eitaa logo
زندگی بعد از مرگ
4.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
68 فایل
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند. تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰ آقای جهالت گفت: عجب بی شعور بوده ای تو! شاعر یاوه گو را از عقلا پنداشته و خود را بر تبعیّت او گماشته ای، و حال آنکه بالحسّ والعیان خلاف آن را می بینی. و کثرت مارّه (رهگذر و عابر) که از آن راه رفته اند البتّه مال، (اسباب و اثاثیه)، بار، زن و بچّه و ماشین داشته اند و این درّه که در اوّل این وتر است، مانع بوده که از این خط بروند، امّا مثل من و تو، دو پیاده آسمان جُل (بدون پوشش و بار و اثاثیه) را چه مانع می شود که این راه مختصر مفید را ترک کنیم؟ منِ احمق او را خیرخواه خود دانسته، از آن درّه سرازیر شدیم و ازطرف دیگر بالا آمدیم. چیزی در همواری نرفته بودیم که درّه دیگری عمیق تر پیدا شد و هکذا هلمّ جرّاً (و به این صورت تا پایان)، از آن درّه به آن درّه همه پر از خار و سنگلاخ و درنده و خزنده، هوا به شدّت گرم، و زبان خشکیده و از خستگی از دهان آویخته، پاها همه مجروح، و دل از وحشت لرزان، و شماتت دشمن. چون آقای جهالت با استهزا به حال من می خندید. پس از جان کندن ها، خود را پس از زمان طویلی به شاهراه رساندیم. که ده فرسخ راه رفتیم و در هر قدمی به هزاران بلا گرفتار بودیم. نشستم، خستگی گرفتم و تنفّر تمامی از آقای جهالت پیدا نمودم و گفتم: 🌱 «یا لیت بینی و بینه بعد المشرقین».(زخرف/۳۸)؛ ای کاش میان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود؛ چه بد همنشینی بودی! او هم از من دور ایستاد. برخاستم و به راه افتادم. تشنه شدم و جهالت هم از عقب دورادور می آمد. در کنارِ راه، سبزه زاری دیدم که ربع فرسخ از راه دور بود. در این هنگام که چنگال حیله جهالت به من بند می شد، دیدم دوان دوان خود را به من رسانید و گفت: در آن محل آب موجود است اگر تشنه ای برویم آب بخوریم. خواستم گوش به حرفش ندهم، ولی چون زیاد تشنه و خسته بودم، و چمن سبز هم البتّه بی آب نمی روید، به سخن او گوش دادم و رفتیم به نزدیک سبزه ها و دیدیم که ابداً آب وجود ندارد، و زمین هم سنگلاخی است که راه رفتن هم در آن صعوبت دارد و مارهای زیادی در آن سنگلاخ می لولند، و آن سبزی ها از درخت های جنگلی است که در همه فصول سبز است. مأیوسانه رو به راه اصلی مراجعت نمودم، به زمین همواری رسیدیم پر از هندوانه. جهالت یکی را کند و مشغول خوردن شد و به من گفت: از این هندوانه ها بخور و عطش خود را رفع کن! گفتم: البتّه مال کسی است و خوردن مالِ غیر، بدون رضا روا نیست. او همان طور که مشغول خوردن بود و آب آن از گوشه های لبش به روی ریش و سینه اش جاری بود، سری تکان داد و گفت: بوالعجب وِردی به دست آورده ای لیک سوراخِ دعا گم کرده ای آقای مقدّس! اوّلاً: احتمال می رود قویّاً که خودرو باشد و مِلک کسی نباشد، و بر فرض که مال کسی باشد، حقّ مارّه(رهگذر) حقّی است که مالک حقیقی و شارع مقدّس قرار داده است. ثانیاً: از تشنگی حال تو به هلاکت و اضطرار رسیده، و خداوند می فرماید: 🔺 «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (بقره/۱۷۳)؛ هر کس مجبور شود در صورتی که ستم و تجاوز نکند، گناهی بر او نیست، به راستی خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. ثالثاً: اینجا که دار تکلیف نیست که مقدّسین کاسه