#امیر_المومنین_حیدر🖤
بابا اتاق پر شده از بوی #مادرم
وقتش رسیده پر بڪشی سوی مادرم
بابا خجل نباش تو از روی همسرت
فرقت شده شبیه به #پهلوی مادرم
#یتیم_شدیم...💔
#شبهاےقدر🖤🤲🏻
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
قالَ علۍ؏ :
فُزتُ و ࢪبِّ الڪعبھ . . !
[ بھ پروردگاࢪ کعبہ سوگند، رستگاࢪ شدم (: ! ]
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
.🖤🏴🖤.
سی سال پیش
جانِ #علی را گرفته اند
خنجر که مردِ کشتن مولا نمی شود !
#یا_فاطمة_الزهـــراء😭
#اللهم_العَن_قتلة_امیرالمؤمنین(ع)
#شبهاےقدر🖤🤲🏻
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷
♦️♦️ خاطرات سفیر 32 ♦️♦️
🔸🔸 «جشن دوستی»ی دانشگاه 🔸🔸
🔹🔹 قسمت دوم🔹🔹:
ملیکا:بله من بهت تضمین می دم!
_نمی دونم!من فکرمی کنم سوءتفاهمه.مسئله اینه که پی یر اومده کنارتو ودستش روگذاشته روشونه ت.حالا تومی گی قصدبدی داشته.یعنی نمی فهمم چرانباید پی یر دستش رونمی ذاشته روشونه تو.
_یعنی چی که نمی فهمی؟ ...ببینم،اگر پی یر دستش رویک ساعت تموم می ذاشت روشونه تو،خوشت می اومد؟
_نه اصلا!....نه تنها یک ساعت، که یه ثانیه هم همچین اجازه ای بهش نمی دادم.😤امامن مسئله م فرق می کنه.پی یر هم هیچ وقت به خودش اجازه نمی ده این کار رو بکنه.اماتوهیچ وقت نمی تونی اثبات کنی که توسر پی یر چی می گذشته!
_خودم می دونم.
_اینکه دستش روشونه توبوده......من خیلی وقت هادیدم اغنو هم میادوبازوی تورو می گیره.....به نظرتوفرق بازو با پنج سانت بالاترش چیه؟....به نظرمن که فرقی ندارن......یعنی اگه اینطوردرنظربگیریم که بازوباشونه فقط پنج سانت فاصله داره وهمه ی اعضای دیگه بدن هم درچندسانتی متری هم قراردارن،به این نتیجه می رسیم که هیچ جا باهیچ جا فرقی نداره!اشکالش چیه؟😏
_اُغنوبا پی یر فرق می کنه.اُغنوآدم محترمیه.توخودت اُغنورو می شناسی.توتاحالارفتار زشتی از اُغنودیدی؟
_به نظرمن پی یر هم آدم محترمیه.من ازهیچ کدوم تاحالا هیچ رفتار زشتی ندیدم.به نظرتواین طبیعیه که توبه اُغنواجازه بدی به تودست بزنه وبه پی یر بگی تو آدم بیشعوری هستی و اجازه نداری؟
_نه که نمی شه!
_همین دیگه!.....به نظرمن بهترین راه برای نگه داشتن احترام هردوطرف اینه که یه قراردادی باشه که چاچوب درستی برای این رابطه ها تعریف کنه وهمه از یه تاریخی خودشون روملزم به رعایتش بدونن.در غیر این صورت،این مسئله ها و شک وظن هاهمیشه هست.
_بله. بایدهمین کار روکرد.تاوقتی این آدمای بیشعورهستن،بایداین کار روکرد.
وباخنده ادامه داد:«حالا تومی خوای واسه این مسئله قانون تعیین کنی؟»
_نه.......این مشکل من نیست به منم ربطی نداره.من فقط دیدم توناراحتی وچون خیلی دوستت دارم به خودم اجازه دادم دراین باره صحبت کنم😊.بقیه ی اعضای لابراتوار روهم دوست دارم.برای همین ناراحت می شم که دربارشون بدبشنوم.یعنی چون همه تون رودوست دارم فکرکردم اگه مشکل هست،باید یه فکری براش کرد.☺️
ملیکا دست به سینه به پشت صندلی تکیه زده بودوباخنده من رونگاه می کرد.
