eitaa logo
زلال معرفت
2.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با ما 👇 ✅️ انتشار و بهره‌بردارى با ذکر منبع موجب امتنان است. تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 6⃣ : والیبال تک نفرهراوی : جمعی از دوستان شهید 🔸بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرستان نشان داد که در بسياري از ورزشها است. در زنگهاي ورزش هميشه مشغول واليبال بود. هيچکس از بچه ها حريف او نميشد. 🔹 يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ، شاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد. بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان ۱۷ شهريور بازي ميکرديم.خيلي از مدعيها حريف نميشدند. 🔸اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم برميگردد به دوران و شهرگيلانغرب، در آنجا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنده در آن بازي ميکردند. 🔹 يک روز چند دستگاه ميني بوس براي بازديد از مناطق جنگي به گيلانغرب آمدند که مسئول آنها آقاي داودي رئيس سازمان تربيت بدني بود. آقاي داودي در دبيرستان معلم ابراهيم بود و او را کامل می شناخت. 🔸ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت : هر طور صلاح ميدانيد مصرف کنيد. بعد گفت: دوستان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند. 🔹ابراهيم کمي براي ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم. آقاي داودي گفت : چند تا از بچه هاي هيئت واليبال تهران با ما هستند. نظرت برای برگزاري يك چيه؟ 🔸ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر که سه نفرشان واليباليست حرفه اي بودند يک طرف بودند، ابراهيم به تنهائي در طرف مقابل تعداد زيادي هم تماشاگر بودند. 🔹ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت. به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي باور ميکرد. بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچه هاي ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند. آنها باورشان نميشد يک ساده، مثل حرفه اي ترين ورزشکارها بازي كند. 🔸يكبار هم در پادگان دوكوهه براي رزمنده ها از واليبال ابراهيم تعريف كردم. يكي از بچه ها رفت وتوپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشكيل دادو ابراهيم را هم صدا كرد. او ابتدا زير بار نميرفت و بازي نميكرد اما وقتي اصرار كرديم گفت: پس همه شما يكطرف، من هم تكي بازي ميكنم! 🔹 بعد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند : تا حالا اينقدر نخنديده بوديم، ابراهيم ضربه اي كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند و به هم برخورد ميكردند و روي زمين ميافتادند! ابراهيم درپايان با اختلاف زيادي بازي را برد. 📚 سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/joinchat/940769314Cc4462fb5bb ┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 5⃣#قسمت_پنجم 🔻#پایان_عمل_جراحی 🔸احساس کردم که کار را به خوبی انجام
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 6⃣ 🔻ادامه 🔸از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن درد و بیماری خوشحال بودم ،فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده اما گفتم نه! ▫️خیلی زود فهمیدم منظور ایشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است؛ مکثی کردم و به پسرعمه ام اشاره کردم و بعد گفتم: ▫️ من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟! اما انگاراصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. 🔸همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم! ➖این را هم بگویم زمان ،اصلا مانند اینجا نبود، و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم! 🔹آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم، پسر عمه و عمویم در کنارم حضورداشتند و شرایط خیلی عالی بود. ✨در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم. ▫️چقدر چهره آن ها زیبا و دوست داشتنی بود،دوست داشتم همیشه با آنها باشم 🔸 ما باهم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. 🔻روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. 🔹به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود؛حرارتش را از دور احساس میکردم. 🔸به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم. 🔹به شخص پشت‌ میز سلام کردم با ادب جواب داد؛منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد؛ این دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. 🔺حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند.جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد! ࿇࿐᪥🔅᪥࿐࿇ 🔻 🔸 جوان پشت میز، به آن کتاب اشاره کرد وقتی تعجب من را دید،گفت: کتاب خودت هست، بخوان، امروز برای حسابرسی،همین که خودت آن را ببینی کافی است. 🔹چقدر این جمله آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا" این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت. 🔸نگاهی به اطرافیانم کردم و کتاب را باز کردم:بالای سمت چپ صفحه اول با خطی درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز 🔺از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت:سن بلوغ شماست. ➖شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. 🔹در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. 🔸قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و...پرسیدم: اینها چیست؟ ➖ گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است. 🔹 قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. 🔸یاد حدیثی افتادم که پیامبرﷺ فرمودند: "نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه میباشد". 🔹من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم؛کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود؛اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا می‌شد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم؛ این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. 🔸 وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند: " اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است‌.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود..." 