⚠ چرا نگران روزه گرفتن ما شده اند؟!!!!! ⚠
⛔ . بی بی سی لندن ، من و تو #بهایی ها ، صدای آمریکا ، ایران اینترنشنال #سعودیها همه دارن نگران روزه گرفتن ایرانیها در ماه رمضان میشوند و این هم جالبه!!!!!!
⛔ . تیتر خبری این روز شبکه های #ماهواره #ضدانقلاب بیشتر درباره ضررهای روزه گرفتن بر بدن ما ایرانیها شده است. با آب و تاب برخی فتواهای مراجع را دستکاری کرده و پس و پیش آن را میزنند و در بوق کردن که مردم ایران روزه نگیرید که سیستم دفاعی بدنتون ضعیف میشه و کرونا می گیرید!!!!! 😳 😳
⚠. خدا رحمت کنه امام #خمینی همیشه میفرمود اگه بخواهید راه درست را تشخیص بدهید ، هر چی دشمنان اسلام گفتند برعکس عمل کنید . واقعا توصیه جالب و کاربردی هست. در همه زمینه های سیاسی ، اقتصادی ، دینی ، #بهداشتی کاربرد داره؛ هر چی گفتن بر عکس عمل کنید .
⛔ . حالا روزه نگرفتن ما ایرانیها چه دردی از #انگلیس و #آمریکا که اربابان #ضدانقلاب هستند دوا میکنه؟!!! مثلا مردم ایران توماه رمضان روزه نگیرند چه فرقی بحال bbc# لندن میکنه ؟!!!! چه نفعی میبرن؟!!!! 👈 این سوال مهمی هست که باید دنبال جوابش باشیم!!*
⚠ *انقلاب ما ایرانیها برپایه چی بود ؟! 👈 اسلام.
چه عاملی انگلیس و آمریکا و صهیونیسم را عقب زد و آنها بشدت عصبانی هستند؟! 👈 اسلام
روزه گرفتن دستور کدام دین هست؟! 👈 اسلام
چه عاملی باعث شده این انقلاب چهل و یک سال در برابر همه تحریمها و دشمنیها دوام بیاره؟! 👈 اسلام
اونها از چی میترسند؟! 👈 اسلام
چی رو میخوان از ما بگیرند؟ 👈 اسلام
چطوری بگیرند ؟! 👈 روزه نگیرید ، نماز نخونید ، و.....
🌸 هموطن عزیز ، برادر و خواهر گرامی 🌸
🌷 . روزه گرفتن دستور خداست ، در #ماه_رمضان واجب شده ، دین خودتون را نگه دارید ، نگذارید وسوسه های شیاطین در شما اثرگذار بشه ،
👈 #روزه گرفتن سیستم دفاعی بدن را تقویت میکنه ، 👈 چرا وقتی مریض میشیم اشتهای غذا در بدن کاهش پیدا میکنه؟!!! 👈 این واکنش طبیعی بدن هست ، چون میخواد با بیماری مبارزه کنه ، از طریق مغز به سیستم اعصاب و گوارش بدن دستور داده میشه و اشتها کم میشه ، تا سیستم دفاعی بدن تقویت بشه و فرصت مبارزه با بیماری را داشته باشه.
➕ . روزه بگیرید تا #تندرست باشید . روزه گرفتن #سیستم #دفاعی بدن شما را تقویت میکنه ،💢 البته افرادی که مریضی خاصی دارند و روزه ممکنه برای بدنشون ضرر داشته باشه قضیه شون جداست. اسلام افراد #مریض و #مسافر را استثنا کرده . در #قرآن هم هست ، مراجع هم #فتواهای زیادی دادن که جای بحث ما نیست. 👈 بحث بر سر آدمهای سالم هست. 👈 دارن مردم را بیخود و بی جهت میترسونن از روزه گرفتن!!!!! و این مشکوکه!!!!!
➕ *در دوره آخرالزمان هستیم ، #دینداری سخت شده ، باید ایمان و اعتقاد محکمی داشته باشیم تا در برابر حجم عظیم تبلیغاتی دشمنان اسلام مقاومت کنیم. ➕ به خدا توکل کنید ، #ماه_رمضان در پیش هست . ماه روزه گرفتن و لذت عبادت و #تلاوت_قرآن ، لذت سحرخیزی و دعای #سحر ، لذت سفره #افطار و معنویت. ➕ خودتان را از این لذتهای فوق العاده معنوی محروم نکنید . ➕ #روزه بگیرید و تندرست باشید. 🌹
🌸 🌸 نشر دهید. 🌸 🌸
•
•😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
فقط 8 نفر دیگه تا 1.3k شدنمون مونده 😍🌸🌱
پس لطفا کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید🙏🌿💕
.🌸.
