eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : محمود کاوه در عملیات‌ها خیلی سبک بال حرکت می‌کرد.. کوله پشتی و نارنجک بر نمی‌داشت و گاهی فقط اسلحه با دو خشاب همراهش بود؛ و می‌گفت: "با هر فشنگ یک نفر از دشمن رو باید هدف گرفت، چرا بیخود تیر می‌زنید؟ چرا بیخود رگبار می‌بندید؟ اصلا چرا چیزی رو که نمی‌بینید می‌زنید؟ حتی گاهی قمقمه آب هم برنمی‌داشت..! در سرمای استخوان‌ سوز کردستان زیر لباس فرم خودش لباسی نمی‌پوشید.. می‌گفت جلوی تحرک سریع را می‌گیرد و از سرعت آدم کم می‌کند، خیلی چالاک و قوی بود! دائم ورزش می‌کرد و روزهای متمادی می‌توانست باکمترین آب و غذا پیاده‌روی کند و بعد از آن هم، اصلا خستگی حالیش نمی‌شد.. انرژی فوق‌العاده‌ای داشت.! 🔰 برای شهید محمود کاوه صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت پنجم »» چند لحظه بعد، بغل اتاق شکنجه ای که بابک توش بود، چهره ای که تو تاریکی معلوم نبود کی هست، نتِ گوشیشو روشن کرد و وارد تلگرام شد. سراغ پیامهای شخصی رفت و از بین همه اش، صفحه شخصی سالوادور را باز کرد. سالوادور: گفتی اسمش چیه؟ نوشت: گفت اسمم بابک هست. استعلام کردیم و دیدیم واقعا بابکه. سالوادور پرسید: زنده است؟ نوشت: آره فکر کنم. سالوادور: میخوانِش. نوشت: سخته! سالوادور: میدونم. نوشت: میان دنبالش؟ سالوادور: معلومه که نه! نوشت: باشه. ببینم حالا. سالوادور: ردش کن. نوشت: من مشکلی ندارم اما این نمیتونه. جون نداره. سالوادور: ردیفش کن. نوشت: کدوم وَر؟ سالوادور: سمت خودمون. نوشت: اوکی. نیمه های شب، در اتاق شکنجه باز شد. صدای پارس سگ ها از دور و بر میومد. دو تا پا از تاریکی ها در حال عبور بود و به طرف بدن بی هوش بابک رفت. خیلی با احتیاط مسیر را طی کرد. تا رسید به بدن بابک. خم شد و نشست بالای سر بابک. از اندک نوری که اونجا بود، نمیشد تشخیص داد چه کسی هست که نشسته بالا سر بابک و داره با چاقوی ضامن دارش، پاهاشو باز میکنه! بابک رو برگردوند و صورتشو گرفت کنار سینه اش. قمقمش درآورد و چند قطره آب ریخت تو دهن و گلوی خشک بابک. دستمالش درآورد و صورت بابک رو یه کم تمیز کرد. هنوز صورت بابک طبیعی نبود و اثر خون و زخم، بیشتر از این حرفا وجود داشت. بعد از چند لحظه بابک رو بلند کرد و در حالی که رو دستش بی هوش بود، با احتیاط و قدم قدم از اونجا خارج شد. مرد داشت تو تاریکی و با چراغ خاموش رانندگی میکرد ولی از بابک روی صندلی های ماشینش خبری نبود! گوشیش رو درآورد و متن پیامکی را نوشت و برای کسی فرستاد که به جای اسمش، سه تا نقطه ذخیره کرده بود. متن پیامک این بود: جونوری که امروز با کابل افتادم به جونش به صبح نکشید و تموم کرد. میترسم اگه جنازه اش اینجا باشه، دردسر بشه. اینو نوشت و گوشیشو گذاشت روی صندلی بغلیش. بعد از چند دقیقه صدای پیامک اومد. برداشت و بازش کرد و دید نوشته: به درک! دفنش کن و خلاص. مرد که همون شکنجه گر3 بود، لبخندی زد و سیگاری از جیبش درآورد و روشنش کرد و یه آهنگ بی کلام گذاشت و به مسیرش ادامه داد. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647C
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ و از نشانه‌هاى او این است که براى شما همسرانى از [جنس] خودتان آفرید، تا کنارِ آنان آرامش بیابید و میان شما دوستى و مهربانى قرار داد، بدون شک در این [آفرینش] همواره نشانه‌هایى است براى مردمى که تفکّر کنند. روم_۲۱ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 : حاج قاسم سلیمانی: من خودم شخصا اگر داخل هواپیما بنشینم، دوست دارم بین اینکه بچه حزب‌اللهی کنار من بنشیند یا به تعبیر خودمون یک سوسولی کنار من بنشیند، من ترجیحم آن سوسول است... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ✅ دستاورد های دولت سیزدهم: 9⃣ کرویدر شمال-جنوب را فعال کرد که درآمد حاصل از آن در آینده به اندازه فروش نفت خواهد بود. (راه‌گذر شمال - جنوب یا کریدور شمال-جنوب از مسیرهای راهبردی در نیم‌کره شرقی جهان است.) 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : 🔰 عاشق ها چه شکلی اند؟! به نظرت عاشقی؟! 🎙 برگزیده کلاس مکارم الاخلاق 📚سرکار خانم شامی زاده 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت ششم »» شب – مسیر جاده خاکی مینی بوس دهاتی ها در مسیر جاده خاکی بود. ده دوازده نفر مسافر داشت که همشون خواب بودند و شاگرد شوفر هم روی صندلی بغل راننده خوابش برده بود. راننده هم گاهی خمیازه میکشید و دهانش را به پهنای صورتش باز میکرد. آهنگ قدیمی تُرکی هم روشن بود و وقتی راننده دید داره خوابش میبره، یه کم صداشو بلندتر کرد ولی اثری نداشت. ازطرف روبرو، پیرمرد موتوری در حال رفتن در مسیرش بود. چراغ موتورش سوسو میزد تا اینکه کلا خاموش شد. یکی دو بار با انگشت شستش، دکمه چراغ موتورش را امتحان کرد ببینه روشن میشه یا نه؟ دید روشن نمیشه. یکی دو بار با دست زد به جعبه چراغ جلویی اما دید کار نمیکنه. بی خیال شد و به راهش ادامه داد. از طرف دیگه، شکنجه گر3 همین طور که رانندگی میکرد به دور و برش دقت میکرد. انگار دنبال چیزی میگشت. حتی یکی دو بار هم سرعتش کم کرد و با دقت به دور و برش نگا کرد اما چیز خاصی ندید و به مسیرش ادامه داد. راننده مینی بوس دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و مسیرش را تار میدید. تا اینکه بی اختیار گردنش کج و جاده از جلوی چشمش به طور کامل محو شد. موتوری روبرو هم به خیال اینکه از کنار مینی بوس رد میشه، خیلی عادی به مسیرش ادامه داد و به خاطر نور زیادی که از مینی بوس به چشمش میخورد، راننده خوابیده و گردن کج شده اش را ندید. تا اینکه دست راننده مینی بوس که روی فرمون بود، کم کم شل شد و فرمون به تدریج منحرف شد و به سمت دیگرِ جاده رفت. یعنی همان مسیری که پیرمرد موتور سوار داشت از روبرو می آمد. تا اینکه کامل به هم نزدیک شدند و مینی بوس با همان سرعتی که داشت، محکم با موتور و موتور سوار بیچاره برخورد کرد. شکنجه گر3 که به طرف پایین جاده رانندگی میکرد و به پایین تپه اِشراف داشت، ناگهان دید که صدای مهیبی اومد. فورا سرشو برگردوند به همان طرف که صدا آمد. تو همون تاریکی به زور دید که مینی بوس