آسید مهدی قوام آخر شب داشت میرفت سمت خونه 🏠
دید یه دستفروشی داره داد میزنه:
مردم شمارو به خدا بیاید میوه هام رو بخرید وگرنه خراب میشه ضرر میکنم...
دلش سوخت رفت پیشش و گفت:
یه کیسه بده یه مقدار میوه میخوام🍇
همونطور که داشت میوه ها رو سوا میکرد دستفروش گفت:
آشیخ سوا نکن درهم بخر!
گفت:آخه میوه هات خیلی خوب نیستن...
گفت:میدونم ولی درهم بخر وگرنه ضرر میکنم...
سید مهدی نشست زمین و دستش و برد بالا و گفت:خدایا درهم بخر...🙏
گروه سیره علماء
https://eitaa.com/joinchat/1633550605C79cdb03ed2
کانال سیره علماء
https://eitaa.com/joinchat/1634468109C9efc63a8a8
ارتباط با ادمین:
@valayat
خدایا !
فرزندانم را شنوای سخن حق و مطیع فرمان خود و خیرخواه اولیاء خود بگردان
صحیفه سجادیه نیایش ۲۵
🍃🌹🍃
🍃صحیفه سجادیه ورساله حقوق🍃
https://eitaa.com/joinchat/587202837C3bc54b93af
💠🔹
💠🔹💠🔹💠🔹
الحمدالله علی کل حال🙏
╔══🦋°🌷 °🦋══╗
☫شهید ابراهیم هادی
https://eitaa.com/joinchat/128647445Ce167e7a2de
╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣6⃣
✅ فصل شانزدهم
فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. میگفت: « آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچهها زدندش. خلبانش هم اسیر شده. »
گفتم: « پس تو میگفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه میکنم. »
گفت: « دیشب خیلی ترسیده بودی. نمیخواستم بچهها هم بترسند. »
💥 کمکم همسایههای زیادی پیدا کردیم. خانههای سازمانی و مسکونی گوشهی پادگان بود و با منطقهی نظامی فاصله داشت. بین همسایهها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاجآقا سمواتی هم بودند که همشهری بودیم.
در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح میخوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار میشدیم. صبحانهای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، میخوردیم. کمی به بچهها میرسیدیم و آنها را میفرستادیم توی راهرو یا طبقهی پایین بازی کنند.
ظرفهای صبحانه را میشستیم و با زنها توی یک اتاق جمع میشدیم و مینشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمیآمدند.
💥 ناهار را سربازی با ماشین میآورد. وقتی صدای بوق ماشین را میشنیدیم، قابلمهها را میدادیم به بچهها. آنها هم ناهار را تحویل میگرفتند. هر کس به تعداد خانوادهاش قابلمهای مخصوص داشت؛ قابلمهی دو نفره، چهار نفره، کمتر یا بیشتر.
یک روز آنقدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پیگیری نکرده بود.
خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آنقدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند.
💥 یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم. گوشهی پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه میرفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از همروستاییهایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود.
در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آنقدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند.
شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: « چشمم روشن، حالا پشت پنجره میایستی و مردهای غریبه را نگاه میکنی؟! » دیگر پشت پنجره نایستادم.
💥 دو هفتهای میشد در پادگان بودیم. یک روز صمد گفت: « امروز میخواهیم برویم گردش. » بچهها خوشحال شدند و زود لباسهایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: « تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور. »
پرسیدم: « حالا کجا میخواهیم برویم؟! »
گفت: « خط. »
گفتم: « خطرناک نیست؟! »
گفت: « خطر که دارد. اما میخواهم بچهها ببینند بابایشان کجا میجنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده. »
💥 همیشه وقتی صمد از شهادت حرف میزد، ناراحت میشدم و به او پیله میکردم؛ اما اینبار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم.
سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم.
💥 بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اُورکتی به من داد و گفت: « این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش میبندد. »
بچهها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: « مامان بابا شده! »
صمد بچهها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: « بچهها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمیگذارند جلو برویم. »
💥 همانطورکه جلو میرفتیم، تانکها بیشتر میشد. ماشینهای نظامی و سنگرهای کنارهم برایمان جالب بود. صمد پیاده میشد. میرفت توی سنگرها با رزمندهها حرف میزد و برمیگشت.
صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش میرسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپهها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: « آنجا خط دشمن است. آن تانکها را میبینید، تانکها و سنگرهای عراقیهاست. »
💥 نزدیک ظهر بود که به جادهی فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبهی کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچهها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود.
🔰ادامه دارد...🔰
⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡
🟥گروه داستانهاوحکمتهای پندآموزدرایتا
https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃
کانال داستان
https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5
@DastanD
🕋🕋🕋🕋🕋
سلام و عرض ادب
لحظه ملکوتی اذان ظهر
و
التماس دعای فرج
از همه عزیزان نمازگزار و دعای خیر برای هم .📣💫🌸🌺🧎♂️🕋🍃💐🍃🌺🌸🌸📣💫🕌🧎♂️🕋
گروه یاوران نماز،اهتمام نماز اول وقت
https://eitaa.com/joinchat/1505689863C2705f0c9fd
کانال یاوران نماز
https://eitaa.com/joinchat/1501626631Cc133278b90
ارتباط با ادمین:
@valayat
🌪﷽🌪﷽🌪﷽🌪﷽🌪﷽🌪﷽🌪
﷽🌪
﷽
🎀🎀 سلام دوستان عزیز با توجه به اینکه چله تمام شده است
💠و بنابر درخواست شما خواهران قرآنی تصمیم گرفتیم چله جدید در گروه گذاشته شود
‼️ چله جدید ( دعای مشلول ) میباشد ‼️
🌷🍃 این ختم چله اول برای فرج و سلامتی مولا و سرورمون مهدی فاطمه ( عج ) و بعد برای حاجتهای مادی و دنیوی(شغل و مسکن و قرض و ازدواج و ....) است
توسل به قرآن کریم خیلی کارگشاست.
🌺دقت کنید که به تعداد شب ها چله زیاد نمیشود فقط همون یک مرتبه تا چهل شب
خییییلی حاجت میده ختم چله و خودتونم بارها دیدید تو گروه خیلی ها ازش حاجت گرفتن
‼️ قوانین چله :
1⃣- تلاوت هر شب دعا باید قرائت شود
2⃣- هر شب باید به نام همان دوستمان که در گروه اعلام میشود تلاوت شود
3⃣- تا پایان ختم چله نباید ترک گروه کنید و حق الناس حساب میشود و مدیون دوستان میشوید
4⃣ - با پر شدن لیست انصراف و جا بجایی وجود نداردموقعی که لیست پرشود دیگر هیچ جابجایی صورت نمیگیرد ✳️
🔰 دوستان عزیزی که دوست دارند در این کار خیر شرکت کنند اسم + فامیل خود را در گروه اعلام کنند تا لیست چله تکمیل شود اجرتون با آقا صاحب الزمان (( عج ))
📢📢 شروع چله : با پرشدن لیست ها
التماس دعا 🎗
🌷🍀🌹🍀🌷🍀🌹🍀🌷🍀🌷🍀🌹🍀https://eitaa.com/joinchat/3047751979Cdad229fcf0
لینک مسابقات حاج اقا
👇
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2434859320Cb9f26325cc
و
کانال
https://eitaa.com/joinchat/2434859320Cb9f26325cc
روش بزنید هر دو تاش عضو بشید
#رفیقشھیدم ❤️
مثݪ آن شیشہ ڪہ در همهمہ باد شڪست
ناگھان باز دلم یاد تو افتاد و شڪست ...
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️https://eitaa.com/joinchat/128647445Ce167e7a2de
زادروز شهید سلیمانی در تقویم رسمی کشور به نام «روز قهرمان ملی» نامگذاری شد.
بنا به پیشنهاد فراکسیون فرهنگ عمومی مجلس شورای اسلامی، دبیرخانه شورای فرهنگ عمومی کشور در جلسه ۷۹۶ این شورا، ۲۰ اسفند همزمان با زادروز شهید حاج قاسم سلیمانی در سال ۱۳۳۵ را با عنوان «روز قهرمان ملی» برای درج در متن تقویم رسمی کشور به تصویب رساند.
#روز_قهرمان_ملی #حاج_قاسم
#روشنگری #بصیرت #علمدارکربلا
گروه مکتب شهیدحاج قاسم سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/3067478296Cd283611856
مکتب شهیدحاج قاسم سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/2214199570Cf962afa323
ارتباط با مدیر گروه؛
@Valayat
✍کانال مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی