❧🔆✧﷽✧🔆❧
❓نماز در مسجد اولویت دارد یا در حرم امام زاده؟
❓آیا حکم آن مربوط به همه امامزادهها است؟
✍ پاسخ اجمالی مراجع عظام :
🔻گروهی از فقها معتقدند، بر اساس برخی احادیث، #ثواب نماز در حرم معصومان علیهم السلام بیش از مسجد است،
🔖ولی درباره نماز در حرم امامزادگان سفارش خاصی در منابع دینی مشاهده نمیشود؛ لذا نماز خواندن در مسجد، نسبت به حرم امامزادگان اولویت دارد،
◽️البته چه بسا برخی رواقها و حرمهای امامزادگان به عنوان #مسجد، وقف و بنا میشوند که در این صورت، اگر نگوییم نماز در آنها، پاداش بیشتری از #نماز در مساجد عادی به دنبال دارد، دست کم همان حکم نماز در مسجد عادی را خواهد داشت.
◽️ همچنین، برخی عناوین ثانوی؛ مثل تعظیم و اشاعه شعائر الهی یا تشکیل نماز جماعت و تعداد افراد شرکتکننده در آن، میتواند موجب فضیلت نماز در حرم امامزادگان باشد.
✍ پاسخ دفاتر مراجع عظام تقلید نسبت به این سؤال، چنین است :
✍ امام خامنهای :
➖در فرض سؤال، نماز در مسجد ثوابش بیشتر از امامزادهها میباشد؛ بله نماز در حرم امامان علیهم السلام مستحب، بلکه بهتر از مسجد است و نماز در حرم مطهر حضرت #امیرالمؤمنین علیه السلام برابر دویست هزار نماز است.
✍آیت الله شبیری زنجانی :
➖ظاهراً در مسجد اولی است.
✍آیت الله صافی :
➖ثواب نماز در مسجد بیشتر است.
✍آیت الله نوری همدانی:
➖فضیلت نماز در مسجد بالاتر از هر مکانی است و در امامزادهها نیز مکانی به عنوان مسجد قرار داده میشود.
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧
🔻امام کنار شیعیان
💢 مردی به نام رمیله تب دار بود؛ هنگام نماز رسید و به سختی #وضو نمود و برای نماز جماعت به مسجد رفت، بعد از نماز #جماعت تا از درب #مسجد بیرون آمد علی علیه السلام را دید که دست مبارک بر روی شانه های رمیله گذاشت
✨ فرمود : رمیله! دچار تب شدیدی بودی ولی باز هم برای نماز جماعت به مسجد آمدی! #رمیله متحیر و متعجب شد و عرض کرد: بله سرورم، اما شما چطور متوجه شدید!؟
✨ امیرالمومنین علیه السلام لبخندی زد و فرمودند : ای رمیله، هیچ زن و مرد مومنی نیست که مریض شود، مگر اینکه ما بخاطر مریضی او مریض میشویم و هرگاه محزون میشود ما بخاطر او محزون میشویم و هر زمان #دعا کند ما به او آمین میگوییم و وقتی ساکت باشد مابرای او دعا میکنیم و در هرکجا در مشرق و مغرب، مرد و زن مومنی باشد ما با او هستیم.
📚 بحارالانوار ج ۳۶
🌤 #یاصاحب_الزمان عج، چه دردهایی که با من بود و هست و خواهد بود و شما در کنارم بودید و هستید و خواهید بود و من در همه حال غافل از شما...😔
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧
💢 بعضي #رزقها هستند که ايام و موقف خاص دارند و در مکان خاصی بهدست میآيند؛
▪️مثلاً اگر #نماز را در مسجد بخوانيد، ثواب نمازتان هفتاد برابر تا چندصدهزار برابر است؛ بستگي دارد در کدام مسجد بخوانيد.
▫️اين اثر در بيرون #مسجد نيست. همين نماز را اگر در بيرون مسجد بخوانيد آن برکات بر عمل شما نازل نمی شود.
▪️در حرم امام علیه السلام رزقی قرار داده شده که بيرون #حرم امام علیه السلام قرار داده نشده.
▫️درهايی از بهشت در حرم امام علیه السلام گشوده است و رزقهای #بهشتی تقسيم میشود که بيرون حرم امام علیه السلام آن رزقها نيست.
▪️همانطور که در دريافت #رزق معنوی در مکانها خصوصيت دارند، در ارزاق طبيعی هم همينطور است.
