✨﷽✨
#سیاحتغرب ۲۵
چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو می رفت و من به تقلید او می رفتم.
گفتم: گویا راه را گم کرده ایم، چون با آن سفارش هایی که درباره ما شده بود نمی بایست صدمه ای بخوریم.
گفت: راه غلط نشده، کمتر کسی است که حسد باطنی، کم یا زیاد اظهار نکرده باشد و اگر تفضیلات اولیای امور و خوشنودی حضرت زهراعلیها السلام درباره شما نبود، حال شما شاید کمتر از این گرفتاران نبود.
بسیاری از این گرفتاران دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود.
چون هوا گرم و متعفّن و توبره پشتی هم سنگینی می نمود، به سرعت حرکت می نمودیم که از این زمین پُر بلا زودتر خلاص شویم و از رسیدن سیاه - اگر هلاک نشده باشد - نیز وحشت داشتم.
کف عرق بوناک، از زیر لباس ها به ظاهر لباس بیرون شده بود و ساق های پا از خستگی درد می کرد، تا آنکه به هزار مشقّت از آن سرزمین خلاص شدیم.
نسیم خنک وزیدن گرفت، هوا لطیف گردید، چمن و چشمه سار ها پیدا شد، اشجار (درختان) کوهی در میان درّه و سر کوه های سبز و خرّم نمایان بود، ساعتی به روی چشمه ای نشستیم و خستگی خود را گرفتیم.
از هادی پرسیدم: گویا سیاهک در زیر چرخ موتورها هلاک شد.
گفت: او فانی نمی شود، ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید، زیرا که از اراضی برهوت بسیار دور شده ایم و چون تکبّر و منائی (خودخواهی) نداشته ای، آن صحرا و گرفتاران را نخواهیم دید، چیزی از راه نمانده است که به حومه عاصمه (پایتخت) وادی السلام برسیم.
هرچه می رفتیم آثار خوشی و خرّمی و چمن و گل و ریاحین و درختان میوه دار بیشتر می شد، تا آنکه کوه های سبز و باغات زیاد و آبشار های صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوه ها و قلّه آنها خیام (خیمه ها) زیادی از حریر سفید نمایان شد.
هادی گفت: اینجا حومه شهر است و اهالی آن در این خیام سکنی دارند. ولی ستون ها و میخ های آن خیام از طلا بود و طنابها از نقره خام بود. مقداری که از خیمه ها گذشتیم، هادی گفت: صبر کن تا من بروم، خیمه تو را تعیین کنم.
گفتم: اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است؟ من دلم می خواهد چند روزی در اینجا بمانم!
گفت: این زمین وادی ایمنی و ارض مقدّسه است، و لابد باید چند روزی در اینجا بمانی. پاکتی از خورجین که هدیه حضرت زهراعلیها السلام در آن بود بیرون آورد و به طرف خیمه ای که در قلّه کوهی دیده می شد، رفت.
من نگاه می کردم، وقتی که هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد، دیدم که دختران و پسران از خیمه بیرون شدند وبه طرف من دویدند. هادی نیز از عقب رسید و پاکتی دیگر از پلّه خورجین بیرون آورد و گفت: تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از عاصمه برگردم، من می روم که منزلی برای تو تهیه کنم.
گفتم: هادی! کجا مرا غریب و بی مونس ترک می کنی؟
گفت: برای مصالح تو تعقیب دارم و اینجا وطن توست و در آن خیمه، تو مونس خواهی داشت.
🌱 «حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الخِیامِ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَلا جآنٌّ» (الرحمن/۷۲و ۷۴)
🌱 حوریانی پرده نشین در دل خیمه ها، دست هیچ انس و جنّی پیش از ایشان به آنها نرسیده است.
هادی این را گفت و پرواز نمود و من با آن خدم و حشم به خیمه آمدم.
حوریه ای در آنجا به روی تخت نشسته بود، برخاست و از من استقبال نمود، غلامی همچون خورشید درخشان با ابریق (کوزه لوله دار) و لگنی از نقره خام وارد شد و سر و صورت مرا شستشو داد، و از آن آب، بوی مشک و گلاب ساطع بود.
پس از آن صورت خودرا در آینه دیدم در جمال و جلال دوچندان، آن حوریه ای بودم که در دفتر الهی معقوده (همسر) من بود، سروری و بزرگواری من بر او محقّق شده، که:
🌱«اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّسآءِ» (نساء/۳۴)؛ مردان سرپرست زنانند.