از آش داغ تر کمتر شده (حدّاقل) حکمِ «غیر ما أنزل اللَّه»(حکمی غیر از حکم خدا) می دهند. کم کم منِ احمق هم یکی را کندم، خواستم بخورم که دیدم مثل زهرِ هلاهل تلخ است و زبان و کامم مجروح شد. آن را انداختم و گفتم: اینها که هندوانه ابوجهل است! گفت: نخیر! شاید همان یکی این طور بوده است. یکی دیگر را چشیدم، همه مثل زهرمار تلخ بود، ولی او همان طور مشغول خوردن بود و می گفت: خیلی شیرین است! رفتم از او یک حبّ (قاچ) گرفتم، به دهان نزدیک کردم، از همه تلخ تر بود. گفتم: خانه ات بسوزد! چطور می خوری و می گویی شیرین است و حال آنکه از زهر مار بدتر است. گفت: راست می گویم، به مذاق من که خیلی شیرین است؛ چون اسم من جهالت است و این هم هندوانه ابوجهل و با من مناسب است. ناگهان سگی به ما حمله نمود، و.. ...ادامه دارد 📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند. تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ ناگهان سگی به ما حمله نمود، و شخصی چوب به دست گرفته و با دهان پر فحش از دنبال سگ می آمد که ما را بزند. سیاهک (جهالت) به یک جستن خود را به راه رسانید، ولی من هرچه گریختم، سگ رسید و من از وحشت به زمین خوردم. تا آنکه صاحب هندوانه ها رسید و مفصّلاً مرا چوب کاری نمود، هرچه داد زدم که من هندوانه نخورده ام، سودی نداشت. او گفت: بعد از دراز کردن دست تعدّی به مال غیر، چه فرقی بین خوردن و به میدان ریختن؟ به هزار جان کندن و چوب خوردن از دست او خلاص شدم و خود را به میان راه کشیدم و از جراحات دهان و خرد شدن اعضا و خستگی و تشنگی و نیز از فراق هادی ناله و گریه می کردم. سیاهک که کار خود را نموده و به آمال خود رسیده بود، دور از من نشسته و به من لبخند می زد و می گفت: «آن هادی تو، چه از دستش بر می آید بعد از اینکه تخم اذیّت ها را در دنیا به اعانت (کمک) من کاشته ای؟! 🔺 «دنیا کشت گاه آخرت و آخرت روز درو و برداشت محصول است». مگر در قرآن نخوانده ای: 🔺«وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرَّاً یَرَهُ» (زلزال/۸)؛ و هر کس هم وزن ذرّه ای کار بد کند، آن را می بیند. و عقلا گفته اند که: هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی. مگر هادی بر خلاف حُجَج (دلایل) قویّه و آیات کریمه و قرآنیّه کاری از دستش می آید؟ ان شاء اللَّه در آن منازل که هادی با تو باشد، من نیز هستم و خواهی دید که چه بلایی به سرت می آید که هادی نمی تواند نفس بکشد! مگر خودش نگفت که هر وقت در دنیا معصیت کردی، من از تو گریخته ام و چون توبه نمودی، همنشین تو بوده ام، چنان که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: «مؤمن در حالی که ایمان دارد،[گناه] نمی کند.» حال بگو همراهی هادی چه فایده ای دارد؟ دیدم این ملعنت پناه (لعنتی)، عجب بلا و بااطّلاع بوده است. از «هادی گفتن» هم ساکت شدم! سیبی از توبره پشتی بیرون آوردم و خوردم. زخم های دستم خوب شد و قوّتی گرفتم، برخاستم و به راه افتادم. به سر دو راهی رسیدم. راه دست راست چون به شهر معموری (آبادی) می رفت، از آن راه رفتم، دیگری به ده خرابه ای می رسید. به کسی که در آنجا موکّلِ راه (راهبان) بود، گفتم: اگر ممکن است، سیاهی که از عقب من می آید، نگذار بیاید که امروز مرا بسیار اذیت نمود. گفت: او مثل سایه تو، از تو جدایی ندارد، ولی امشب با تو نیست. آنها در آن ده خرابه دست چپ منزل می کنند و بعدها ممکن است