✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#سلام_بر_ابراهیم
5⃣ #قسمت_پنجم : پهلوان ( ۲ )
✍ راوی : حسین الله کرم
🔸داستان پهلواني هاي #ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهاي پيروزي انقلاب پيش آمد.
بعد از آن اکثر بچه ها درگير مسائل #انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستاني خيلي کمتر شد.تا اينکه ابراهيم پيشنهاد داد که صبحها در زورخانه نماز جماعت #صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند.
🔹بعد ازآن هر روز صبح براي اذان در زورخانه جمع ميشديم. #نماز صبح را به جماعت ميخوانديم و ورزش را شروع ميکرديم. بعد هم صبحانه مختصري و به سر کارهايمان ميرفتيم.
🔸ابراهيم خيلي از اين قضيه خوشحال بود. چرا که از طرفي ورزش بچه ها تعطيل نشده بود و از طرفي بچه ها نماز صبح را به جماعت ميخواندند.
هميشه هم حديث #پيامبر گرامي اسلام ﷺ را ميخواند:
« اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داري تا صبح محبوبتر است. »
🔹 با شروع #جنگ تحميلي فعاليت زورخانه بسيار کم شد. اکثر بچه ها در جبهه حضور داشتند.
ابراهيم هم کمتر به تهران مي آمد. يکبار هم که آمده بود، وسائل ورزش باستاني خودش را برد و در همان مناطق جنگي بساط ورزش باستاني را راه اندازي کرد.
🔸زورخانه حاج حسن توکل، در تربيت پهلوانهاي واقعي زبانزد بود. از بچه هاي آنجا به جز ابراهيم، جوانهاي بسياري بودند که در پيشگاه خداوند پهلوانيشان اثبات شده بود!
آنها با خون خودشان ايمانشان را حفظ کردند و پهلوانهاي واقعي همينها هستند.
🔹 دوران زيبا و معنوي زورخانه حاج حسن در همان سالهاي اول دفاع مقدس، با #شهادت شهيد حسن شهابي مرشد زورخانه شهيد اصغررنجبران فرمانده تيپ عمار و شهيدان سيدصالحي، محمدشاهرودي، علی خرّمدل، حسن زاهدي، سيد محمد سبحاني، سيد جواد مجد پور، رضاپند، حمدالله مرادي، رضا هوريار، مجيد فريدوند، قاسم كاظمي و ابراهيم و چندين شهيد ديگر و همچنين جانبازي حاج علي نصرالله، مصطفي هرندي وعلي مقدم و همچنين درگذشت حاج حسن توکل به پايان رسيد.
🔸مدتی بعد با تبديل محل زورخانه به ساختمان مسکوني، دوران #ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پيوست.
📚 سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/joinchat/940769314Cc4462fb5bb
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒#سه_دقیقه_در_قیامت 4⃣#قسمت_چهارم 🔻#مجروح_عملیات 🔸سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریست های
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
📒#سه_دقیقه_در_قیامت
5⃣#قسمت_پنجم
🔻#پایان_عمل_جراحی
🔸احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند، دیگر هیچ مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم،چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.
▫️یکباره احساس راحتی کردم و با خودم گفتم خدایا شکر ،از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم.چقدر عمل خوبی انجام شد، با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
🔹برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم.
از لحظه های کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت!
چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم!
🔸در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم؛او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود؛نمی دانم چرا اینقدر او را دوست داشتم، می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم؛او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد،محو چهره او بودم با خودم گفتم چقدر چهره اش زیباست !چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام؟!
🔹سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند..عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود؛از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم.
➖زیر چشمی به جوان زیبا رویی که کنارم بود دوباره نگاه کردم.....
➖یکباره یادم آمد حدود ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل!
🔸با لبخندی به من گفت:برویم.
➖ با تعجب گفتم کجا؟
دوباره نگاهی به اطراف انداختم.
دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت:
➖مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد....
بعد گفت خسته نباشید،شما تلاش خودتون رو کردین،اما بیمار نتونست تحمل کنه.
➖یکی دیگهاز پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیآرین...
➖نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم،همه از حرکت ایستاده بودند!
🔹عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت ،اما من می توانستم صورتش را ببینم!حتی می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد ،من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
🔸همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد؛برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت،خوب یاد دارم که چه ذکری می گفت؛اما عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم!
➖ او با خودش میگفت:
خدا کند که برادرم برگردد..
دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است.
اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم...
➖ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچههای من چه کند!!
🔹کمی آن طرف تر داخل یکی از اتاق های بخش ،یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد!
➖من او را هم می دیدم.داخل بخش آقایان،یک جانباز بود که روی تخت خوابیده بود ،و برایم دعا می کرد،
او را می شناختم؛ قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم.
▫️این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما او را شفا بده، زن و بچه دارد اما من نه..
🔸ناگهان احساس کردم باطن تمام افراد را متوجه میشوم نیت ها و اعمال آن ها را می بینم .
🔺بار دیگر جوان خوش سیما (حضرت عزراییل )به من گفت: برویم...
✨ادامه دارد...
#یادمرگ
#اللهم_عجِّل_لِوَلیک_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧
#هیچکس_به_من_نگفت
⓹ #قسمت_پنجم
🔸هیچ کس به من نگفت:
که غیبت شما به معنای نبودن نیست، بلکه به معنای ندیدن هم نیست، چرا که تو روی فرش مجالس ما، قدم می گذاری، در بین مائی، ما را می بینی و میشناسی، ما هم تو را میبینیم، ولی نمی شناسیم.