یِکی از حُضار: هدفِ بچه های مجموعه ی فرهنگیِ ما شَهادت است...
رهبرِ انقلاب: هَدفتان شهادت نباشد..
هَدفتان انجامِ تکلیفِ فوری باشد...
اَلبته آرزوی شهادت خوب است..
اما هَدف کار را شَهادت قرار ندهید:)
#مقام_معظم_دلبری:)
#سخن_بزرگان 🌱
.🌸.
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
#رمان_مدافع_عشق_قسمت26
#هوالعشــق:
با چهره ای درهم پشـتت را به من میڪنےو میروی سـمت نیمڪتےڪه رویش نشسته بودی.در ساق دستم احساس درد میڪنم. نکند
بخیه ها باز شوند؟احساس سوزش میکنم و لب پایینم را جمع میکنم. مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بـےعصاب!
فاطمه سمتم مےاید در حالیڪه با نگرانےبه دستم نگاه میکند میگوید:
_ دیدی گـفتم سوار نشیم!؟.. خیلی غیرتیه!
_ خب هیشکی اینجا نبود!
_ ارع نبود. اما دیدی که گـفت اگه میومد..
_ خب حالا اگههه... فعلا که نبود!
میخندد
_ چقدلجبازی تو!.... دستت چیزیش نشد؟
_ نه یکم میسوزه فقط همین!
_ هوف ان شاءالله که چیزیش نشده. وقتےپا تو کشیدا گـفتم الان با مخ میری توزمین..
با مشت
ارام به کـتفم میزند و ادامه میدهد:
_ اما خوب جایـےافتادیا!
لبخند تلخےمیزنم. مادرم صدامیزند:
دخترا بیاید شام!...
اقا علے شمام بیا مادر. اینقد کـتاب میخونےخسته نمیشے؟
فاطمه چادرم را میکشدو برای شام میرویم.
توهم پشت سرمان اهسته تر مےایی نگاهم به سجاد مےافتد!ڪمے قلقلک غیرتت چطوراســـت؟چادرم را ازدســت فاطمه بیرون میکشــم. کـفش هایم را در می اورم.
و یک راســت میروم کنار ســجادمینشــینم! نگاهم به نگاه متعجبت گره میخورد. سـجاداز جایش ذره ای تڪان نمیخورد شـاید چون دیدش به من مثل خواهرکوچکـتراسـت! رو به رویم مینشـینے
و فاطمه هم کنارت. مادرت شـام میکشـد و همه مشـغول میشـویم. زیر چشـمےنگاهت میکنم که عصـبےبا برنج بازی میکنے. لبخند میزنم
و ته دیگم را از توی بشقاب برمیدارم و میگذارم در ظرف سجاد!
_ شما بخوریدا اگردوس دارید!
_ ممنون! نیازی نیست!
_ نه من خیلی دوس ندارم حس کردم شما دوس دارید...
و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود کردم. لبخند میزند.
_درسته! ممنون!
زهراخانوم میگوید:
_ عزیزدلم! چقد هوای برادر شوهرشو داره...دخترمونی دیگه! مثل خواهر برای بچه هام.
مادرم هم تعارف تکه پاره میکند که:
_ عزیزی از خانواده خودتونه!
نگاهت میکنم. عصـبی قاشـقت را دردسـت فشـار میدهی. میدانم حرکـتم رادوسـت نداشـتی.هر چه باشدبرادرت نامحرم است!
اخر غذا
یک لیوان دوغ میریزم و میگذارم جلوی ســـجاد! یکدفعه دســـت از غذا میکشـــی و تشـــکر میکنی! تضـــاد در رفتارت گیج کنندس! اگر
دوستم نداری پس چرا اینقدر حساسی؟!
فاطمه دستهایش را بهم میمالد و باخنده میگوید:
_ هووورا! امشب ریحان خونه ماست!
خیره نگاهش میکنم:
_ چرا؟
_ واا خب نمیخوای بعد ده روز بیای خونمون؟... شب بمون با هم فیلم ببینیم...
_ اخه مزاحم..
مادرت بین حرفم میپرد.