🔹خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ، تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که" فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چی"! 🔺هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند. ✨ادامه دارد... ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 🔸هیچ کس به من نگفت: که رابطه ی شما با ما، رابطه پدر و فرزندی است. شما چون پدری مهربان و دلسوز در فکر آسایش و راحتی ما و پناهگاه همه ی مردم در لحظات خطر هستید، اگر محبت پدرانه شما نبود هیچکس به عنوان پناه به سراغ شما نمی آمد. اما از این صمیمیت برای ما در آن دورانی که دنبال پناه بودیم، چیزی نگفتند. 🔹اکنون دریافته ام که تا حال، فرزند خوبی برای این پدر بزرگوار نبوده ام و اینک دنبال راه چاره و جبران گذشته ام. 🔸چقدر دیر فهمیدم که پدر معنویم از دست گناهان فرزنش، غمناک می شده و برای او استغفار می کرده، 🔹ای کاش می توانستم غمی از غم هایش بکاهم و لبخند رضایت را بر لبان مبارکش بنشانم. 🔸ای کاش می دانستم که از همان لحظه ی به تکلیف رسیدنم، منتظر من هستی تا با تو آشنا شوم و با شما آشتی کنم تا دستم را بگیری و به آسمانها ببری تا مرا به خدا برسانی و از شیطان نجاتم دهی و از این آشنایی، به سعادت خود نزدیک تر شوم. ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 🔸هیچ کس به من نگفت: که رابطه ی شما با ما، رابطه پدر و فرزندی است. شما چون پدری مهربان و دلسوز در فکر آسایش و راحتی ما و پناهگاه همه ی مردم در لحظات خطر هستید، اگر محبت پدرانه شما نبود هیچکس به عنوان پناه به سراغ شما نمی آمد. اما از این صمیمیت برای ما در آن دورانی که دنبال پناه بودیم، چیزی نگفتند. 🔹اکنون دریافته ام که تا حال، فرزند خوبی برای این پدر بزرگوار نبوده ام و اینک دنبال راه چاره و جبران گذشته ام. 🔸چقدر دیر فهمیدم که پدر معنویم از دست گناهان فرزنش، غمناک می شده و برای او استغفار می کرده، 🔹ای کاش می توانستم غمی از غم هایش بکاهم و لبخند رضایت را بر لبان مبارکش بنشانم. 🔸ای کاش می دانستم که از همان لحظه ی به تکلیف رسیدنم، منتظر من هستی تا با تو آشنا شوم و با شما آشتی کنم تا دستم را بگیری و به آسمانها ببری تا مرا به خدا برسانی و از شیطان نجاتم دهی و از این آشنایی، به سعادت خود نزدیک تر شوم. ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ #شرح_زیارت_جامعه_کبیره 5⃣#قسمت_پنجم 🔻 «وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ ..» 🔹معدن معنی اش یعنی م
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 6⃣ 🔻«وَ خُزَّانَ الْعِلْم ..» 🔹می گوید شما خزانه دار علم الهی هستید. بعضی ها می گویند علم غیب مخصوص خداست، ولی در سوره ی جن آیات [26 و 27] می فرماید؛ خدا عالم به غیب است و احدی را از غیب خود آگاه نمی کند ″مگر که مورد رضایت اوست″. 🔸می گوید آن انسانهایی که خدا می‌فرستد و از آنها هست علم غیب را به آنها می دهد. پس علم غیب ذاتاً منحصر به خدا هست ولی خداوند متعال گروهی از بندگان مرتضی و مورد پسند خودش را به این علم می‌کند. 🔹حالا علم در چه حدی هست و دقیقا چقدر علم می داند؟ اینها بحث های کلامی ست.. این هم باید یادمان باشد علم امام علمی است که خدای متعال داده برخلاف علم خدا که است علم امام علمی است که خدا به او داده. 🔻«مُنتَهَى الْحِلْم ..» 🔸یعنی شما نهایت حلم و بردباری و صبر هستید. یعنی نهایت صبر را دارد. 🔹آن روایت شریفی که در کتاب بحار هست ″اگر نبود من به شما بارها شما را به خاطر گناهانتان ترک کرده بودم″. 🔸یعنی می خواهد بگوید ✨امام زمان تو چقدر مهربان هستی! چه قدر صبر داری، چه قدر حلم داری که ما را می‌بینی ولی باز دوباره برای ما دعا می‌کنی و پیش خدای متعال می‌کنی که خدایا این را ببخش. 🔹می گوید امامان ما انتهای حلم و صبر هستند، مخصوص امام زمان (عج). 🎤استاد احسان عبادی ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ 📗کشتی پهلو گرفته 5⃣#قسمت_پنجم ✿آن چه پدر کرد، غفلت و غیبت نبود، عین حضور بود. در آن ل
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ 📗کشتی پهلو گرفته 6⃣ ❖وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، عمر، آتش بیار معرکه ابوبکر، آن چنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت. ❀مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده. ✿عاشورا این جاست! کربلا این جاست! اگر کسی جرأت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانه دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت می کنند، خیمه های ذراری پیغمبر را آتش بزنند. ❀من بچه نیستم مادر! شمشیرهایی که در کربلا به روی برادرم کشیده می شود، ساخته کارگاه سقیفه است. نطفه اردوگاه ابن سعد در مشیمه سقیفه منعقد می شود. ✿اگر علی این جا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند. ❀حسین در کربلا می خواهد با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. پیامبری که تو در خانه او و در حریم او مورد تعدی قرار گرفتی. ❖تعدی به حریم فرزند پیامبر سنگین تر است یا نوه پیامبر؟ ❀مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی گیرد. خودت گفته ای. ما حداکثر تازیانه می خوریم، اما میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمی کند. ❀مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ های خونین را دیدم. ▫️نگو، گریه نکن مادر! باید مُرد در این مصیبت، باید هزاربار جان داد و خاکستر شد. ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم. ✿نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست. در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات محسن ات به شهادت رسید. ❀من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی: مرا بگیر فضه. که محسن ام را کشتند. ✿پیش از این اگر کسی صدایش را در خانه پیامبر بالا می برد، وحی نازل می شد که «پایین بیاورید صدایتان را» ❀اگر کسی پیامبر را به نام صدا می کرد وحی می آمد که «نام پیامبر را با احترام بیاورید.» ✿هنوز آب تغسیل پیامبر خشک نشده، خانه اش را آتش زدند. آن آتش که عصر عاشورا به خیمه ها می گیرد، مبدأش این جاست. ❀دختر اگر درد مادرش را نفهمد که دختر نیست. ✿من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله تو به آسمان بلند شد. ✨ ادامه دارد... 📌سید مهدی شجاعی ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