هر دو بر روی آن تخت نشستیم. آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وُسطی از طلا و جواهر نشان و بزرگ تر از دیگر ستون ها بود.
برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم: چرا این خیمه ستون دارد؟
گفت:...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۶
من و حوریه هر دو بر روی آن تخت نشستیم.
آن خیمه پنج ستون داشت که ستون وُسطی از طلا و جواهر نشان و بزرگ تر از دیگر ستون ها بود.
برای امتحان ذکاوت آن حوریه پرسیدم: چرا این خیمه ستون دارد؟
گفت: تمام این خیام که در این قُلَلِ (قلّه ها) جبال دیده می شود، پنج ستون دارد؛ زیرا: «اسلام بر پنج پایه استوار گردیده است: نماز و روزه و زکات و حجّ و ولایت، و از میان اینها، به ولایت سفارش ویژه ای شده است».
و این ستون وُسطی ستون ولایت است که از همه بزرگ تر است و خیمه بر او قائم است.
گفتم: من چنین میپنداشتم که هر یک به اسم یکی از آل پیغمبر علیهم السلام است.
گفت: آنها اصول هستند و آنچه در اینجاست، فروع و سایه های آن انوارند، تمام عوالم وجود و آنچه در آنهاست، همه مطابق یکدیگر و یک فرم و کپیه یکدیگرند و تفاوتشان به شدّت وضعف و اصل و فرع و نور و شعاع است و انسان نیز در همه عوالم راه دارد و می تواند به همه مراتب برسد و سرسلسله همه عوالم و متن مختصر این مشروح گردد و وجود جامع و مظهر اسم اللَّه و خلیفه اللَّه باشد.
هر چه در عالم کبیر بود
شرح احوال تو به توی من است جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت خیمه در مزرعه آب و گِل آدم زد
و چون این قوّه و توانایی به حسب فطرت اولی در آدم بود و خود را نشناخته، گفته شد:
🌱 «إِنَّ الإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» (عصر/۲)؛ به راستی که انسان دستخوش زیان است.
و چون دیگران او را نشناختند، گفته شد:
🌱 «کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب/۷۲)؛ و بسیار ستمگر و نادان بود.
«یعنی انسان مظلوم و ارزشش ناشناخته بود.»
گفتم: شما در کدام مدرسه، معارف آموخته اید که این همه سخنوری دارید؟
گفت: تعلیمات من در مدینه شریفه بوده است و این کوه های سبز و خرّم و با روح و ریحان، از ییلاقات پَست آنجاست.
«قال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله – ابو فاطمه علیها السلام -: «من شهر علم هستم و علی علیه السلام دروازه آن».
من مربّای (پرورش یافته) دست فاطمه علیها السلام، دختر پیغمبرم که او نیز چون پدرش «شهر حکمت و عصمت، و علی علیه السلام درِ آن» است و اوست لیله مبارکه و لیله القدر و اوست بهتر از هزار شهر (ماه) و اوست که علوم قرآن بر او نازل شده است که:
🌱«فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ» (دخان/۴)؛ در آن شب تمام امور استوار و محکم تدبیر و جدا می گردند.
و اوست شجره زیتونه
🌱 «لا شَرْقِیَّهٍ وَلا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلی نُورٍ» (نور/۳۵)
🌱 نه شرقی است و نه غربی، به گونه ای که نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود، و بدین سان نور علی نور است.
🌱 و اوست که: «تَنَزَّلُ المَلآئِکَهُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ» (قدر/۴)
🌱 فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان برای (تقدیر) تمام امور نازل می شوند.
و این نوشته زهرا علیها السلام است که هادی به من میرسانید، به این مضمون که یکی از اولاد من به تو وارد می شود، از او پذیرایی کن که او صاحب تو است.
معلوم می شود، که من کشت و کار توام، ولو حق رویانیده و به کمال رسانیده، که:
🌱 «أَفَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ءَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ» (واقعه/۶۳)
🌱 پس آیا آنچه را کشت می کنید دیده اید، آیا شما آن را می رویانید یا ما می رویانیم؟
و من حمد می کنم خدا را که همهٔ حمد از اوست و راجع به اوست «وَآخِرُ دَعْویهُمْ أَنِ الحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ العالَمِینَ» (اعراف/۵۴)؛ و آخرین سخنشان این است: حمد مخصوص پروردگار عالمیان است.
