه) روايتى از امام سجاد (عليه السلام) نقل مىكند كه فرمود اين زندگى سخت، در عالم برزخ است، آنگاه مىگويد:
مراد از معيشت ضنك (زندگى تنگ و سخت) در آيه فوق، عذاب قبر است و مويد اين معنى آن است كه قيامت را در آيه، بعد از آن ذكر نموده است، و بسيارى از مفسران اين گونه تفسير كردهاند و نمىتوان گفت كه مراد از معيشت ضنك، بدى حال در دنيا است، زيرا بسيارى از كافران در دنيا، معيشت راحت و گوارايى دارند ولى بسيارى از مومنان به عكس، بر خلاف آنها، زندگى سختى در دنيا دارند.
علامه طبرسى (در مجمع البيان) مىگويد:گفته شده كه منظور از معشيت ظنك عذاب قبر است، و اين تفسير از ابن مسعود و ابوسعيد خدرى و... نقل شده است، و ابو هريره در اين مورد، روايتى نقل نموده است (61)
و امير مومنان على (عليه السلام) در ضمن نامهاى كه بر اهل مصر مىنويسد و توسط محمد ابن ابى بكر مىفرستد، مىفرمايد:
و ان المعيشة الضنك التى حذر اللّه منها عدوه عذاب القبر.
همانا معيشت ضنك كه خداوند دشمن خود را از آن بر حذر داشته، عذاب قبر است،
سپس فرمود: چرا كه خداوند نود و نه مار بر كافر مسلط مىكند، آنها به گوشت او نيش مىزنند، و استخوان او را مىشكنند، و تا روز قيامت با او اينگونه رفتار مىنمايند(62)
(شايد تعداد 99 مار، اشارهاى به 99 عمل زشت دنيوى او باشد كه به صورت 99 مار شده و در عالم قبر او را مىگزند).
3- در آيه 88 و 89 سوره واقعه مىخوانيم:
فاما ان كان من المقربين - فروح و ريحان و جنة نعيم.
و اگر انسان از مقربان باشد، در روح و ريحان (در نهايت آرامش و شادمانى) در بهشت پر نعمت است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: منظور از روح و ريحان، آرامش و شادمانى در عالم قبر (برزخ) است، و منظور از بهشت پر نعمت، بهشت آخرت (قيامت) مىباشد.(63)
در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) مىخوانيم، فرمود: نخستين چيزى كه به مومن در هنگام وفات، بشارت داده مىشود روح و ريحان و بهشت پر نعمت است، و نخستين چيزى كه به مومن در قبرش، بشارت داده مىشود اين است كه به او مىگويند: بشارت باد بر تو به خوشنودى خداوند، به بهشت خوش آمدى، خداوند تمام كسانى كه تو را تا قبرت تشييع كردهاند آمرزيد، و شهادت آنها را درباره تو تصديق كرد، و دعاى آنها را براى آمرزشت، مستجاب فرمود(64)
4- در آيه 92 تا 94، سوره واقعه مىخوانيم:
و اما ان كان من المكذبين الضالين - فنزل من حميم - و تصليه جحيم: اما اگر انسان از تكذيب كنندگان گمراه باشد، با آب دوزخ جوشان از او پذيرايى مىشود، سپس سرنوشت او، ورود در آتش جهنم است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود، آب جوشان دوزخ در عالم قبر (عالم برزخ) به تكذيب كنندگان مىرسد، اما ورود به آتش جهنم، مربوط به آخرت (قيامت) است(65)
5- در آيه 62 سوره مريم مىخوانيم:
و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا و هر صبح و شام روزى آنهإ؛اا (بندگان صالح خداوند) در بهشت مقرر است.
مفسر معروف، على بن ابراهيم (رحمة الله عليه)، با استفاده از روايات، مىگويد، منظور از اين بهشت، بهشت دنيا (در عالم برزخ) است كه ارواح افراد با ايمان به آن انتقال مىيابد، چرا كه در بهشت جاودان آخرت، صبح و شب وجود ندارد(66)
نتيجه اينكه: در قرآن آيات متعددى به جهان برزخ، تصريح يا اشاره دارد و به طور كلى، اصل جهان برزخ، در قرآن آمده، گرچه به جزئيات آن اشاره نشده است، چنانكه شيوه قرآن در طرح مسائل، بيان اصول و كليات مسائل است، نه جزئيات آن.
و عالم برزخ شبيه عالم خواب است، و وجه اشتراك مرگ و خواب اين است كه در هر دو حالت، نفس از تصرف در بدن باز مىماند، با اين فرق كه در خواب، قطع تصرف نفس به صورت موقت است، و در مرگ، قطع تصرف طولانى از بدن است، نه ابدى، زيرا با فرا رسيدن قيامت، بار ديگر، بين نفس و بدن رابطه برقرار مىشود و نفس به تدبير بدن مىپردازد.
پايان فصل دوم
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- ۵ -
فصل سوم: بخشى از ويژگىهاى عالم برزخ
گفتيم، عالم قبر همان عالم برزخ است، و آن حد فاصل بين مرگ و قيامت مىباشد و انسانها به صورتهاى گوناگون در اين جهان به پاداش يا عذاب مىرسند، در اينجا براى مشخص نمودن اين جهان، لازم است به پارهاى از جزئيات و ويژگىهاى آن بپردازيم:
يك: چگونگى برزخ براى افراد مختلف از نظر ايمان و كفر
مطابق روايات متعدد، سوال قبر كه يكى از ويژگيهاى عالم برزخ است، مربوط به كسانى است كه ايمان خالص و يا كيفر خالص دارند، ولى ساير مردم، سؤال قبر ندارند.