محکم به یک چیزی برخورد کرده و در حال چپ شدن به پایین تپه است. صحنه وحشتناکی بود. اینقدر که با دیدن غلت خوردن مینی بوس با صدای مهیب و برخورد با سنگ های بزرگ، چشمش گرد شده بود و به وحشت افتاد. توقف کرد و با چشمانش مسیر سقوط و لته پاره شدن مینی بوس به پایین تپه را تعقیب میکرد. فکری به ذهنش رسید. نگاهی از طریق آیینه جلو به طرف صندوق عقب کرد. دنده عوض کرد و راه افتاد. یک دو ساعت گذشت. جمعیت زیادی در حیاط و راهروی بیمارستان جمع شده بودند و در حال جا به جا کردن تصادفی ها و اموات و مجروحان از ماشین های آمبولانس و سایر ماشین ها به تخت های بیمارستان و بردن به طرف بخش اورژانس بودند. یکی از پرستارها از یکی از محلی ها پرسید: چند نفرن؟ مرد جواب داد: نمیدونم. کلا دوازده سیزده نفر! پرستار که مشخص بود با دیدن آن صحنه هولناک از آن همه آدم درب و داغون هول شده با صدای بلندتر به بقیه گفت: همشونو بیارین اینجا ... از این طرف ... سریع تر! مسیر آمبولانس ها تا بخش، مملو از رفت و آمد سریع دکتر و پرستار و مردم بود. یه پرستار دیگه در بخش ایستاده بود و بقیه را رهنمایی میکرد: همین جا ... به ترتیب ... جا برای همشون هست ... پرستار اولی چشمانش را مالوند تا چهره ها را بهتر ببیند. سپس صداشو بلندتر کرد و به محلی ها گفت: اگه کسی اینا را میشناسه بمونه تا شناسایی بشن. یکی از محلی ها گفت: من مال همون اطرافم. پرستار پرسید: شما زنگ زدین اورژانس؟ مرد جواب داد: نه ... دیدم یه ماشین کنار جاده ایستاده و درِ صندوق عقبش بالاست. وایسادم ببینم چی به چیه؟ که دیدم یه مرد از پایینِ تپه اومد بالا و در صندوق عقبش بست و سوارش شد و رفت. فکر کنم اون زنگ زده. پرستار دوم پرسید: پس چرا رفت؟ کسی اونو ندیده؟ محلی گفت: ندیدمش. شاید ترسیده بمونه. همشون خوابیدند ردیف هم. سر و وضعشون خونی و همه بیهوش. پرستار از نفر اول شروع کرد و با چک لیستی که داشت، با همون محلی که گفته بود من اهل همونجام، شروع کردند به شناسایی. پرستار: اینو میشناسی؟ مرد: آره بیچاره. رانندشه. مرده؟ پرستار: آره. مرد: این چی؟ شاگرد شوفره! پرستار: اینم آره ... مُرده بنده خدا . مرد: این فلانیه ... اینم فلانی ... اینو نمیشناسم ... اینم آره ... مال روستای بغلیه ... اینم پسر فلانیه ... تا اینکه مرد محلی و پرستار به تخت آخر رسیدند. یه تکون هایی میخورد و حالش از بقیه بهتر بود اما تو حال خودش نبود و گاهی کلمات بی ربط و هذیان میگفت. پرستار: فقط این بی هوش نشده. اینو میشناسی؟ 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647C
🔖 : بار دیگر توفیق پیدا کردیم به مناسبت وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها)، میزبان مکرم شهدا باشیم ... 🔰 جزئیات ویژه برنامه: 💢 اکران فیلم هِناس 💢 با حضور همسر شهید رضایی نژاد 💢 سخنرانی و مداحی 💢 تجلیل از خانواده های مکرم شهدای امنیت و مدافع 🔰 زمان: پنج شنبه، ۱۵ دی ماه، از ساعت ۱۳:۳۰ ❗️ویژه بانوان عزیز❗️ حضور شما عزیزان در این برنامه موجب افتخار ماست. 🙏 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f