پرسیدم: آن شعری که خواندید از غزلیات خواجه حافظ بود، تو از کجا فرا گرفتی؟
گفت: وقتی خواجه به این مقام رسید، اهالی اینجا خواهش نمودند که بیش از آنکه می بایست اینجا بماند، اقامت کند تا غزل های مرغوب او را فراگیرند و همین طور هم شد و از آن وقت در تمام این خیام، در سروده های خود غزل های او را می خوانند، ویژه آنهایی که مبنی بر وصال است و چون و چرایی با او نمودند، که افشای بعضی اسرار بود و در بین عامّه جا نداشت.
پس از اظهار کمالات صوری و معنوی، که مرا مستِ لا یشعر (ناآگاه) ساخته بود، سرود آغاز نمود:...
...ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۷
حوریه پس از اظهار کمالات صوری و معنوی، که مرا مستِ لا یشعر (ناآگاه) ساخته بود، سرود آغاز نمود:
رهرو منزل عشقیم وز سرحدّ عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم سبزه خطّ تو دیدیم وز بستان بهشت به طلبکاری این سبزه گیاه آمده ایم با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی، به در خانه شاه آمده ایم.
پس از آن، اطعمه و اشربه به اقسام ها (انواع خوراکی ها و نوشیدنی ها) حاضر گردید، خوردیم و نوشیدیم و به متکاها تکیه زدیم.
گفتیم: چنین معلوم می شود که تو در اینجا متوطّن نیستی.
گفت: بلی! من به استقبال تو آمده ام که در اینجا برهه ای استراحت کنید و این خیمه و اثاثیه را من آورده ام، بلکه این همه خیام که در بالا و دامنه این کوه ها دیده می شود، همه از مستقبلین (پیشواز کنندگان) است که به استقبال واردین خود آمده اند، و این محل با باغ ها و رَوح و ریحان و خوشی و خرّمی ها همه وقف بر واردین و مهمانخانه خداوندی است و شما که از اینجا بروید، من هم به محلّ خود عودت می کنم (باز می گردم).
گفتم: می خواهم در میان این باغ ها و خیام و پست و بلندی ها و کنار رودخانه ها گردش کنم و از کمّ و کیف اینجا باخبر باشم و شاید آشنایی از بنی نوع (بنی آدم) خود را در اینجا ببینم.
گفت: در اینجا آزادی، آنچه دلت بخواهد حاضر است، ولی در دخول خیمه استیذان(اجازه گرفتن) و سلام لازم است.
هنگامی که من وارد اینجا شدم، خیمه دختر بزرگ شما را دیدم و به لحاظ آشنایی با شما بر او وارد شدم و او را دوست گرفتم و اگر می خواهید به آنجا بروید من هم همراه شما خواهم آمد.
گفتم: البتّه می روم. برخاستم با او رفتم، در نزدیکی خیمه سلام کردم، او صدای مرا شناخت، با خدمه خود بیرون دویدند.
پس از زیارت یکدیگر و حمد خدا برای نعمت و رحمت های بی پایان او وارد خیمه شدیم، به روی تخت های جواهر آگین نشستیم.
او و رفقایش در یک صف و من و همراهانم در یک صف.
🌱«مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ» (واقعه/۱۶)؛ در حالی که بر آن تکیه زده، رو به روی یکدیگر (نشسته)اند.
رو به رو بودن بِه از پهلو بود.
پرسیدم: در این سفر بر تو چه گذشت؟
گفت: در منزل اوّل در اراضی حسد، مقداری فشار و سختی دیدم و گویا این طور سختی ها بر غالب مسافرین، بلکه بدتر از آن وارد می شود، و در بعضی جاها فهمیدم که خلاصی من از ناحیه شما بود و از این جهت شما را دعای رحمت نمودم، حتّی هنگامی که خواهرم مسافر این عالم گردید و سفر شما هم نزدیک شد، از خدا شفای شما را خواستار شدم که والده و خواهران دیگرم، خوار و بی پرستار نمانند.
پرسیدم: از خواهرت که مسافر این عالم گردید، چه خبر داری؟
گفت: خواهرم را در اینجا دیدم، در جلالت و بزرگواری از من بالاتر بود، از او حال و گزارش های بین راه را پرسیدم، آن صدمات و پیاده روی ها را ندیده بود. فقط اراضی مسامحه را دیده بود، آن هم به خوشی و بقیه را گویی به طیّ الارض آمده بود.