▫️ ما سرزمين حاصلخيز و غيرحاصلخيز داريم که حاصل کشت در اين سرزمينها متفاوت است.
▪️زمانها هم همينطور هستند. شما يک زمانهايی داريد که رزقهای خاصی منتشر میشود؛ در #ماه_رمضان، شب جمعه، #سحر جمعه، يا عرفه که رزقهای مخصوصی قرار داده شده و اينطور نيست که اگر کسي در #شب_جمعه خوابيد در شب شنبه اين رزق ها را دريافت کند!
▫️ هر زمان خاصی، رزق مخصوص خودش را دارد؛ البته درهای رحمت خدا باز است و اين نکته را در دعای مکارمالاخلاق داريم :
▪️که همه آن فيوضاتی که انسان از دست داده، سحرها، #ماه_رجب ها ؛ #ماه_شعبان ها و رمضانها و... در محضر خدا جبراني دارد؛ اينطور نيست که آدم احساس کند هيچ راهی وجود ندارد؛
▪️ ولي اين اسباب طبيعي و این راههاکه خدای متعال قرار داده، بسته ميشود؛
▫️مثل سحر #جمعه يک رزق خاصی دارد که اگر گذشت، این رزق از دست میرود .
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
⁉️ چرا امام علي علیه السلام در چاه ميگريست ؟
🔖 در روايتي از #ميثم_تمار آمده است:
شبي از شب ها همراه حضرت علي علیه السلام مرا به صحرا رفتیم و سپس از کوفه خارج شديم.
◽️به مسجد جعفي رسيديم. آن حضرت چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام و تسبيح دست هاي خود را بلند کرد و گفت :
▪️خدايا! تو را چگونه بخوانم در حالي که بنده گناهکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالي که عاشق تو هستم. خدايا! با دستان #گناه آلود و چشمان اميدوار به سويت آمده ام. خدايا! تو مالک همه نعمت هايي و من اسير خطاها هستم.
◽️آن حضرت پس از #دعا به سجده رفت و صورت به خاک گذاشت و يکصد مرتبه گفت: خدايا عفوم کن.
▪️پس از اين از #مسجد خارج شديم و رفتيم تا به صحرا رسيديم. حضرت علي علیه السلام خطي به دور من کشيد و فرمود : از اين خط بيرون نيا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاريکي گم شد. آن شب، شب تاريکي بود.
➖پيش خودم گفتم : اي ميثم! آيا مولا و سرورت را در اين بيابان تاريک و با آن همه دشمن تنها رها کردي؟! پس در نزد خدا و پيامبر چه عذري خواهي داشت؟!
◽️پس از آن #سوگند خوردم که مولايم را پيدا خواهم کرد. به دنبال آن حضرت رفتم و او را جستجو کردم. وقتي آن حضرت را از دور ديدم، به طرفش راه افتادم، وقتي که رسيدم ديدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن مي گويد و #چاه هم با او سخن مي گويد. وقتي که آن حضرت آمدن مرا احساس کرد پرسيد: کيستي؟ گفتم: ميثم هستم.
▪️فرمود: مگر نگفتم از آن دايره پايت را بيرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل کنم و ترسيدم که دشمنان، بر تو آسيب برسانند. پرسيدند: آيا چيزي از آنچه گفتم شنيدي؟ گفتم: نه سرورم، چيزي نشنيدم.
◽️فرمود: اي ميثم! وقتي که سينه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگي کند، زمين را با دست مي کَنَم و راز خودم را به آن مي گويم و هر وقت که زمين گياه مي روياند، آن گياه از تخمي است که من کاشته ام.
✍️📌 توجه به چند نکته در اين رابطه ما را در درک علت و چرايي اين کار کمک خواهد کرد:
1⃣ همانطور که در اين روايت آمده، #امیرالمومنین علیه السلام پيش از سخن گفتن و درد دل با چاه، #مناجات و درد دلي را با خداي متعال داشته است. و اين چنين نبوده است که با درد دل کردن در چاه از خداوند غفلت نمايد.
2⃣حرف زدن امام علیه السلام و درد دل کردن با چاه منافات با مخاطب قرار دادن خداوند متعال ندارد. ممکن است در عين درد دل گفتن و راز و نياز با خداوند متعال، سر در چاه فرو ميبرده است؛ چرا که مکان و زمان راز و نياز، به خصوص هنگام مصائب بزرگ و جانکاه، در آرامش بخشيدن به انسان تأثير دارد. و ممکن است اين عمل امام موجب آرامش بيشتر او ميشده و اين خود نيز در مسير خداوندي است. در روايتي از امام باقر علیه السلام خطاب به يکي از پيروانشان نيز توصيه شده که هرگاه دلت به تنگ آمد، چالهاي کنده و راز خود را درون آن بازگو کن.
3⃣ چنانچه در روايت آمده؛ خود ميثم تمّار از اين راز علي علیه السلام سر در نياورد و امام علي علیه السلام هم براي ميثم آشکار نکرد؛ آنحضرت در دل شب تاريک و به دور از ميثم با عالم ملکوت ارتباط داشت و اين ارتباط خاص آنحضرت است.
بر اين اساس نميتوان گفت حضرت علي علیه السلام از دست غم و اندوه و مصيبتهايي که به او رسيده بود، به چاه پناه آورده و درد دل با چاه ميکرد. در واقعداين يک سرّي بود که حضرت علي علیه السلام نخواست براي کسي آشکار شود.
#ماه_رمضان
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#سلام_بر_ابراهیم
3⃣ #قسمت_سوم : روزی حلال
✍ راوی : خواهر شهید
✨پيامبراعظم ﷺ ميفرمايد :
«فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند. »
🔹 بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح #ابراهيم و ديگر بچه ها اصلاً كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل #مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر ﷺ ميفرمايد:
«عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است » .
🔸براي همين وقتي عده ه اي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالي داشته باشد، مغاز هاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
🔹آنجا مشغول كارگري شد. صبح تا شب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد.
ابراهيم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاي خوبي تربيت كرد. به خاطر سختيهائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد.
🔸هر زمان هم از دوران كودكي خودش ياد ميكرد ميگفت : پدرم با من حفظ #قرآن را كار ميكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد ميبرد. بيشتر وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم.
آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت.
🔸يادم هست كه در همان سالهای پاياني دبستان، #ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت : ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند.
🔸شب بود كه ابراهيم برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
ابراهيم خيلي آهسته گفت : تو كوچه راه مي رفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نمي دونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم.
🔸وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد.
نمي خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد.
🔸دوستي پدر با #ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد!
ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دست داد. در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد.
🔹از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و آشنايان به او توصيه مي كردند به سراغ #ورزش برود. او هم قبول كرد.
📚 سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/joinchat/940769314Cc4462fb5bb
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#سلام_بر_ابراهیم
4⃣#قسمت_چهارم : ورزش باستانی ( ۱ )
✍ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه #ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت.
🔹حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.
🔸حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه #قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور #ورزش، معمولاً يك سوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
🔹از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن #نماز جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از #انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار #ورزش به جوانها مي آموخت.
🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.
🔹با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. ابراهيم بلند شد و گفت : لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي #توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد.
🔹دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
🔸 برگشتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
🔹بارها ميديدم ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر #مذهبي داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به #مسجد و هيئت ميكشاند.
🔸 يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به ابراهيم گفتم : آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
گفتم : ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي
يزيد ميگفت.
🔹اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!!
ابراهيم داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.
🔸دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد.
بعد گفت : رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... .
🔹ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به #مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين .
🔸 ياد حديث #پيامبر به #اميرالمؤمنين افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.»
📚 سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/joinchat/940769314Cc4462fb5bb
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#سلام_بر_ابراهیم
3⃣1⃣ #قسمت_سیزدهم :
حوزه حاج آقا مجتهدي
✍ ايرج گرائي
🔸سالهاي آخر، قبل از #انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود.
تقريباً کسي از آن خبر نداشت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملاً رفتار واخلاقش عوض شده بود.
🔹#ابراهيم خيلي معنويتر شده بود. صبحها يک پلاستيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد #کتاب داخل آن بود.
🔸يكروز با موتور از سر خيابان رد ميشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم :
داش ابرام کجا ميري؟!
گفت: ميرم بازار. سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه!
بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟
🔹با كنجكاوي به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد.
فهميدم دروس حوزوي ميخوانه، از #مسجد آمدم بيرون.
🔸از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم #طلبه شده باشه.
◽️آنجا روي ديوار حديثي از پيامبرﷺ نوشته شده بود :
«آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند :
⓵علماء ⓶کسانيکه به دنبال علم هستند ⓷و انسانهاي با سخاوت .»
🔹شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم : داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟
يکدفعه باتعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم.
خيلي آهسته گفت : آدم حيفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيستم. همينطوري براي استفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلاً به کسي حرفي نزن.
🔸تا زمان پيروزي انقلاب روال کاري ابراهيم به اين صورت بود. پس از پيروزي انقلاب آنقدر مشغوليتهاي ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهاي قبلي نميرسيد.
📚 سلام بر ابراهیم
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
#سلام_بر_ابراهیم
4⃣1⃣ #قسمت_چهاردهم : پيوند الهي
✍ راوی : رضا هادي
🔸 عصر يکي از روزها بود. ابراهيم از سر کار به خانه مي آمد. وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از دختر خداحافظي کرد و رفت!
ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.
🔹 چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا ميخواست از دختر خداحافظي کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت.
🔸ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت : ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواد هات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که...
🔹جوان پريد تو حرف #ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ...
ابراهيم گفت : نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستي، من امشب تو #مسجد با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر #ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟
🔸 جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه.
ابراهيم جواب داد : پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت.
🔹شب بعد از #نماز، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و #همسر مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوا نها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حرفهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم!
🔸 ابراهيم پرسيد: حاجي اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو #گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟
حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
🔹 يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند
📚 سلام بر ابراهیم
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
04_Dar_Jostejooye_Hoseleh_1397_11_19_Fatemiyeh_1440_Mashhade_Moghaddas.MP3
13.97M
❧🔆✧﷽✧🔆❧
🎧🎼#کلیپ_صوتی
🔻#در_جستجوی_حوصله
4⃣#جلسه_چهارم
▫️ آیا ایجاد تنوع مفید است؟
▪️روایت در مذمت تنوعطلبی
▫️ یکی از عواملی که باعث تنگی قبر میشود
▪️روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد تنگی جهنم
▫️چه کسی هیچوقت حوصلهاش سر نمیرود؟
▪️ ایامی که حضرت زهرا سلام الله علیها در بستر بود
▫️ داستانی از شیخ ذبیح الله قوچانی
▪️نشاط مؤمن به چیست؟
▫️ روحیه سید علی آقای قاضی
▪️ اتصال امام خمینی ره به ملکوت
▫️ اثر ذکر خدا و ذکر معاد
▪️ مسجد چطور باید باشد؟
▫️اثر یاد مرگ در زندگی
پیشنهاد دانلود👌
⏰( ۳۴دقیقه و ۵۴ثانیه )
📌 حجتالاسلام #امینی_خواه
#سخنرانی🎤
#فاطمیه97
#مشهد
#حوصله
#سبک_زندگی
#مسجد
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
💢در محضر بزرگان
🔻 وقتی از او تعریف می کنی، نشئه می شود!
🔸اینطور نیست که فقط هروئینی ها معتاد باشند. ما هم مثل #معتادی هستیم که هروئین او «حبّ دنیا» است.
⤴️یکی معتاد به قدرت است، یکی معتاد به ریاست است، یکی معتاد به اسم است، یکی معتاد به شهرت است.
🔹 انسان وقتی معتاد اسم و شهرت شد، وقتی از او تعریف می کنی، #کِیف می کند! #نشئه می شود! مثل اینکه مواد به او رسیده است.
⤴️وقتی هم که از او تعریف نمی کنی، مثل این است که مواد به او نرسیده و #خمار است. اینها همه اش اعتیاد است.
🔸#انبیاء مثل کسانی هستند که می خواهند انسان را ببرند بیمارستان و او را مداوا کنند تا اعتیادش را ترک کند.
⤴️یک #دوره ای باید بگذرد تا مواد از بدن او خارج شود.
🔹 معتاد را وقتی می برند برای مداوا، هفتۀ اول، ده روز اول، خمار است؛ گیج است. تمام این دست و پا و بدنش درد می کند؛ چون عادت کرده به مواد. نمی تواند بنشیند. نمی تواند راه برود و حوصلۀ هیچ چیز را ندارد.
🔸به ما گفته اند وقتی می روید #مسجد، حرف دنیا نزنید. اما انسان مثل خمارها دلش می خواهد آنجا هم یک کسی را پیدا بکند و حرف دنیا با او بزند! یعنی مثل اینکه می خواهد مواد بکشد!
🔹 به آدم می گویند وقت نماز خواندن، بازی نکن و حواست به نماز باشد. این دوای تو است. روزی پنج مرتبه این #قرص را بخور. این نماز، مثل همان قرص و دوایی است که خدا داده برای این که ما اعتیادمان را ترک بکنیم.