کمتر اذیّت کنند. داخل شهری شدیم که عمارات عالیه (ساختمان های بلند و سر به فلک کشیده) و انهار جاریه (جوی های روان) و سبزه های رائقه (خوش آیند و شگفت انگیز) و اشجار مثمره (درختان میوه دار) و خدمه ملیحه (خادمان نمکین) و سخن گویان فصیحه و نغمات رحیمه (آهنگ های دلنشین) و اطعمه طیّبه (خوراکی های پاکیزه) و اشربه هنیئه (نوشیدنی های گوارا) داشت. من که در آن بیابان های قَفْر (بی آب و علف) ناامن، از اذیت های آن سیاهک تباهک در مضیقه بودم، الحال این مقام امن همچون بهشت عنبر سرشت نمایش داشت که لولا (اگر نبود) جذبه محبّت هادی، از اینجا بیرون نمی شدم. مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق گرت مدام میسّر شود، زهی توفیق! در اینجا با چند نفر از طلّاب علوم دینیه که سابقه آشنایی با آنها داشتم، ملاقات نمودم و شب را استراحت نموده، صبح قدم زنان در خارج این شهر که هوای آن از شکوفه نارنج معطّر بود، با هم بودیم و سرگذشت روز گذشته خود را برای هم نقل می نمودیم. چون مسافرین این راه در همان منازل جویای حال یکدیگر می شوند، و الّا در حال حرکت کمتر اتّفاق می افتد که به حال یکدیگر برسند، زیرا 🌱 «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ» (عبس/۳۷)؛ در آن روز [قیامت] هر کدام از آنان را کاری به خود مشغول می سازد. و به جهت خلاصی از دست سیاهان شکرگزار بودیم، که: و آخرین سخن بهشتیان این است که: حمد مخصوص پروردگار عالمیان است. سخن کوتاه! تمام مدرِکات (حواسّ ظاهری و قوای باطنی) ما در این شهر به لذایذ خود رسیدند، ذائقه به اطعمه لذیذه، شامّه به روایح طیّبه (بوهای خوش)، باصره به شمایل حسنه، سامعه به نغمات رائقه و اصوات رحیمه، خیال ایمن از صُوَر قبیحه، قلب پر از فَرَح، وهکذا هلمّ جرّاً. (و به این صورت تا پایان) 🌱 «لِمِثْلِ هذا فَلْیَعْمَلِ العامِلُونَ» (صافات/۶۱)؛ آری! برای درک چنین [پاداشی] باید عمل کنندگان عمل کنند. زنگ حرکت زده شد... ... ادامه داد 📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند. تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۲ زنگ حرکت زده شد، به مضمونِ «حیّ علی خیر العمل!؛ بشتابید به سوی بهترین عمل!» توبره پشتی ها به پشت بستیم و رفتیم تا رسیدیم به جمع الطریقین (دو راهی) که راه آن ده کوره، به این متّصل می شد و سیاهان چون دود سیاه از دور نمایان شدند. از موکّل آنجا پرسیدم: ممکن است این سیاهان با ما نباشند؟ گفت: اینها صُوَر نفوس حیوانیه شماست که دارای دو قوه شهوت و غضب هستند و ممکن نیست از شما جدا شوند، ولی اینها صاحب تلوّن (رنگارنگ) هستند، سیاه خالص، سیاه و سفید و سفید خالص و اسم هایشان نیز مختلف می شود: «امّاره، لَوّامه، مطمئنّه». اگر سفید و مطمئنّه شدند برای شما بسیار مفید است و درجات عالیه را ادراک می کنید، بلکه گاهی سَرْوَر ملائکه می شوید، و این در حقیقت نعمتی است که حقّ متعال به شما داده، ولی شما کفران نموده و آن را به صورت نقمت در آورده اید. هر کاری کرده اید در جهان مادّی کرده اید و هر تخمی کاشته اید در آنجا کاشته اید و روییدن در این فصل بهار به اختیار شما نیست. از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید، جو ز جو 🌱 «ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؟!» (واقعه/۶۴)؛ آیا آنچه را کشت می کنید شما می رویانید، یا ما می رویانیم؟!. و هرکه می نالد، از خود می