گفتم: رمز کار او این است که قریب هیجده سال که از سنین عمرش گذشت، مسافر این عالم شد و مثل ما مجال نیافت که بار خود را سنگین و کار خود را سخت نماید».
در اندیشه فرو رفتم که چه نا تمامی در وجود من و حالات و کار و حواشی کار، با من است که چنین شدم؟
از صدمات مترقّبه که حالا خلاصم، و از بازماندگان در دنیا نیز قطع علاقه شده است، که:
🌱 «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ» (مؤمنون/۱٠۱)؛ (هنگامی که قیامت تحققّ می یابد) در آن روز هیچ پیوندی میان آنها نخواهد بود.
و اولادی که مسافرین این عالم شده اند نیز در رفاه و خوشی هستند، پس چرا؟
نه درد دارم، نه جایم می کند درد
همی دونم که دل اندوه دارد
پس از بازرسی کامل و کنجکاوی از زوایای دل، تخم این گیاه را یافتم و دانستم که از کجا رسته و به کجا پیوسته، صفیّه هم به خود می پیچید که به چه نحو عقده دلم را بگشاید و گاهی تعجّب می کرد که در دار السرور جای اندوه و ملال نیست.
گفتم: زحمت به خود راه مده که گشودن این عقده کار تو نیست.
دل عاشق، هزاران درد دارد
چه داند آنکه اشتر می چراند
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
راز دلم را به او نگفتم، چون او نمی فهمید و فایده ای نداشت؛ زیرا اهل عالم بالا، همه چیز را درک می کنند، امّاعشق...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۸
با اینکه وضع خودم و دو دخترم که-هر سه راهی سفر آخرت شده بودیم- خوب بود با این حال غصّهای در دلم بود ولی این غصه را از حوریه پنهان کردم و راز دلم را به او نگفتم، چون او نمی فهمید و فایده ای نداشت؛ زیرا اهل عالم بالا، همه چیز را درک می کنند، امّا عشق که تخم این گیاه در خاک نهفته شده است، همان آدم خاکی است که طالب و عاشق است، و به زاری می گوید:
🌾 الهی! سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
هرآن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده خود جز آب و گِل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پُردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود
🌾 سخن در کیمیای جسم و جان است
اگر خود کیمیایی هست، آن است
نهیب عشق گر نبود به دنبال
زند زالی دو صد چون رستم زال
🌾 ز بحر عشق بسیار است، بسیار
جهان را عشق در کار است، در کار
کمال اینجاست، دیگرجا چه جویی؟
زهی ناقص، تو دیگر جا چه جویی؟
به صفیّه گفتم: من می خواهم بروم میان آن باغ های دور و با خود خلوت کنم، تا مگر عقده دل بگشاید.
گفت: به هرجا بروی تنها نیستی. کوه و در و دشت و باغ و راغ (صحرا و بیابان) هر ذرّه ذرّه اینجا شاعر (دارای شعور و درک) و حسّاس است.
گفتم: آنها در افق نیستند.
گفت: اگر ما نا محرمیم خوب است که ما را مرخّص نمایید.
گفتم: اگر عطیّه زهراعلیها السلام نبودی، حالا مرخّص بودی.
برخاستم و رفتم، به زیر هر درختی می رسیدم، شاخه خم می شد و صدا می زد که: ای مؤمن! از میوه ها بچین و بخور! و صداهای آنها اگرچه دلپذیر بود، ولی در گوش من همچون قار قار کلاغ بود و در جواب آنها خواندم:
🌾 دلم ز بس که گرفته است، میل باغ ندارم
به قدر آنکه گلی بو کنم دماغ ندارم
دیدم درختی شاخه خود را بالا برد و با خود گفت: اگر میل نداشتی چرا آمدی؟
شنیدم دیگری می گفت: یقین مَلَک است که اهل خوراک نیست!
دیگری گفت: یا حیوانی است که میوه خور نیست.
دیگری می گفت: بلکه دیوانه است؟ ولی اینجا جای دیوانگان نیست! یقین ناز می کند.
یکی گفت: بابا! تازه از قحطی به وفور نعمت رسیده، از ذوق دهانش کلید شده است!
دیدم از هر سری، صدایی و از هر شاخه ای، لطیفه ای بار نمودند.
گفتم: باز رحمت به خیمه! مراجعت نمودم، دیدم هادی در خیمه ایستاده و منتظر من است. هادی نیز مرا دید، به طرف من آمد.
گفتم: مگر عقده دلم را این محرم راز بگشاید.
به همدیگر رسیدیم، پس از سلام گفت: به کجا می گردی؟ مهیّای حرکت شو که به شهر برویم و علما و مؤمنین در انتظار تو هستند.
گفتم: برای چه به شهر برویم؟
گفت: ای وای! پس برای چه تا اینجا آمدی؟!
گفتم: نمی دانم برای چه مرا به اینجا آوردند!
گفت: کفران نعمت مکن! تو را از آن ظلمتکده به این عالم درخشان آورده اند که از نعمت های حقّ بهره مند و دائم السرور باشی.
گفتم: کدام نعمت، کو گوارایی آن، کو سرور دل؟ با تذکرهٔ مصائب معشوق های من!
مگر مسلّح بودن ابوالفضل و علی اکبر علیهما السلام را در شب اوّل ندیدی؟
و یا معنی آن را نفهمیدی؟
😭 😭😭 و مگر خطّ قرمز زیر گلوی علی اصغر علیه السّلام را ندیدی؟ و یا آنکه نفهمیدی! و اگر کسی فی الجمله (مختصر) محبّت و شناسایی با آنان داشته باشد، باید از غصّه بمیرد، تا چه رسد به اکل و شرب و شادی و سرور و اشتغال به حور و قصور. این قدر هم شکم خواره و خودخواه نیستم که تو خیال کرده ای.
گفت: پس این همه علما و مؤمنین که در آنجا با حور و قصور شاد و مسرورند، از دوستان اهل بیت علیهم السلام نیستند؟ و یا حسّ انتقام در آنها نیست؟ و دیگر آنکه، ظالمان حالا به انتقام الهی گرفتارند.
گفتم: ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۲۹
گفت: پس این همه علما و مؤمنین که در آنجا با حور و قصور شاد و مسرورند، از دوستان اهل بیت علیهم السلام نیستند؟ و یا حسّ انتقام در آنها نیست؟ و دیگر آنکه، ظالمان حالا به انتقام الهی گرفتارند.
گفتم: هر کس به حال خود بیناتر است، من تا انتقام نکشم، دار السرور من، بیت الاحزان است و نعمت ها بر من نقمت است و امّا دیگران چرا مسرور و شادند و … و … و … ؟ باید از خود آنها پرسید نه از من.
و امّا گرفتاری آنها به انتقام الهی که بزرگ تر و شدیدتر است از انتقام ما شکّی نیست، ولی تصدیق می فرمایید که تا کسان مظلوم به دست خود قصاص نکنند و انتقام نکشند، دلشان خنک نمی شود. و از این جهت حقّ قصاص برای ورثه ثابت شده است اگرچه کسی دیگر بر ظالم شدیدتر صدمه وارد کند. سخن کوتاه! خدا فرموده است:
🌱 «وَأُخْری تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ» (صف/۱۳)؛ و [نعمت] دیگری که آن را دوست می دارید [به شما عنایت می بخشد]و آن یاری خداوند و پیروزی نزدیک است.
و انتقام محبوب ماست و تا به محبوب نرسیم، دار السرور نداریم، نه آنکه هست و من نمی آیم!
🌾 دلگشا بی یار، زندان بلاست
هر کجا یار است، آنجا دلگشاست
خوش تر از هر دو جهان آنجا بود
که مرا با تو سر سودا بود
سخن کوتاه! حقیقتاً بهشت و دار السرور و امثال این اسامی، انبساط نفس و به مراد دل رسیدن است و باقی زیادی است، والسّلام.
هادی مدّتی سر به زیر انداخت و خاموش ماند، پس از آن گفت: در اینجا می مانی؟
گفتم: نه! گفت: به کجا می روی؟ گفتم: نمی دانم و مستقرّی برای خود نمی دانم، همین قدر می دانم که در هر کجا باشم، در عذابم. سر به بیابان می گذارم و خاکسترنشین می شوم.
🌾 غم عشقش بیابان پرورم کرد
هوای بخت، بی بال و پرم کرد
به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طُرفه خاکی بر سرم کرد
هادی چاره ای ندید، به شهر مراجعت کرد.
به صفیّه نیز گفتم: تو هم، اگر میل داری، به وطن خود برگرد که مرا با تو سر و کاری نیست.
اگر به صدّیقه طاهره علیها السلام رسیدی، سلام مرا ابلاغ کن و چگونگی حال مرا عرض کن. او هم خیمه و سراپرده خود را کَند و رفت. من هم گوشه خلوتی را جستم و به گریه و زاری ونیاز نشستم.
🌾 تن محنت کشی دیرم خدایا!
دل حسرت کشی دیرم خدایا!
ز شوق دلبر و داد فراقش
به سینه آتشی دیرم خدایا!
🌾 بود درد مُو و درمانم از دوست
بود وصل مُو و هجرانم از دوست
اگر قصّابم از تن وا کره پوست
جدا هرگز نگردد جانم از دوست
🌾تو دوری از برم، دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنّای دگر جز دلبرم نیست
🌾 مرا نه سر، نه سامان آفریدند
پریشانم، پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
🌾 اگر دردم یکی بودی، چه بودی؟
اگر غم اندکی بودی، چه بودی؟
به بالینم حبیبی یا طبیبی
از این دو گر یکی بودی چه بودی؟
یک نفر دوان دوان آمد [و گفت]: حبیب بن مظاهر رحمةﷲعلیه تو را به وسیله تلفن خواسته است.
گفتم: او در کجاست؟ گفت: در شهر است.
گفتم: یقین هادی در رفتن من به شهر، متوسّل به او شده است. آمدم به پای تلفن، پس از اعلام و سلام، گویا راز و نیازهای مرا شنیده بودند، فرمودند:
🌾 چرا آزرده حالی، ای پسر جان!
مدام اندر خیالی، ای پسر جان!
بیا خوش باش و صد شکر خدا کن
که آخر کامیابی ای پسر جان!
جوابش دادم:
🌾 پدر! گلشن چو زندانه به چشمم
گلستان، آذرستانه به چشمم
بدون کام دل، آن زندگانی
همه خواب پریشانه به چشمم
جواب داد:
🌾 بوره سوته دلان، گرد هم آییم
سخن با هم گریم، غم وانماییم
ترازو آوریم، غم ها بسنجیم
هر آن سوته تریم، سنگین تر آییم
جواب دادم:
🌾 غم درد دل مو بی حسابه
خدا دونه که مرغ دل کبابه
حبیبا چون فدا گشتی در آن روز
نداری غم ترازومان کتابه
یعنی کتاب ناطق الهی، چنان که حضرت حجّت عصرعلیه السلام فرموده است:
چون در وقت استنصار و استغاثه آن معشوق(امام حسین علیه السّلام) در عالم نبودم که یاری اش نمایم و خود را در حضورش فدا سازم - که منتهای آمال عشّاق است - از این رو همیشه در سوز و گدازم که:
«سوگند یاد می کنم که حتماً شب و روز بر تو ندبه کنم، و به جای اشک از دیدگانم خون می گریم».
و در مکتب عشق ثابت و محقّق است که عشّاقی که در حضور معشوق، فدای او شوند ...
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
✨﷽✨ـ
#سیاحتغرب ۳۰
در مکتب عشق ثابت و محقّق است که عشّاقی که در حضور معشوق، فدای او شوند به منتهای آرزوی خود رسیده و افسوس و حسرت و غم و غصّه ای نخواهند داشت، و تو ای حبیب! از این قبیلی.
امّا قبیل (گروه) اوّل، - که سرور آنها امام زمان علیه السلام است که ترسیده اند تا خدمت و یاری بنمایند و یا معشوق را از چنگ ظالم خلاص کنند و یا آنکه خود را فدا کنند - چنین بیچاره ای همیشه در سوز و گداز و آتش حسرت در دل او شعله ور باشد و هیچ شربت آبی بر او گوارا نشود و در عوض شراب و طعام، خون جگر خورد و ما از آن قبیلیم.
یا حبیب! پس از کجا شما با ما هم ترازو می شوید؟ و از کجا که بر ما و بر شما یکسان خوش بگذرد؟ همان کاری که شما در کربلا کردید، که از شدّت شوق برهنه به میدان میرفتید.
🌾 قلب های خود را از روی زره پوشیده اند و برای جان بازی می شتابند.