البته اين مطلب به آن معنى نيست كه دسته سوم، برزخ ندارند.
بلكه تنها در مورد سوال قبر، متعرض آنها نمىشوند، ولى از روايات، فهميده مىشود، كه فشار قبر به عموم مردم (جز اندكى از اولياء خدا) مىرسد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
لا يسئل فى القبر الا من محض الايمان محضا، او محض الكفر محضا و الاخرون يلهون عنهم.
در قبر سؤال نمىشود مگر از كسانى كه ايمان خالص، يا كفر خالص دارند و از افراد ديگر صرف نظر مىشود)(67)
و در حديث ديگرى مىخوانيم:، ابوبكر حضرمى مىگويد: از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم: من المسولون فى قبورهم: چه كسانى در قبر، از آنها سؤال مىشود؟.
امام باقر (عليه السلام) در پاسخ فرمود: از كسانى كه ايمان خالص دارند، يا كفر خالص دارند.(68)
بعضى معتقدند كه اين روايات، با روايات بسيارى كه در مورد سؤال قبر از عموم مردم نقل شده، تعارض دارند، از اين رو بعضى از علما گفتند: منظور، سؤال خاص است كه مخصوص مومن خالص و كافر خالص مىباشد، و يا اينكه مثلا در مورد اصل نماز، روزه، حج ولايت از عموم مردم سؤال مىشود، زيرا مستضعفين فرهنگى و ناآگاهان در مورد جزئيات، معذورند.(69)
به هرحال اين موضوع جاى گفتگو است كه از حوصله اين كتاب خارج است.
و در روايات تلقين و غيره، به طور مطلق آمده است كه: و مساله منكر و نكير فى القبر حق .
دو: سؤال دو فرشته نكير و منكر در قبر
وقتى انسان از دنيا رفت، مطابق روايت بسيار، دو فرشته به نامهاى ناكر و منكر، و يا نكير و منكر به سراغ او مىآيند و با طرح سوالاتى، به باز جويى مىپردازند،. در حقيقت نخستين دادگاه او، بعد از مرگ شروع مىشود.
عجيب اينكه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
ان القبر اول منازل الاخره، فان نجاه منه، فما بعد ايسر منه و ان لم ينج منه فما بعده ليس اقل منه.
قبر، نخستين منزل، از منزلهاى آخرت است، اگر انسان در اين منزل، نجات يافت، راه نجات، در منزلهاى بعدى، آسانتر است، و اگر از اين منزل نجات نيافت، راه نجات در منزلهاى بعدى، كمتر و سهلتر از آن نيست (70)
طبق بعضى از روايات، اين دو فرشته وارد قبر مىشوند، يكى در جانب راست مرده قرار مىگيرد و ديگرى در جانب چپ او.(71)
و از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: وقتى كه جنازه انسان را دفن مىكنند، دو فرشته به نام نكير و منكر، نزد او مىآيند، كه صدايشان مانند رعد غرنده، و چشمهايشان مانند برق خيره كننده است، كه زمين را با نيشهاى خود مىشكافند، و پاهاى خود را با موهاى خود به شدت بر زمين مىكوبند و به سوى مرده مىآيند.(72)
البته چگونگى برخورد آنها با ميت، بر اساس ميزان ايمان و انحراف او است، و چهره آنها در برخورد با مومن خالص، با چهره آنها در برخورد با كافر خالص، تفاوت دارد، چنانكه ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: آيا اين دو فرشته بر مومن و كافر، به يك صورت، وارد مىشوند؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: نه(73)
و نيز بايد توجه داشت كه پاسخ ميت به سوالات نكير و منكر بر اساس همان روحيه و باطنى است كه او در دنيا داشته است.
امورى كه از انسان بعد از مرگ مىپرسند.
روايات در حد تواتر است كه انسان بعد از مرگ، هنگامى كه در قبر قرار مىگيرد، دو فرشته نكير و منكر نزد او آمده و از او سوالاتى مىكنند، كه قبلا چند نمونه ذكر شده است، اما امورى كه از او مىپرسند چيست؟، با بررسى روايات چنين به دست آمده كه آنها امور ذيل را مىپرسند:
1-خدايت كيست؟
2- پيامبرت كيست، و رهبر و امامت كدام است؟
3- دينت چيست؟
4- عمرت را در چه راهى به پايان رساندى؟
5- اموالت را از چه راهى به دست آوردى و در چه راهى به مصرف رساندى؟(74)
7- قبلهات كدام است؟
8- كتاب آسمانى تو چه نام دارد؟(75)
9- و 10- نماز و زكات؟
11 و 12 -روزه و حج(76)
در اين مورد به چند روايت توجه كنيد:
الف: ابن ابى حمزه كه واقفى مذهب بود و بعد از امام كاظم (عليه السلام)، امامت امامان ديگر را نپذيرفته بود، از دنيا رفت، وقتى كه او را به خاك سپردند، امام رضا (عليه السلام) فرمود: او در قبر نشانده شد و از او چنين سؤال گرديد: امامان تو كيستند؟