نالد نه از غیر. سیاهان به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم متفرّق شدیم. یکی دو نفر با سیاهان خود عقب ماندند و یکی دو نفر جلو افتادند. من نیز با سیاه خود می رفتم. به دامنه کوهی رسیدیم، راه باریک و پر سنگلاخ و در پایین کوه درّه عمیقی بود؛ ولی ته درّه هموار بود و من دلم می خواست از بالای کوه بروم، از جهت آنکه هوای ته درّه حبس (گرفته) بود. سیاه به من رسید و خیال مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسی، در ته درّه درّنده و خزنده نیز هست، و در بلندی اطراف را نیز می شود تماشا نمود. و چون در اوایل طلبگی در جهان مادّی، طالب بلند آوازگی و تفوّق بر اَقْران (برتری گرفتن بر هم دوشان) بودیم، رو به بالای کوه رفتیم، ولی چون از قلّه کوه راه نبود، از بغل کوه می رفتیم، ولی آنجا هم راه درستی نبود. دو سه مرتبه ریگها از زیر پاها خزید و افتادیم، دو سه زرعی رو به پایین غلتیدیم، و نزدیک بود به ته درّه بیفتیم، ولی به خارها و سنگ ها چنگ می زدیم و خود را نگاه می داشتیم، و دست و پا و پهلو همه مجروح گردید؛ خصوصاً بینی به سنگی خورد و شکست. به سیاهک گفتم: عجب تماشا و سیاحتی نمودیم در بلندی! کاش از ته درّه رفته بودیم! سیاه به من خندید و گفت: «هر کس تکبّر کند، خداوند او را خوار و پست می کند؛ و هر کس برتری جوید خداوند دماغ او را به خاک می مالد». اینها را خواندید و عمل نکردید، اینک: 🔺 «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ العَزِیزُ الکَرِیمُ» (دخان/۴۹)؛ بچش، با اینکه (پیش خودت) سرافراز و گرامی هستی! به هر سختی که بود، با بدنی مجروح و دل پردرد، خود را از آن دامنه و بیراهه خلاص نمودم، ولی بیچاره ای که در جلوی ما می رفت، از آن دامنه پرت شد و به پایین درّه افتاد و صدای ناله اش بلند بود، و سیاهش پهلویش نشسته بود و بر او می خندید. او همان جا ماند. سخن کوتاه! بعد از مشقّات و سختی های زیاد به همواری رسیدیم و دیگر سختی و مشقّتی روی نداد، مگر خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحت ها. و سیاهک چند مرتبه خواست مرا به مرجّحاتی (دلیل هایی) از راه بیرون کند، گوش نکردم ولو دلم می خواست و چون دید از او اطاعت نمی کنم، عقب ماند. رسیدیم به باغی که راه هم از میان آن باغ می گذشت، دیدم چند نفری در کنار حوض نشسته اند و میوه های گوارا در جلو شان می باشد. تا مرا دیدند احترام نمودند و خواهش نشستن و میوه خوردن کردند و گفتند: ما روزه دار، از دار الغرور (دنیا) بیرون شدیم و این افطاری است که به ما داده اند، و چنان می پنداریم که تو هم از اینها حق داری، زیرا تو روزه داری را افطار داده ای. نشستم و از آنها خوردم، تشنگی و هر درد و المی داشتم رفع شد. پرسیدند: در این راه بر تو چه گذشت؟ گفتم: الحمدللَّه، بدی ها که گذشت و به دیدن شما رفع گردید؛ ولیکن چند نفر عقب ماندند و سیاهان آنها را نگه داشتند و مرا هم وسوسه نمودند. اخیراً گوش به حرف های سیاه ندادم و عقب ماند، امید که به من نرسد! گفتند: چنین نیست! آنها از ما دست بردار نیستند و در این اراضی مسامحه به زبان مکر و دروغ ما را اذیّت می کنند، ولی بعدها مثل قُطّاع الطریق (راه زن ها) شاید با ما بجنگند. گفتم: پس ما بدون اسلحه با آنها چه کنیم؟ گفتند:... ... ادامه دارد 📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند. تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۳ گفتم: پس ما بدون اسلحه با آنها چه کنیم؟ گفتند: اگر در دار الغرور(دنیا) اسلحه تهیّه نموده باشیم، در منازل بعدی به [داد] ما خواهد رسید، چنان که حقّ فرموده است: 🌱 «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَمِنْ رِباطِ الخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ … » (انفال/۶٠) 🌱 هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها [= دشمنان‌]، آماده سازید! و (همچنین) اسبهای ورزیده (برای میدان نبرد)، تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید! گفتم: من از این آیه شریفه، فقط تهیّه اسباب جهاد دنیوی را می فهمیدم. گفتند: قرآن و آیات آن، دستورات تمام عوالم و منازل و مقامات است و جامع همه آنها و مجموعه تمام مراتب وجودیه است، و اگر نه چنین بود، ناقص بود و حال آنکه خاتم الکتب (قرآن) و آورنده او خاتم الانبیاء است. در پس پرده هرچه بود آمد. همه برخاستیم و رفتیم. راه از زیر درختان پر میوه و از کنار نهرهای جاری می گذشت. نسیم فضا با روح و ریحان، و قلوب مملوّ از فرح و خوشی بود، کأنّه جمال خداوندی تجلّی نموده بود. رسیدیم به منزلگاه، و هر کدام در حجره ای از قصور عالیه (کاخ های بلند) که از خشت های طلا و نقره ساخته بودند منزل نمودیم. اثاث هر منزل از هر حیث مکمّل بود و نظافت و نقوش و ظرافت آنها چشم ها را خیره و عقل ها را حیران می ساخت، و خدمه اش بسیار خوش صورت و خوش اندام و خوش لباس و در اطراف برای خدمت گزاری در گردش و طواف بودند، که: «وَیَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ، إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً، وَإِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَمُلْکاً کَبِیراً» (واقعه/۱۷_انسان/۱۹-۲٠) 🌱 و بر گِرد بهشتیان برای پذیرایی نوجوانانی که زیبایی شان جاودانه است می گردند که هرگاه آنان را ببینی، گمان می کنی مروارید پراکنده اند و هنگامی که به آنجا بنگری [سرزمینی از] نعمت و کشوری پهناور می بینی. من از کسانی که خدمت مرا می کردند خجالت می کشیدم. نظرم به آیینه بزرگی افتاد، خود را به مراتب اجمل و ابهی و اجلّ (زیباتر و پر فروغ تر و باعظمت تر) از آنها دیدم. در آن هنگام سکینه و وقار و بزرگواری مرا فرا گرفت و به جلال خود متّکی شدم. گویا شب شد، چراغ برق های هزار شمعی از سر شاخه های درختان روشن شد و از میان برگ های درختان به قدری چراغ برق روشن گردید که حدّ و حصر نداشت و تمام باغات قصور عالیه را از روز روشن تر کرده بود. از روی تعجّب با خود گفتم: خدایا! این چه کارخانه ای است که این همه چراغ روشن نموده است! شنیدم کسی تلاوت نمود: 💎 «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ»(نور/۳۵) 💎 مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می‌شود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی؛ (روغنش آنچنان صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله‌ور شود؛ نوری است بر فراز نوری. فهمیدم که این انوار از شجره آل محمّد علیهم السلام است، و این شهر و منزلگاه مسافرین را «شهر محبّت» می گفتند و محبّین اهل بیت علیهم السلام، آنهایی که محبّت شان به سر حدّ عشق رسیده، اینجا منزل می کنند و سَکَنه (ساکنان) و مسافرین در این شهر و قصور عالیه «ضاحِکَهٌ مُسْتَبْشِرَهٌ» (عبس/۳۸)؛ خندان و خوشحال بودند و به ذکر حمد حقّ و درود و