eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
3.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
233 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 سفرنامه : 🔹 پرده اول. فرودگاه بین المللی امام خمینی ره بسم الله الرحمن الرحیم نگاهم که به تابلوی ترمینال سلام افتاد ... گفتم السلام علیک یا ابا عبدالله✋ باورم نمیشد شب میلاد امام رضا علیه السلام ما را به عتبات معصومین در عراق حواله کرده باشند... یاد دو هفته گذشته افتادم که وقتی روبرو پنجره فولاد ایستاده بودم گفتم اقا جان نشد که شب عید فطر کربلا باشیم ... خیلی دلم هوای ارباب بی کفن را کرده ... و ان لحظه نمیدونستم که اقا جانم داره برات سفر را امضا میکنه☺️ ذیقعده که شد ایام دهه کرامت بود و دلم مدام پیش امام رضا جانم ... عده ای از دوستان خداحافظی کردن و راهی مشهد شدند. عده ای هم راهی حرم کریمه اهل بیت حضرت معصومه سلام الله علیه. چند نفری هم در تدارک سفر حج بودند و یاد ان سال سفر حج را تو دلم زنده میکرد. سفرشون آنقدر یهویی شده بود که خودشان هم باورشون نمیشد که میشه بدون هیچ امادگی فقط وقتی تو شبهای قدر داری دعای جوشن میخونی و با تمام وجودت میگی یا رب البیت الحرام .... صاحب بیت بگه لبیک لبیک .... رفیقم اماده سفر حج میشد و من با ارامش رفتنش را نظاره میکردم و دعا میکردم با معرفت باشه. از نظر کاری حسابی شلوغ بودم و سعی میکردم به همه کارها برسم ... برنامه ریزی تابستان و ایام غدیر و محرم و ... حسابی فکر و ذهنم را مشغول کرده بود. یکی از بچه ها که امد تو اتاقم و گفت میشه چند دقیقه وقتتون را بگیرم با بی میلی سرم را از روی کاغذها بلند کردم و گفتم بفرمایید و تو دلم خدا خدا میکردم کوتاه بگه و حرف بی مورد نباشه ... یهو گفت کربلا جور شده میایید؟ انگار برق بهم وصل شد. گفتم جدی !!!! گفت اره .پیگیری کنم؟ گفتم اره حتما. گفت چه تاریخی؟ گفتم هر تاریخی که شد. گفت باشه و رفت. و من یهو یه نگاهی به اسم حضرت زینب روی دیوارم انداختم و قطره های اشک را پاک کردم. فقط گفتم خانممم.... خلاصه انقدر با سرعت همه چیز جور شد که فقط یادم میاد دو سه روز به سفر مونده بود و من را مثل فیلم ها رو دور تند گذ اشته بودند. هماهنگی برنامه ها و ... چند تا جلسه و پروژه مهم ... اما اصلا برام مهم نبود. انگار به هیچ چیز جز ابا عبدالله نمیتونستم فکر کنم.... تمام لذت سفر کربلا به همین فکر نکردن هاست! اصلا مگر عاشق دودوتا چهارتا بلد است؟! اصلا مگر به دیدار معشوق می گوید باشد برای بعد؟! 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 درست همان لحظه که رو به روی ایوان طلا می ایستی.... تمام ارتباطات دنیا قطع می شود! ویژه یاد اعضای کانال بودیم... ان شاءالله به زودی قسمت شما☺️ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 سفرنامه : 🔹 پرده دوم. شارع الرسول نجف اشرف دیگه کبوتر دل طاقت نداشت و عجیب بال و پر میزد .... انگار مثل کبوترای حرم دلش میخواست خودش رو به صحن و سرای حضرت برسونه و باری سبک کنه .... انقدر دلتنگ بودم که حد نداشت ... و حالا من بودم و خیابان شارع الرسول که انتهای آن تصویر چشم نواز صحن و سرای پدر خودنمايي میکرد .... تصویری که بالای آن با خط درشت نوشته بود: "السلام علیک یا اخا رسول الله" هر چه نزدیکتر ... بیتابتر .... یادم نمیاد اذن دخول خوندم یا نه .... یه وقت به خودم امدم که چسبیده بودم به ضریح و انگار دلم میخواست از لابلای مشبکهای ضریح ذوب بشم و برم بچسبم به قبر .... حس بچه ای رو داشتم که تو بغل پدر آروم گرفته .... تا اومم لب باز کنم به درد دل .... لب فرو بستم و آروم در گوش ضریح گفتم همه چی خوبه 😭😭😭 حس دختریم گل کرده بود و با وجودی که میدونستم عالم به اسرار و خفیات هست ولی دلم نیومد شکایتی کنم .... به خودم گفتم همیشه که نباید غر زد .... خندیدم و بیشتر خودم رو به ضریح فشردم .... انگار دلم میخواست بیشتر اغوش پدرانه امیرالمومنین رو احساس کنم .... ظاهرا صورت به ضریح میمالیدم و باطنا غرق در نور پدر و جرعه نوش از جام مستی .... مستی که با هیچ هوشیاری عالم دلم نمیخواست عوضش کنم. شروع زیارت با خودمان است ولی پایانش... دل کندن عجیبی می خواهد! آخه پدر و دختر که لطفشان انتها ندارد ☺️ چاره ای نبود جدا شدم از ضریح و اومدم کنار و به نظاره بسنده کردم. دوستانی که چند روز پیش حرکت کرده بودند رو دیدیم ... دعا کردم تو بهشت هم کنار امیرالمومنین ع همدیگر رو پیدا کنیم. حس بچه هایی رو داشتیم که تو خانه پدری دور هم جمع میشوند. وقتی میرفتیم سمت نماز جماعت یه نفر گفت شما مال کرج هستید؟! گفتم بله گفت مال زینبیه !! گفتم بله. گفت پس درست شناختمتون من از مخاطبان شما هستم 😊😊 او ابراز لطف میکرد و من در دل با حضرت زینب س نجوا میکردم و بخاطر ابرویی که بواسطه خادمی خانم پیدا کردیم تشکر میکردم. یاد گیت بازرسی سپاه تو فرودگاه افتادم. اونجا هم مامور سپاه ما رو به نام زینبیه میشناخت☺️☺️☺️ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f