گفت:«حالا تو می گی چی کارکنیم؟دوتالیست تهیه کنم ازافرادباشعور و بی شعور؟»😂
مُردَم ازخنده،😂حرفش خیلی جالب بود.
گفتم:« هرطورخودتون صلاح می دونید!گفتم که من تاحالا توی عمرم به همچین مشکلی برنخوردم.چون برای معاشرت قوانینی دارم که باعث می شه این مشکلات برام پیش نیاد.اما،به نظرم کارای دیگه ای هم می شه کردکه احترام آدم های بیشعور هم نگه داشته بشه.»
_خب یکم ازقوانین خودت برای ماهم بگو!
_قوانین من،قوانین اسلامه درنهایت احترام،هیچ زن ومردی که امکان ازدواج باهمدیگه رودارن حق ندارن هم دیگه رولمس کنن؛حتی اگه یه دست دادن ساده باشه.😌
موقع بیرون رفتن ازاتاق ملیکا تیری درتاریکی انداختم:«راستی ملیکا، می دونی توی قرآن ازدلایل ممنوعیت شراب چی اومده؟....اینکه باعث دشمنی وکدورت بین شما می شه.»😉
ملیکاروخیلی دوست داشتم؛حتی نمی تونستم ببینم ازچیزی ناراحته.😘
پایان 🍹
#نیلوفر_شادمهری
#خاطرات_سفیر
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
ميخاے از اولش بخونے؟🙃🎈↓
🌿{https://eitaa.com/zfzfzf/7054
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷
♦️♦️ خاطرات سفیر 33 ♦️♦️
🔸🔸 خاطره سگی 🔸🔸
🔹🔹 قسمت اول 🔹🔹:
اون روز برای شرکت توی یه کنفرانس باید میرفتم پاریس . بلیت تِ ژِ وِ به دست ، توی ایستگاه بودم و منتظر رسیدن قطار . قطار ، طبق معمول ، سر ساعت رسید . وارد قطار شدم . چشم راستم شماره واگن و صندلی رو چک میکرد و چشم چپم شماره نوشته شده بالای صندلیا رو. از دور یه شال پر از مو ، اویزون به یکی از صندلیا ، توجهم رو جلب کرد!
یه کم که جلوتر رفتم دستگیرم شد که شال مودار همانا دُم یه سگ از خود راضیه که کنار صاحبش ( یا دُم یه سگ که کنار صاحب از خودراضی ش ) جا خوش کرده. از اونجا که سگ برای فرانسوی ها جایگاه فرزند و بلکه جایگاهی عزیز تر از فرزند رو داره ، بعضیا سگشون رو بدون هیچ ملاحظه ای همه جا با خودشون میبرن . با خودم گفتم :《 بدبخت اونی که کنار این سگ قراره بشینه.》 خیلی زود فهمیدم اون بدبخت خودم هستم! یه بار از اول تا آخر سالُنا رو گشتم . همه صندلیا پر بود. دنبال یه نفر میگشتم که حاضر بشه جاش رو با من عوض کنه ؛ اما فایده نداشت.
به صندلی م نزدیک شدم . با نگرانی و ناراحتی به سگ و صندلی نگاه میکردم. صاحب سگ، یه خانوم پنجاه و پنج ، شصت ساله ، بود .
ازم پرسید:《 اینجا جای شماست؟》
بله ، اما ظاهرا سگ شما خیلی به این صندلی علاقمنده اینه که من میرم یه جای دیگه برای خودم پیدا میکنم .
اوه ....اوه.....اوه....( مثلا خندید!) نه....نه....بفرمائید. همین الان از جاش بلند میشه.
و بعد همونطور لبخند به لب ، بدون اینکه هیچ تلاش خاصی بکنه ، عاشقانه به سگش نگاه کرد ، تصور کنید؛ من سر پا وایساده بودم وسط راهروی قطار و به خانوم هم دست به سینه با لبخند به سگش نگاه میکرد تا از روی صندلی بلند بشه . صاحب سگ چقدر باید بی فکر و از خود راضی باشه و سگ هم چقدر باید تنبل باشه و من چقدر باید بیچاره باشم که از بین اوووووون همه صندلی جام همون جا باشه ! سگ، بعد از کلی سیر و سیاحت و نگاه کردن من و صاحبش ، پا شد . دلم تاپ تاپ میکرد . هر چی خاطره بد از سگا داشتم یادم اومد بود. لابد در جریان قرار گرفته اید که دو سه سال قبل یه سگ صورت یه زن رو کند و اولین عمل پیوند صورت روی اون زن فرانسوی انجام شد. خودم رو تصور میکردم عملای پیوند جورواجور رو که میتونست در اثر یه گاز این سگ به وجود بیاد.