مدح ولیّ مطلق (امیر المؤمنین علی علیه السلام) اشتغال داشتند، و اصوات آنها بسیار جاذب و دلربا بود، و ما با حال امنیت وکمال مسرّت بودیم و در سر درِ این شهر به خطّ جلی نوشته بودند: ❤️ «حُبُّ عَلیٍّ حَسَنَةٌ لا یَضُرُّ مَعَهُ سَیِّئَةٌ» ❤️ «دوستی مولا علی علیه السلام حسنه ای است که با وجود آن هیچ گناهی به انسان ضرر نمی رساند». صبح حرکت نمودیم و رفتیم، شاهراه واضح، و در دو طرف راه، همه سبزه و گل و ریاحین و آب های جاری بود و هوا چنان معطّر و مفرّح بود که به وصف نمی آمد. تمام راه به همین اوصاف بود تا اینکه از حدود حومه شهر خارج شدیم؛ کأنّه خوبی های شهر، ما را تا آنجا مشایعت نموده بودند. پس از آن، راه باریک و پر سنگلاخ بود و از میان درّه می گذشت و... ... ادامه دارد 📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۴ پس از آن، راه باریک و پر سنگلاخ بود و از میان درّه می گذشت و درّه به طرف یمین (راست) و یسار (چپ) پیچ می خورد، و اگر از مسافرین در جلو ما نمی بودند راه را گم می کردیم، زیرا راه هایی به طرف دست چپ از این راه جدا می شد. در یکی از پیچ های درّه، رو به طرف چپ سیاهان وارد راه ما شدند، چشم من که به سیاه افتاد بس که دیدارش شُوم بود، پایم به سنگی خورد و مجروح شد و من با لنگی پا به سختی راه می رفتم. مسافرینی که در راه بودند جلو افتادند و دور شدند و من عقب ماندم، و سیاه در طرف چپ راه حرکت می کرد، تا رسیدیم به سر دو راهی که یک راه به دست چپ جدا می شد، و من متحیّر ماندم که از کدام راه بروم، که سیاهک خود را به من رسانید و گفت: چرا ایستاده ای؟ به دست چپ اشاره کرد و گفت: راه این است. و خودش چند قدمی در آن راه رفت و به من گفت: بیا! من نرفتم، بلکه از راهِ دیگر رفتم و خواندم:« هدایت و راه یابی در مخالفت با آنان است». سیاه هرچه اصرار نمود با او نرفتم، زیرا تجربه ها کرده بودم. « هر کس آزموده شده را دوباره بیازماید، پشیمان می گردد». چیزی نگذشت که آن درّه تمام شد و زمین مسطّح و چمنزار بود و سیاهی باغات و منزل سوّم پیدا شد. وعده وصل چون شود نزدیک آتش شوق شعله ور گردد حسب الوعده (بر اساس وعده ای که داده بود) هادی باید در اینجا به انتظار من باشد. در رفتن سرعت نمودم، آقای جهالت هم از من مأیوس شد و به من نرسید. چیزی نگذشت که به در دروازه شهر رسیدم. هادی را که فی الحقیقه روح من بود در آنجا ملاقات نمودم، سلام کردم و مصافحه و معانقه نمودیم (دست دادیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم). حیات تازه ای به من روی داد، به قصری که برای من مهیّا شده بود داخل شدیم. تمام اسباب تجمّلات در آن جمع بود. پس از استراحت و اکل و شرب(خوردن و آشامیدن)، هادی پرسید: در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟ گفتم: «در همه حال خدا را شکر» خطراتی که بود از طرف جهالت بود، آن هم بالاخره از ناحیه خودم بود که بی تو بودم. اگر تو با من بودی، او این طور ها گردن کلفتی نمی کرد، و هرچه بود بالاخره به سلامت گذشت، و تو را دیدم همه دردها دوا شد و غم ها زایل گردید. هادی گفت: تا به حال چون من با تو نبودم، او به مکر و دروغ تو را از راه بیرون کرد، ولی بعد از اینکه من راه مکر و حیله او را به تو وانمود می کنم، او به اسباب و آلات قویّه دیگری تو را از راه بیرون خواهد نمود. بعد از این در خارج راه عذاب های شدیدی خواهد بود که غالباً به هلاکت می کشد، چون به واسطه وجود من حجّت بر تو تمام است و معذور نخواهی بود، و اسباب دفاعیه تو دراین منزل فقط عصایی و سپری است و این نیز کم است، امشب که شب جمعه است نزد اهل بیت خود برو، شاید که به یاد تو خیراتی از آنها صادر شود و اسباب امنیت تو در این مسافرت بیشتر گردد. گفتم: من از آنها مأیوسم، چون اندیشه آنها از شخصیات خودشان تجاوز نمی کند، علی الخصوص که زنده ها مرده های خود را به زودی فراموش می کنند و دل سرد می شوند. آن هفته اوّل که فراموش نکرده بودند و کارهایی به اسم من می کردند، در واقع همان اسم بود و روح عملشان برای خودشان بود، حالا همان اسم نیز از یادشان رفته و من هیچ امیدی به آنها ندارم. گفت: علی ایّ حال (در هر صورت) تو الساعه برخیز! چون پیغمبرصلی الله علیه وآله به آنها سفارش فرموده است: «مردگان خود را به نیکی یاد کنید». و به رفتن تو غالباً از تو یادآوری می شود، امید است که خداوند همین رفتن تو را سبب قرار دهد برای یاد از تو، و اگر از آنها مأیوسی از خدا نباید مأیوس شد. گفت پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری «هر کس پایداری و استقامت کند، عاقبت پیروز و موفّق می شود». 🌱 «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ» (زمر/۵۳)؛ از رحمت خداوند نومید نگردید. 🌱 «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ المُحْسِنِینَ» (اعراف/۵۶)؛ رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است. رفتم، ولی دیدم از آن عزّتی که در زمان من داشتند فرود آمده اند، درِ خانه بسته شده، کسی به یاد آنها نیست و امور معاش شان مختلّ شده، بچّه ها ژولیده و پژمرده شده اند. دلم به حالشان سوخت و دعا کردم که «خدایا! بر اینها و بر من رحم کن». عیالم نیز یادی از زمان آسودگی خود نموده و بر من رحمت فرستاد. برگشتم به نزد هادی... ... ادامه دارد 📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند. تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۵ برگشتم به نزد هادی، دیدم اسبی با زین مرصّع (گوهر نشان) و لجام طلا در قصر بسته شده. از هادی پرسیدم: این اسب از کیست؟ هادی تبسّم نموده گفت: عیالت برای تو فرستاده، و این همان رحمت حقّ است که به صورت اسب درآمده است، و دراین منازل که پیاده رفتن صعوبت دارد، هیچ چیز بهتر از اسب سواری نیست، خصوص منزل اوّل. و دعای تو نیز درباره آنها مستجاب شد و آنها بعد از این در رفاه و آسایش خواهند بود. ببین یک رفتن تو چطور برای جمعی سبب خیرات شد، ولی در جهان غفلت غالباً از خواصّ مراوده غافلند، با آن تأکیدات پیغمبرصلی الله علیه وآله در این موضوع که اگر سه روز بگذرد و از حال یکدیگر نپرسند، رشته اخوّت ایمانی بین آنها پاره می گردد. هادی گفت که باید حرکت نمود. برخاستم اسب را سوار شدم و عصا را به دست گرفتم و سپر را به پشت علاقه (آویزان) نمودم. هادی تذکره و جواز راه را به من داد و حرکت نمودیم. از حدود شهر که خارج شدیم، در اراضی گِل و باتلاق واقع شدیم، و در دو طرف راه تا چشم کار می کرد به شکل بوزینه جانورانی بودند، ولی همه آدم بودند، زیرا بدنشان مو نداشت و دم نداشتند و مستوی القامه بودند، ولی به شکل بوزینه و از فرج هایشان (آلت تناسلی) چرک و خونِ جوشیده بیرون می شد. از هادی پرسیدم: این چه زمینی است؟ و این جانوران کیانند که از دیدن آنها و تعفّن و کثافات شان دل آدم به شورش می آید و نَفَس قطع می شود؟ گفت: زمین، زمین شهوت است و اینها زناکارانند، از راه بیرون نشوی که گرفتار می شوی. مرا وحشت گرفت، لجام اسب را محکم گرفتم که مبادا از راه جادّه مستقیم بیرون رود، گرچه راه مستقیم و هموار بود، ولی پر گِل و لجن بود و گاهی اسب تا ساق فرو می رفت. با خود گفتم: چه خوب شد که اسب در این منزل به من داده شد، وخدا رحمت کند عیالم را که آن را برایم فرستاد! «راست گفت رسول خداصلی الله علیه وآله: هر کس ازدواج کند، قطعاً نصف دین خود را حفظ کرده است.» و خداوند فرموده است: 🌱 «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» (بقره/۱۸۷)؛ همسرتان برای شما پوشاننده عیوب و بازدارنده از بدی های است و شما نیز برای همسرتان اینگونه اید. می دیدم بعضی از جانوران به کلّه از دار آویخته شده اند و مذاکیر (آلت های تناسلی) آنان با میخ های آهنین به دار کوبیده شده است، و بعضی ها را علاوه بر این، با شلّاق های سیمی می زنند و آنها مانند سگ صدا می کنند و کسانی که آنان را می زنند، می گویند: 🔸 «إِخْسَئُوا فِیها وَلا تُکَلِّمُونِ» (مؤمنون/۱٠۸)؛ [ای سگان] دور شوید و با من سخن نگویید. 🔸 «وَلَوْ تَری إِذِ المُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَسَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنّا مُوقِنُونَ» (سجده/۱۲)؛ و ای کاش می دیدی وقتی مجرمان در پیشگاه پروردگارشان سر به زیر افکنده و می گویند: پروردگارا! دیدیم و شنیدیم، پس ما را [به دنیا]بازگردان تا کار شایسته انجام دهیم، ما [اینک به قیامت]یقین داریم! دیدم که سیاهان رسیدند، بعضی حمله می کردند که مسافرین را از راه بیرون کنند، و بعضی مرکوبان را رم می دادند، و بعضی را وانمود می کردند که از خشکی زمین کنار راه بروند. و من می دیدم زمین کنار راه که سواره سیاهان از آنجا می رفتند، به طوری خشک بود که جای سمّ اسب های شان پیدا نمی شد، حتّی انسان میل می کرد که از کثرت لجن میان راه از کناره راه برود، مع ذلک ملتزم بودیم به همان کلام هادی، لجام اسب ها را محکم داشتیم که مبادا از راه بیرون روند. و می دیدیم بعضی از مسافرین که به وسیله سیاهان از راه بیرون رفتند، پس از چند قدمی تا گردن به لجن ها و باتلاق ها فرو می رفتند، به طوری که بیرون شدنشان مشکل بود و اگر کسی هم با زحمت بسیار بیرون می شد، بدنشان به لجن های سیاه آلوده بود و پس از دقیقه ای، لجن ها گوشت بدنشان را آب می کرد و از داغی و حرارت به زمین می ریخت و معلوم می شد که این نه تنها لجن است، بلکه همچون قلیاب و قیر و یا قطران است. از وحشت، در گرفتن لجام اسب احتیاط می کردم و می گفتم: «خدا را ستایش که مرا از گروه هلاک شدگان قرار نداد.» و می شنیدم که مسافرین به آواز بلند تشکّر می کنند. به هادی گفتم: گفته پیغمبر است که: اگر مبتلا را دیدی، آهسته شکر حق گوی که او نشنود و دلش نسوزد. هادی گفت: آن حکم دنیا بود که اهل لا إله إلّا اللَّه در ظاهر محترم بودند، ولی در اینجا که روز جزا و سزاست، باید بلند تشکّر نمود که افسوس و غصّه شخص مبتلا بیشتر شود، و کلّیه آنچه در غیب و مستور بوده، تدریجاً ظاهر و روشن گردد. ... ادامه دارد 📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه ها تالار مشارکت جمعی کاربران https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b ارتباط با ادمین @valayat لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99