eitaa logo
زلال معرفت
2.4هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با ما 👇 ✅️ انتشار و بهره‌بردارى با ذکر منبع موجب امتنان است. تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 9⃣ : قهرمان ✍ راوی : حسين الله كرم 🔸مسابقات قهرماني ۷۴ کيلو باشگاهها بود. ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود. اکثر حريفها را با شکست داد. 🔹اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در فينال ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! 🔸آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش ميکرديم. 🔹تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت : آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن ۷۴ کيلو، قرار بود من با ابراهيم کُشتي بگيرم.اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد! 🔸آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد و گفت: 🔹آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد.به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، پاي من آسيب ديده هواي ما رو داشته باش. ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم. بازيهاي او را ديده بودم. توي كشتی استاد بود. 🔸با اينکه شگرد ابراهيم فنهایي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم. ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد. 🔹بعد ادامه داد : البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.ولي من خوشحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و داش ابرام رو دارن. 🔸اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود. از آن روز تا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبی هم از او ديد هام. را هم شکر ميکنم که چنين رفيقی نصيبم کرده. 🔹صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. يادم افتاد در مقر گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند: «ابراهيم هادی رزمنده ای با خصائص پورياي ولی » 📚 سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/joinchat/940769314Cc4462fb5bb ┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 9️⃣ 🔻 🔸 همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده: 🔅نجات یک انسان🔅 خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست؛به خودم افتخار کردم وگفتم: خدا راشکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم. 🔻 ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای تفریح و شنا کردن به اطراف سد زاینده رود رفته بودیم ،رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ماهم مشغول تفریح . 🔹 یکباره صدای جیغ و داد یک زن و فریادهای یک مرد همه را میخکوب کرد. ➖ یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.هیچکس هم جرأت نمی کرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد 🔸 من شنا و غریق نجات بلد بودم؛آماده شدم که به داخل آب بروم ،اما رفقایم مانع شدن؛ ➖آنها گفتند: اینجا نزدیک سد است و ممکن است آب تو را به زیر بکشد و با خودش ببرد و خطرناک است ... 🔹اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب. خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم؛ و هر طور بود او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم؛پدر و مادرش حسابی از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند. 🔺 این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم که لااقل یه کار خوب با نیت الهی پیدا کردم. ➖می دانستم که گاهی وقت ها، یک عمل خوب با نیت خالص،یک انسان را در آن اوضاع نجات می دهد،از اینکه این عمل ، خیلی بزرگ در نامه عملم نوشته شده بود فهمیدم کار مهمی کرده ام ؛ اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!! 🔸با ناراحتی گفتم: مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ می‌شود؟؟ خب من این کار رو فقط برای خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاک میشه؟؟ ✨جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: درست می‌گویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟ 🔹یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.. انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: ➖خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. ➖اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی تهیه می‌کردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید روزنامه ها و خبر گذاری ها با من مصاحبه کنند.. 🔹خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، و خبر گذاری ها و روزنامه‌ها با من مصاحبه کردند؛استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند. ✨و جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی درسته؟ 🔸 گفتم راست می گویی،همه اینها درست است؛بعد با حسرت گفتم: چه کار کنم دستم خالیه. 🔻جوان پشت میز گفت: خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام می‌دهند اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود می‌کنند! ✨ادامه دارد... ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 🔸هیچ کس به من نگفت : که طولانی شدن غیبت شما، به خاطر نداشتن یار است و من چقدر دیر دانستم من هم می توانم یار شما باشم. اصلا در فکر من نمی گنجید که یاران تو از همین کره ی خاکی و تعدادی از آنها از همین خاک پاک ایرانند. 🔹اگر به من گفته بودند که یاران شما، منتظر شما هستند، گناه در دلشان راه ندارد و اخلاقشان ستودنی است، هرگز گناه نمی کردم و با مادرم بسیار خوش اخلاق بودم، اما دیر فهمیدم و ندانسته سمت گناه رفتم و در جوانی و غرور بلوغ، دچار بداخلاقی هایی شدم. 🔸اما می دانم حالا هم دیر نشده اگر شروع کنم قبولم می کنی و مهر خادمی بر پیشانیم می زنی که خادم تو، ارباب عالم است. 🔹من شنیدم که یکی دیگر از راه هایی که مرا به یاری شما نزدیک می کند، بستن عهد با شماست. عهدهایی که شاید در ظاهر کوچک باشند اما در گذشت زمان، اثرات پرباری را به نمایش خواهند گذاشت. 🔸مثلا عهد ببندم که به دوستانم زودتر سلام کنم و دروغ را از صفحه زندگیم فقط به خاطر شما بیرون کنم و بر همین عهد، مداومت کنم تا بعد از محکم شدن این عهد و پیمان، سراغ سومین پیمانم با شما بیایم… 🔹حتی دعای عهد را اگر صبحها موفق به خواندن نمی شوم در اولین وقت نشاطم در هرجا شد زمزمه کنم. 🔸هرچند دیر فهمیدم که دعای عهد چه مضامین زیبایی دارد و چه مناجات عاشقانه ای ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 9⃣⑨ 🔻 «و سَاسَةَ الْعِبَادِ ..» 🔹یعنی و سرپرستان امت، یعنی مدیران و سرپرستان بندگان خدا، یعنی اینها در تمام شئون زندگی به طوری که همه ی افراد حفظ شود و حق کسی ضایع نشود سرپرستی دارند. 🔸هم در امور دنیوی و هم در امور اخروی ائمه امت و بندگان خدا هستند تا حق کسی ضایع نشود و حد کاملش جز نمی تواند باشد. 🔹چون هر رهبری حتی اگر واقعا پاک و با باشد هر چقدر هم عالی باشد هیچ وقت نمی تواند صددرصدی آن چیزی که باید و شاید را انجام بدهد و این فقط از عهده ی امام معصوم علیهم السلام بر می‌آید. 🔸روایتی در ″بحار، ج52، ص316″ است که علیه السلام در رابطه با اینکه امام چه نقشی در تأمین سعادت بشر دارد می فرمایند؛ خداوند به وسیله ما زندگی را افتتاح کرد و به وسیله ی ما هم ختم می کند و به وسیله ما دشواری های زمانه را برطرف می‌سازد.. 🔹آن گاهی که ما قیام بکند زمین و آسمان برکات خودش را بر اهل زمین ظاهر می کنند و امنیت می آید و عمران و آبادانی ها و.. 🔸یعنی می خواهد بگوید ما امت را به خوبی به عهده داریم هم در امور دنیوی، هم در امور اخروی! این امن و امانی که اهل بیت دارند هم در زمینه دنیایی هست هم در امور اخروی، چون بعضی ها فکر می کنند فقط جنبه ی رهبری دینی را دارند.. نه، دنیوی هم دارند. 🔹آنهایی که می گویند از سیاست جداست! جالب است بدانید که صفت امام «و سَاسَةَ الْعِبَادِ» ساسة همان بحث و امثال اینهاست یعنی، مدیریت، تدبر! 🔸سیاست به معنای دروغ نیست که یک عده می گویند. سیاست به معنای است و خدا هم اینجا می‌گوید ائمه سیاسی هستند، سیاس هستند یعنی و مدبر هستند. 🎤استاد احسان عبادی ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ 📗کشتی پهلو گرفته 9⃣ ❖هر دو به خانه آمدید اما چه آمدنی. تو چون کشتی شکسته، پهلو گرفتی. و پدر درست مثل چوپانی که گوسفندانش، داوطلبانه خود را به آغوش مرگ سپرده باشند، غم آلوده، حسرت زده و در عین حال خشمگین خود را به خانه انداخت. ❀قبول کن که غم عاشورا هر چه باشد، به این سنگینی نیست. پدر به هنگام تغسیل، روی تو را خواهد دید و بازوی تو را و پهلوی تو را. و پدر را از این پس هزار عاشورا است. * ❥ * ❥ *❥ *❥ *❥ ✿دفعتا خبر آمد که فدک از دست رفت و این برای شما بانوی من که تازه داغ غصب خلافت دیده بودید، کم غمی نبود ▫️کارگزاران شما هراسان آمدند و گفتند: ▲خلیفه ما را از فدک بیرون کرد و افراد خود را در آن جا گماشت. ❀شما در بستر بیماری بودید. رنگ رویتان زرد بود و دست هایتان هنوز می لرزید، فروغ نگاهتان رفته بود و دور چشمانتان به کبودی نشسته بود. ▲از هماندم که عمر در را بر پهلوی شما شکست و جان کودک همراهتان را گرفت و شما فریاد زدید: ❀فضه مرا دریاب! من فهمیدم که کار تمام است و شده است آن چه نباید بشود. ✿شما مضطر و مضطرب از بستر بیماری جهیدید و گفتید: چرا؟!! و شنیدید: فدک را هم غصب کردند، به نفع حکومت غصبی. چرا؟! ❀این چرا دیگر جوابی نداشت، نه فقط کارگزاران شما که خود خلیفه هم برای این چرا پاسخی نداشت. ✿من که کنیزی ام(فضه) به افتخار در خانه شما، می دانم که: «فدک قریه ای است در اطراف مدینه، از مدنیه تا آن جا دو سه روز راه است. این باغ از ابتدا دست یهود بوده است تا سال هفتم هجرت. ❖در این سال که اسلام، نضج و قدرتی فوق العاده می گیرد، یهود، بیم زده، از در مصالحه در می آیند. و این باغ را به شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هدیه می کند تا در امان بمانند. ❀پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن را می پذیرد و باغ در دست پیامبر می ماند تا آیه «واتِ ذَالْقُرْبی حَقَّهُ»... نازل می شود و پیامبر به دستور صریح خداوند، فدک را به شما می بخشد.» ❖این واقعیتی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند. اگر پدرتان رسول خدا هم پیش از ارتحال، همه مسلمانان را جمع می کرد و سؤال می فرمود: فدک از آن کیست؟ همه بی تأمل می گفتند: فاطمه. ▲این که حالا چرا همه خفقان گرفته اند و دم برنمی آورند، من نمی دانم. ❖حداقل باید همان فقرا و مساکینی که از این باغ به دست شما روزی می خوردند و حالا نمی خورند صدایشان در بیاید، اما انگار ایمان مردم هم با پیامبر، رخت بربست و جای آن را رعب و وحشت و حب دنیا گرفت. ✿شما برخاستید، با همان حال نزار و تن بیمار. ▲پس از وفات پدر بزرگوارتان، هر روز چروک تازه ای بر پیشانی مبارکتان می نشست، اما از این حادثه، آن چنان برآشفتید که من مبهوت شدم. ✿مرا ببخشید بانوی عالمیان! با خودم فکر کردم که این فدک مگر چیست که غصب آن زهرای مرضیه را این گونه بر می آشوبد؟ ❖فدک ملک باارزش و پردرآمدی است. درست، اما برای فاطمه بریده از دنیا و پیوسته به عقبی که مال دنیا، ارزش نیست، تازه از فدک هم که خود هیچ گاه بهره نمی بردید. ✨ادامه دارد.... 📌سید مهدی شجاعی ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