_ نه عزیزم! اتفاقا نیای دلخور میشـم. اخر هفتس... یذره ام پیش شـوهرت بیشـتر میمونی دیگه!در ضـمن امشـب نه سـجاد خونس. نه
باباشون.... راحت ترم هستی
***
گیره سرم را باز میکنم و موهایم روی شانه ام میریزد. مجبور شدم لباس از فاطمه بگیرم. شلوار و تےشرت جذب! لبه تختش مینشینم...
_ بنظرت علےاکبر خوابید؟
_ نه! مگه بدون زنش میتونه بخوابه؟
_ خب الا چیکار کنیم؟فیلم میبینےیا من برم اونور؟
_ اگه خوابت نمیاد ببینیم!
_ نچ! نمیاد!
جیغے از خوشحالےمیڪشد، لب تابش را روی میزتحریر میگذارد و روشنش میکند.
_ تا توروشنش کنی من برم پایین کیفو چادرموبیارم.
ســرش را به نشــانه " باشــه " تکان میدهد.
اهسـته از
اتاق بیرون میروم و پله ها را پاورچین پاورچین پشـت سـر میگذارم. تاریکی اطراف
وادارم میکندکه دســت به دیوار بکشـ ـ ـ ـم و جلوبروم. کیفم و چادرم را در حال ذاشــــته بودم. چشــــمهایم را ریزمیکنم و روی زمین
دنبالش میگردم که حرکت چیزی را در تاریکی احســـاس میکنم. دقیق میشـــوم... قد بلند و چهارشـــانه! تو اینجا چیکار میکنی؟پشـــت ...
#نویسنده
#محیاسادات_هاشمی ♡
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
پنجره ایســـتاده ای و به حیاط نگاه میکنے. کیفم را روی دوشـ ـ ـم میندازم و چادرم را داخلش میچپانم.
اهسـ ـ ـته سـ ـ ـمتت مےایم .
دست سالمم را بالا مےاورم و روی شانه ات میگذارم که همان لحظه تورا در حیاط میبینم!!! پس...
فرد قد بلند برمیگردد و شـــوکه نگاهم میکند! ســـجاد!!! نفس هر
دویمان بند مےاید من با وضـــعیتے ڪه داشـــتم و او که نگاهش به من
افتاده بود و تو که در حیاط لبه حوض نشــســته ای و نگاهمان میکنی!! ســجادعقب عقب میرود و درحالیکه زبانش بندامده از حال
بیرون میرود و به طرف پله ها میدود. یخ زده نگاهم سمت حیاط میچرخد... نیستی!!!! همین الالبه حوض نشسته بودی!
برمیگردم و از ترس خشک میشوم. با چشمهایـــےعصبـــے به من زل زده ایـــے.ڪےاینجا اومدی؟نفس هایت تند و رگ های گردنت برجسته
شده. مچ دستم رامیگیری..
_ اول ته دیگ و تعارف! بعددوغ ودلسوزی... الانم شب و همه خواب... خانوم خودشو زیاد خواهر فرض کرده... اره؟
تقریبا داد میزنـے...دهانم بسته شده و تمام تنم میلرزد!
_ چیه؟؟ چرا خشـــک شـــدی؟؟... فکر کردی خوابم اره؟نه!!.. نمیدونم چه فکری کردی؟.. فکر کردی چون دوســـت ندارم بی غیرتم هستم؟؟؟؟
_ نه..
_ خب نه چی... دیگه چی!!! بگو دیگه.. بگووو... بگو میشنوم!
_ دا..داری اشتباه...
مچم را فشار میدهی..
_ عهه؟اشتباه؟؟... چیزی که جلو چشمه کجاش اشتباس؟
انقدر عصـبی هسـتی ڪه هر
لحظه از ثانیه بعدش بیشــتر
میترسـم! خون به چشـمانت
دویده و عرق بهپیشــانی ات نشسته.
_ بهت توضیح...م..میدم
_ خب بگو راجب لباست...
امشب.. الان... شونه سجاد!
شـــــــــوکـــــه شـــــــــدنـــــت...
جاخوردنت... توضیح بده
_ فکرکردم...
چنـان در چشـــــمانم زل زده
ای کــه جرات نمیکنم ادامــه
بـدهم. از طرفی گیج شـــــده ام... چــقــدر مــهــم اســـــــت
برایت!!
_ فک کردم.. تویـی!
_ هه !... یعنی قضـــیه شـــام
پــارکم فکر کرده بودی منم
اره؟
این دیگر حق بــاتوســــــت!
گنـدی اســـــت کـه خودم زده ام. نمیخواسـتم اینقدر شدید
شود...
#نویسنده
#محیاسادات_هاشمی ♡
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf