✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (١۱)
🔻آرزوی پدرم(بخش دوم )
🔹چقدر زود گذشت. من دلتنگ تر از همیشه به پدر شده بودم. در افکار خودم غوطهور بودم که صدای گوشی همراهم مرا به خود آورد. پشت تلفن صدای پرعشق پدر بود، که از آرزوی خود مبنی بر طلبه شدن من سخن بر زبان میآورد.
🔸پدر درکنار شهدا و مشایعت با کنیزان حضرت زهراسلام الله علیها برای طلبه شدن من دعا کرده بود. آنقدر با ذوق و شور و هیجان صحبت میکرد که پشت تلفن انرژی پدر به من منتقل شد و تمام وجودم جان دوباره گرفت. من مات و مبهوت بودم. از پدرم مهلت گرفتم که برای یک برههای جدید و مسولیت خطیر زندگیم تصمیم بگیرم.
🔹چند ساعت گذشت و من خود را در مقابل ضریح نورانی حضرت معصومه سلام الله علیها دیدم. هرگاه در دل خود گم شدهای داشتم آن را در حریم کریمه اهل بیت پیدا میکردم.
🔸تا چشمم به ضریح افتاد یاد چند روز پیش خودم افتادم که از بی بی خواسته بودم اذن و اجازه خادمی خاندان عشق را، به من بدهد و امروز کمتر از یک هفته پدرم آن هم در سفر چون عشق خود پیشنهاد طلبه شدن من بدهد، آن هم در شهری که بوی خون هزاران شهید گلگون کفن میدهد، شهری که نزدیکترین جا به کربلای ارباب عشق است. شهری که سالهای کودکیام و نوجوانیام را در آن سپری کرده بودم.
🔹آرامش عجیبی تمام وجودم را فرا گرفت، با آرامشی وصف ناپذیر تصمیم خود را گرفتم حاضر بودم تمام زندگیم را بدهم ولی اجازه خادمی خاندان اهل بیت را از دست ندهم.
🔸یادش بخیر، چهار سال از آن ماجرای زیارت من میگذرد و من هر وقت با دوستانم به قم سفر میکنم درست در همان جایی که اجازه خادمی و سربازی مکتب امام جعفر صادق علیه السلام گرفته بودم، زیارت نامه و اذن دخول میخوانم و هیچ وقت محبت کریمه اهل بیت علیهم السلام را فراموش نمیکنم.
🔺ان شاءالله تا زمان ظهور حضرت حجة عج الله تعالی فرجه والشریف سربازی گوش به فرمان ولی نعمتان باشیم.
🔻پ.ن: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به حضرت علی علیه السلام فرمودند: ای علی! هرکس گروهی را به هدایت دعوت کند و آنان از او پیروی کنند، برای او پاداشی مانند پاداش آنان خواهد بود بی آنکه از پاداش آنان چیزی کاسته شود.
(جبران حدیت جلد 4/صفحه 48/حدیت 8)
✍شبنم کریمی
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۲)
🔻من هم میتوانم طلبه شوم!(بخش اول )
🔹زمان دبیرستان فکر نمیکردم که خواهران هم حوزهی علمیه داشته باشند. همیشه فکر میکردم فقط برداران طلبه میشوند. تا اینکه یک روز مدیرمان آمد و گفت:«بچهها بیاین برین کلاس! یه خانم اومده میخواد براتون حرف بزنه».
🔸ماهم خیلی خوشحال شدیم. چون امتحان تاریخ داشتیم و میخواستیم به هر قیمت شده از امتحان فرار کنیم. رفتیم کلاس و آماده شدیم. بعد از چند دقیقه یک خانم چادری آمد تو.
🔹 خدایی، خیلی خوش اخلاق بود. شرایط طلبگی را برایمان گفت. من هم از این که طلبه خانم بشوم خیلی خندهام گرفت ولی یکی انگار از ته دل بهم گفت اسم بنویس؛ شاید خوب بود.
🔸به هر حال اسم نوشتم و برگشتم. نزدیک ساعت دو بعد از ظهر بود به خانوادهام گفتم ولی کسی موافق نبود.
🔺 من هم ازطریق تلگرام ثبت نام کردم البته چون خودم تلگرام نداشتم مجبور شدم به معلمم بگویم که برایم عکس شناسنامه و مدارک لازم را ارسال کند. بعداز چند روز به من زنگ زدند و تاریخ روز مصاحبه را اطلاع دادند.
🔹18 تیر بود؛ رفتم مصاحبه. خیلی استرس داشتم هیچ اطلاعی از مصاحبه نداشتم. ساعت شش صبح از روستایمان حرکت کردیم. انگار کجا میخواستیم برویم! نزدیک ساعت هفت بودکه رسیدیم کرند. زنگ در را زدیم. همه از خواب بیدار شدند. من کلی خجالت کشیدم.