جوری روی صندلی نشسته بودم که هر لحظه ممکن بود از اون طرف بیفتم. دو تا پام رو جفت کرده بودم و چسبونده بودم به هم و درست نصف تنم وسط راهروی میانی واگن . به حول و قوه الهی ، روی هوا مونده بود. چشمم افتاد به قیافه نکبت سگ اون خانم بود که روی زمین بین پای اون زن صندلی جلو نشسته بود و با هر حرکتی که میکرد قلب من دو تا میشد!
از سگ من خوشتون میاد؟
ببخشید؟!
از سگا ..... بدتون که نمیاد؟! اسم سگ من فیلوئه . خیلی مهربونه. نازه ؛ نه؟
بله لابد نازه !.... البته من کلا از حیوونا خوشم میاد ... ( یهو سگه پا شد وایساد!) ....اما یه مقداری از سگا خوشم نمیاد؛ یعنی اصلا خوشم نمیاد بیان جلو و خودشون رو بمالم به من.....
فکر کنم رنگ به صورتم نمونده بود . صاحب سگ که به طرزی مسخره و واضح به سمت سگش عشق روونه میکرد.
خیلی خوشم نیومد. فرانسویا خیلی جدی به سگاشون حس پدرانه یا مادرانه دارن و انتظار دارن همه به به و چه چه کنن و لابد لپ سگشون رو بکشن و بگن که تا حالا توی عمرشون همچین سگ مامانی و قشنگی ندیده ان ؛ حالا اون سگ هر چی میخواد باشه .
خانومه گفت :《 اما فیلوئه من خیلی متفاوته. خیلی مودبه . میدونید ....رفتارای خیلی عاقلانه ای داره(!) ....راستی ، فیلو میتونه برقصه!
یا خدا ...! اگه از سگش بخواد بلند شه برقصه چه کار کنم ؟!
گفتم : حتما ! خب ، البته اینجا خیلی جای مناسبی برای رقصیدن نیست.
🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
ادامه دارد.....
#نیلوفر_شاد_مهری
#خاطرات_سفیر
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
ميخاے از اولش بخونے؟🙃🎈↓
🌿{https://eitaa.com/zfzfzf/7054
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷
♦️♦️ خاطرات سفیر 34 ♦️♦️
🔸🔸 خاطره سگی 🔸🔸
🔹🔹 قسمت دوم🔹🔹:
همه حواسم به حرکات سگه بود. از ترس اینکه بیاد سمت من پلک هم که میزد ، نفسم بند می اومد ! اما مجبور بودم خودم رو آروم و خونسرد نشون بدم. یاد حرفای پاسکال ، یکی از استادا، افتادم که میگفت ، سگ ترس رو بو می کشه. نباید ترسید، اگه بفهمه ترسیدی ، حمله میکنه .سعی میکردم به سگه لبخند بزنم .
بلکه نفهمه ترسیدم! سگه دماغش رو که کاملا خیس بود ، آورد جلو که خیر سرش بو بکشه . وای.....دیگه داشت گریه ام می گرفت.
سگ که سگه ؛ اما چقدر اما چقدر شعور برای صاحب به سگ لازمه!
آدم بهره هوشی اش در حد گل کلم هم که باشه میفهمه، که شاید همه خوششون نیاد یه سگی که سر و کلش رو به هر جایی مالیده با لباس اونا صورتش رو خشک کنه!......خدا....چرا این آخی سگ نمیفهمه......توی اون حال و هوا از کنار دهن سگه صدای قد قد اومد ! توی دلم گفتم :《 خرس گنده ! تو سگی ؛ چرا صدای مرغ میدی ؟》 صاب سگ اخماش رو کرد توی هم و بلند داد زد :《 بس کن ! اینجا نه!》
ببخشید! چیزی شده؟
میخواد دستشویی کنه(!)