همان عیش، شما را گوارا نموده و شراب شما را چاشنی داده، ولکن ما آن را نداشته ایم و حسرت آن را به گور بردیم یا حبیب!
🌱«وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً، بَلْ أَحْیآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» (آل عمران/۱۶۹)
🌱 هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
و مشمول این آیه تویی نه من، یا حبیب! و تو حیات تازه گرفتی و من مرده هستم.
یا حبیب! تو خوشبخت بوده ای و ما بدبخت شده ایم!
یا حبیب! مگر تو از سوز و گداز امام دوازدهم علیه السلام در آن زوایا و خرابه های دنیا خبر نداری که چه شب و روزی بر او می گذرد و اگر تو هم مثل ما حسرت به گور شده بودی، به حال او خون گریه می کردی که: «قدر سوته دل (سوخته دل)، دل سوته (دل سوخته) دونه».
🌾 اگر کشتگان را دل داوری است
نه بر کشته، بر زنده باید گریست
و چون تلفن ازآن نمره (نوع) تلفن هایی بود که در موقع مکالمه عکس و صورت یکدیگر را می دیدند، دیدم حبیب حالش منقلب و سرافکنده و اشک ریزان است. با خود مترنّم شدم:
🌾 منم آن آذرین مرغی که فی الحال
بسوجم عالمی را گر زنم بال
مصوّر گر کشد نقشم به دیوار
بسوجم عالم از تأثیر تمثال
از پای تلفن برخاست … و هکذا(همچنین) من رفتم و دیگر صحبت را قطع نمود و رفت.
اهالی آنجا که قبلاً مرا دیوانه پنداشته و متعجّبانه نظر می کردند، پس از گفت و گو با حبیب بیدار شده، دور مرا گرفتند و گفتند: معلوم شد تو دیوانه نیستی چرا چنینی؟
گفتم: لابد از محبّین اهل بیت پیغمبرید، و إلّا در اینجا راه و جا نداشتید و البتّه امام زمان مهدی موعود[ارواحنافداه] را میشناختید که چشم روشنی پیغمبر و اهل بیت علیهم السلام و همه مؤمنین است.
گفتند: ما از رعایا و عشّاق و خاک ساران درگاه اوییم.
گفتم: شنیده اید که او در صبح و شام، گریان و نالان و در سوز و گداز است؟ آن هم نه یک سال و نه ده سال، بلکه متجاوز از هزار سال؟!
گفتند: بلی! ولی کاری از دستمان برنمی آید.
گفتم: از دستتان بر نمی آید که ترک این عیش و عشرت و مسرّت نمایید؟
مرده باد عاشقی که به رنگ معشوق خود نباشد! او آن طور گرفتار و در فشار طول انتظار، و شما این طور به چهار بالش عیش و عشرت و راحت و مسرّت و متّکی و سوار! مع ذلک(با این حال) دعوی محبّت می نمایید. این نه اثر محبّت است: «بهترین گفتار آن است که کردار آن را تصدیق کند».
آن جمع که هزاران نفر بودند، حالشان منقلب شده و رفتند.
دیدم خیمه ها برچیده و دستگاه ها برهم خورده، همه لباس کهنه پوشیده، با سر و پای برهنه آمدند.
گفتم: هی بنازم غیرت تان را! حال رو به بیت المعمور ایستاده، بخوانید:
🌱 «أَمَّنْ یُجِیبُ المُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» (نمل/۶۲)
🌱 کسی دعای شخص درمانده و بیچاره را اجابت و گرفتاری و رنجوری او را برطرف می سازد؟! به صورت بلند، که بدن ها گرم شود و مراد از این مضطرّ خود امام زمان علیه السلام است.
کم کم از طرف حبیب بن مظاهر و هادی، این قضیه در وادی السلام منتشر و شورشی و به هم خوردگی پیدا شد و در مجامع اهالی حومه، در موضوع غریبی و بی ناصری و شدّت اضطرار و طول انتظار امام زمان علیه السلام و حسّ پیدا شدن انتقام در روحیات آنان، نطق های آتشین می نمودیم.
و همچنین در خود وادی السّلام و مجامع، خطابه تشکیل داده و خُطبا به کرسی خطابه رفتند و نطق های بلیغ در آن ادا می نمودند.
... ادامه دارد
#معاد #آخرت #زندگی_پس_از_زندگی
📺 با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99