🔹مگر نه این است که شما را تشبیه کرده اند به یوسف علیه السلام که برادران را دید و شناخت. ولی برادران، او را با اینکه دیدند نشناختند.
🔸مگر نه این است که در دعای ندبه می خوانیم، ای غایبی که غایب از ما نیستی؛ فدایت شوم؛ ای دور از مایی که دور از ما نیستی.
🔹مگر نه این است که وقتی می آیی، خلایق انگشت به دهان می مانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارها دیده ایم.
🔸پس تو اینجایی در بین ما، ولی غایبی، یعنی ناشناخته ای، نشناختن هم گناه ماست، مشکل تو نیست، تو برای من غایبی که نمی شناسمت.
🔹ای کاش در نوجوانی به من گفته بودند که با شناخت تو، غیبت حداقل برای خودم، تمام شدنی ست.
ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجود حس می کردم.
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ #شرح_زیارت_جامعه_کبیره 4⃣#قسمت_چهارم 🔻 «وَ مَهْبِطَ الْوَحْی ..» ✋#سلام بر شما که مهب
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#شرح_زیارت_جامعه_کبیره
5⃣#قسمت_پنجم
🔻 «وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ ..»
🔹معدن معنی اش یعنی محل تولید اشیاء، با مخزن فرق دارد مخزن محل نگهداری اشیاء هست.
🔸می گوید شما #اهل_بیت یعنی به طریق اولی، ای امام زمان تو معدن رحمت هستی. همان رحمتی که #خدا در قرآن می گوید رحمت من همه چیز و همه موجودات را فرا گرفته است.
🔹چون ائمه ی معصومین مظهری از صفات خدای متعال هستند پس این #رحمت برای امام هم هست.
📖خدا در قرآن به پیغمبرﷺ می گوید؛ «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» [انبیاء/107]
🔸ما تو را جز رحمتی برای بندگان نفرستادیم برای #عالمین نفرستادیم، عالمین هم همه را می گویند، چه عاقل، چه غیر عاقل... پس یعنی امام هم #رحمتی برای همه است.
🌟روایتی است از امام #صادق علیه السلام در کتاب ″اصول کافی، ج1، ص44″ میفرمایند؛
🔹 به سبب ما #اهل_بیت است که درخت ها میوه می دهند میوه ها می رسند و نهرها جاری می شوند اگر اینچنین نبود (یعنی ما نبودیم) نه #خدا شناخته می شد نه عبادت می شد. (میخواهد واسطه ی فیض را بگوید)
🌟پیغمبر خدا ﷺ«رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» بود که به بندگان و کنیزان کمک می کرد. آنها مظهر رحمت الهی بودند.
🌟 #امام_زمان (عج) هم همین قدر مهربان است و از ویژگی رحمت خداوند متعال در او هست پس حیف است که ما #قـدر این امام پر مهر و رحمت را ندانیم و امام را خشن جلوه بدهیم.
🎤استاد احسان عبادی
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ 📗کشتی پهلو گرفته 4⃣#قسمت_چهارم ✿بدن مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هنوز بر ز
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
📗کشتی پهلو گرفته
5⃣#قسمت_پنجم
✿آن چه پدر کرد، غفلت و غیبت نبود، عین حضور بود. در آن لحظه هر که پیش پیامبر نبود، غایب بود. غیبت و حضور نسبی است.
❀وقتی که دین خدا بر زمین مانده است، با دین و در کنار دین بودن حضور است. هر که نباشد، دچار وسوسه و دسیسه می شود.
✿کسی که با چراغ و در کنار چراغ است که راه را گم نمی کند.
❀ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند.
❖ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه پیامبر را احاطه کردند، همهمه بیرون در شدت گرفت و در آن چنان کوفته شد که ستون های خانه پیامبر لرزید.
❖بیرون بیایید. بیرون بیایید و گر نه همه تان را آتش می زنیم. صدا، صدای عمر بود.
❀تو با یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی، اما در را نگشودی.
تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم.
▪️باز هم فریاد عمر بود:
علی، عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.
❀کدام خلیفه؟ امام و خلیفه مسلمین که این جا بالای سر پیامبر است.
▪️مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند، در را بازکن و گرنه آن را آتش می زنم.
➖یک نفر به عمر گفت:
این که پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می فهمی چه می کنی؟ خانه رسول اللّه ...
▪️عمر دوباره نعره کشید:
این خانه را با هر که در آن است، آتش می زنم.
به زودی هیزم فراهم شد و آتش از سروروی خانه بالا رفت.
❀تو همچنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوش هایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.
✿در خانه تنی چند از اصحاب رسول اللّه هم بودند، اما هیچ کس به اندازه تو شایسته دفاع از حریم پیامبر نبود.
❀تو حلقه میان نبوت و ولایت بودی، برترین واسطه و بهترین پیوند میان رسالت و وصایت.
❖محال بود کسی نداند آن که پشت در ایستاده، پاره تن رسول اللّه است.
هنوز زود بود برای فراموش شدن این حدیث پیامبر که:
❀فاطمه پاره تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزرده است و هر که مرا بیازارد خدا را.
✨ادامه دارد...
📌سید مهدی شجاعی
#فاطمیه
#کشتی_پهلو_گرفته
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