آآآآآااااااااااااااااا؟؟؟!!!!
خدایا .... این کار رو با من نکن ! دیگه جدی جدی داره خاک بر سرم میشه. من که اینقدر خنگ نبودم که فکر کنم صاب سگ سگش رو میبره دستشویی سرپا میگیره ؛ اما ، از شدت وحشت و برای اینکه به بهانه ای از سگ و صاب سگ دور شده باشم، از روی صندلی بلند شدم و گفتم :《 اگه فکر میکنید بهتره ببریدش جایی .... بفرمائید!》
نه .... نه..... اصلا نیازی نیست ! فیلو میدونه اینجا جاش نیست (!) ....بنشینید !
چشمم افتاد به ساکا و چمدونای بالای سرم ؛ همه در کنار هم ، بدون سگ ! اولین بار بود که دلم میخواست چمدون باشم . وقتم تموم شد باید می نشستم! به خودم جرئت و دلداری میدادم که بشین ، تو میتونی . سگه باهات فاصله داره . بشین . نترس. شجاع باش.
صاب سگ خم شده بود و کمر سگ رو براش میخاروند!
سرش اونقدر به سر سگ چسبیده بود که نفهمیدم صدا از دهن کدومشون خارج شد(!):《 من خاطرات زیادی با فیلو دارم . یه بار دوستم اومده بود خونه مون . هر کاری میکرد ، فیلو باهاش رابطه دوستی برقرار نمی کرد. فکر کنم بهش حسودی میکرد(!) ...اما معمولا با همه زود دوست میشه ! توی همه ی کارا هم کمک میکنه.
( لابد مثل خاروندن پشت صاحابش !... اون دوتا کاراشون رو تقسیم کرده بودن .)
حتما میدونید که سگا خیلی به ادما کمک میکنن .》
بله ، اتفاقا یه سگی رو یادمه که کامل در جریان زندگی خودش و صاحبش بودم . واقعا همه تلاشش رو میکرد که صاحبش دچار هیچ مشکلی نشه.... درست مثل یه همکار بود...
یادمه یه بار هم توی سرما از مرگ حتمی نجاتش داده بود....
اصلا فکر نمی کردم کارتون 《 بل و سباستین 》 یه روز این قدر به دردم بخوره!
بله همین طوره !
سرعت قطار کم شد و صدایی از بلند گو ها به گوش رسید 《 تا چند دقیقه دیگه به ایستگاه لو ما خواهیم رسید .》
صاحب سگ شروع کرد به جمع وسایلش . مثل اینکه همه دنیا رو به من دادن . حس کردم فشار خونم داره میاد سر جاش. ظاهراً اون ایستگاه پیاده میشد؛ خدا رو شکر ! دم رفتن گفت :《 باید یه چیزی رو اعتراف کنم .》 واویلا..... خدا رحم کنه! پرسیدم :《 چی؟》
احساس میکنم فیلو به شما علاقمند شده.
( همون هیچی نگم بهتره !)
چه جالب ! خودش به شما گفت ؟!
نه از نگاهش میفهمم
( پناه بر خدا ....چقدر این خارجیا میفهمن!)
عجب !.... چون مثل شما مهربونه(!)
متشکرم . سفر خوبی داشته باشید .
شما هم همین طور .
وقتی سگ و صاب سگ داشتن میرفتن ، با نهایت اعتماد به نفس و اطمینان با سگش خداحافظی کردم که صاحبش کلی از این کار کیف کرد تازه، بعد از پیاده شدنشون هم براش دست تکون دادم تا خوب به یادش بمونه که نه سگ ترس داره نه من از سگ میترسم!
همیشه سگا رو از پشت شیشه دوست داشته ام .
ادامه دارد...
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷🍷🍷
🍷🍷🍷🍷
🍷🍷
#نیلوفر_شاد_مهری
#خاطرات_سفیر
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
ميخاے از اولش بخونے؟🙃🎈↓
🌿{https://eitaa.com/zfzfzf/7054
بهـ نظــرتون
کربـلای چنـد نفرمــون
امشـب امضا میشــہ؟
از خــدا بخوایــم امســال
جز کربلایی هـا باشـــیم
🌱♥️