✍آیت الله حائری شیرازی
#تمجید
#در_محضر_بزرگان
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
هدایت شده از زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
⁉️ چرا امام علي علیه السلام در چاه ميگريست ؟
🔖 در روايتي از #ميثم_تمار آمده است:
شبي از شب ها همراه حضرت علي علیه السلام مرا به صحرا رفتیم و سپس از کوفه خارج شديم.
◽️به مسجد جعفي رسيديم. آن حضرت چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام و تسبيح دست هاي خود را بلند کرد و گفت :
▪️خدايا! تو را چگونه بخوانم در حالي که بنده گناهکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالي که عاشق تو هستم. خدايا! با دستان #گناه آلود و چشمان اميدوار به سويت آمده ام. خدايا! تو مالک همه نعمت هايي و من اسير خطاها هستم.
◽️آن حضرت پس از #دعا به سجده رفت و صورت به خاک گذاشت و يکصد مرتبه گفت: خدايا عفوم کن.
▪️پس از اين از #مسجد خارج شديم و رفتيم تا به صحرا رسيديم. حضرت علي علیه السلام خطي به دور من کشيد و فرمود : از اين خط بيرون نيا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاريکي گم شد. آن شب، شب تاريکي بود.
➖پيش خودم گفتم : اي ميثم! آيا مولا و سرورت را در اين بيابان تاريک و با آن همه دشمن تنها رها کردي؟! پس در نزد خدا و پيامبر چه عذري خواهي داشت؟!
◽️پس از آن #سوگند خوردم که مولايم را پيدا خواهم کرد. به دنبال آن حضرت رفتم و او را جستجو کردم. وقتي آن حضرت را از دور ديدم، به طرفش راه افتادم، وقتي که رسيدم ديدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن مي گويد و #چاه هم با او سخن مي گويد. وقتي که آن حضرت آمدن مرا احساس کرد پرسيد: کيستي؟ گفتم: ميثم هستم.
▪️فرمود: مگر نگفتم از آن دايره پايت را بيرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل کنم و ترسيدم که دشمنان، بر تو آسيب برسانند. پرسيدند: آيا چيزي از آنچه گفتم شنيدي؟ گفتم: نه سرورم، چيزي نشنيدم.
◽️فرمود: اي ميثم! وقتي که سينه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگي کند، زمين را با دست مي کَنَم و راز خودم را به آن مي گويم و هر وقت که زمين گياه مي روياند، آن گياه از تخمي است که من کاشته ام.
✍️📌 توجه به چند نکته در اين رابطه ما را در درک علت و چرايي اين کار کمک خواهد کرد:
1⃣ همانطور که در اين روايت آمده، #امیرالمومنین علیه السلام پيش از سخن گفتن و درد دل با چاه، #مناجات و درد دلي را با خداي متعال داشته است. و اين چنين نبوده است که با درد دل کردن در چاه از خداوند غفلت نمايد.
2⃣حرف زدن امام علیه السلام و درد دل کردن با چاه منافات با مخاطب قرار دادن خداوند متعال ندارد. ممکن است در عين درد دل گفتن و راز و نياز با خداوند متعال، سر در چاه فرو ميبرده است؛ چرا که مکان و زمان راز و نياز، به خصوص هنگام مصائب بزرگ و جانکاه، در آرامش بخشيدن به انسان تأثير دارد. و ممکن است اين عمل امام موجب آرامش بيشتر او ميشده و اين خود نيز در مسير خداوندي است. در روايتي از امام باقر علیه السلام خطاب به يکي از پيروانشان نيز توصيه شده که هرگاه دلت به تنگ آمد، چالهاي کنده و راز خود را درون آن بازگو کن.
3⃣ چنانچه در روايت آمده؛ خود ميثم تمّار از اين راز علي علیه السلام سر در نياورد و امام علي علیه السلام هم براي ميثم آشکار نکرد؛ آنحضرت در دل شب تاريک و به دور از ميثم با عالم ملکوت ارتباط داشت و اين ارتباط خاص آنحضرت است.
بر اين اساس نميتوان گفت حضرت علي علیه السلام از دست غم و اندوه و مصيبتهايي که به او رسيده بود، به چاه پناه آورده و درد دل با چاه ميکرد. در واقعداين يک سرّي بود که حضرت علي علیه السلام نخواست براي کسي آشکار شود.
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