🔸 ساعت هشت بود برایمان صبحانه آوردند. من و مامانم خیلی خندیدیم. خدایی، مسئولین مدرسهی علمیه خیلی مهربان و مهماننواز بودند. ساعت مصاحبهام رسید. نه و 45 دقیقه بود.
🔹داخل اتاق مصاحبه سه خانم مهربان بود. ازدیدن حجابشان کلی ذوق کردم ولی استرس درونم را فرا گرفت. از من یک عالمه سوال پرسیدند. من هم چندتاشان را بلد نبودم.
✨ادامه دارد..
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (١۲)
🔻من هم میتوانم طلبه شوم!(بخش دوم )
🔸 انگار رنگم پریده بود. وقت مصاحبهام تمام شده بود. آمدم بیرون. شکلاتی به من دادند. با دیدن رنگ و روی من یکی از خانمها آمد و روی شانههایم دست گذاشت. کلی از اخلاقشان خوشم آمد. برگشتیم خانه.
🔹منتظر جواب مصاحبه بودم. انگار 12 شهریور بود؛ خیلی یادم نمیآید. پیام آمد که قبول شدم. کلی خوشحال شدم. حتی یک بسته شیرینی برای عمههایم خریدم.
🔸گفتند که 25 شهریور باید حوزه باشم. من هم رفتم، خریدهایم را کردم و با کلی ذوق و خوشحالی راهیِ کرند شدم.
🔹خدارا شکر! خیلی خوشحالم به خاطر حوزه رفتنم. من سال سوم راهنمایی بودم. مامانم با چادر سرکردنم مخالف بود. به همین دلیل پول خرید چادر به من ندادند.من هم پول توجیبیهایم را جمع کردم برای خرید چادر. توی مدرسه چیزی نخریدم تا پولم به 60 هزار تومان رسید و چادر دوستم را خریدم.
🔺ان شاءالله که بتوانم ثابت قدم باشم و امام زمان را از دعوتش پشیمان نکنم.
✍عاطفه احمدیان
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۳)
🔻طلبه شدم که ریزه خوارِ مولا باشم
🔸تازه دانشگاه قبول شده بودم. مردد بودم که بروم یا نه. آیا واقعا تکلیف من تحصیل در دانشگاه بود؟!
🔹بااصرار خانواده راهی دانشگاه شدم. روزها میگذشت و من ذهنم پر بود ازسوالها و تردیدهایی که به جانم افتاده بودند. وقتی به اطراف نگاه میکردم، میدیدم که همه دارند برای قبولی در دانشگاه تلاش میکنند. سر و دست میشکنند. چیزی در دلم میگفت همیشه راه درست، پیروی از اکثریت نیست ولی به نتیجهای نرسیدم.
🔸با بزرگی مشورت کردم. تصمیم گرفتم تحصیل در دانشگاه را به پایان برسانم. چهار سال گذشت و من درسم تمام شد. نیاز به فکر و البته کمی استراحت داشتم. باید ذهنم را جمع و جور میکردم. خیلی فکر کردم. باید فواید تحصیل در دانشگاه را بررسی میکردم تا کمی به آرامش برسم و شاید تصمیمی هم بگیرم.
🔹خب! به هر حال جامعه به متخصص نیاز دارد؛ به دکتر، مهندس، مدیر و…. پس میتوان این را یک فایده تلقی کرد ولی نمیدانم چرابه آرامش نمیرسم؟!
🔸به این فکر میکنم که مگر ما کم دکتر، مهندس و…داریم؟! آیا هنوز نیازهای مادی جامعه برطرف نشده است؟! پس چرا هرچه علم پیشرفت میکند مردم غمگینتر میشوند و مشکلاتشان بیشتر میشود؟!
🔹نتیجه میگیرم پس این به تنهایی نمیتواند پیشبَرندهی جامعه باشد. انگار که مردم از لحاظ معنوی اغنا نشدهاند که به آرامش نمیرسند انگار که باید در دین فقیه شد تا بتوان مردم را نجات داد. باید زره تقوا به تن کرد و وارد میدان شد و دستگیری کرد.
🔸باید همنشین ائمه شد تا سریعتر به کمال رسید و همه اینها در تحصیل علوم دینی اتفاق میافتد.
🔹این شروعی بود برای فکر کردن بر روی بررسی تحصیل در حوزه. با بررسی بیانات نورانی امام مهربانم، امام خامنهای حفظه الله دلم قوت گرفت. «پیروزی در هیچ حرکت و انقلابی بودن بدون پرچم داری یک طلبه امکان پذیر نیست.»
🔸من راهم را پیدا کرده بودم و اگر نبود بیانات گهربار آقایم شاید به این نتیجه نورانی نمیرسیدم. تصمیمم را گرفتم. تحصیل در خانهی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، سربازی مولا!
🔹طلبه شدم که ریزه خوارِ مولا باشم و به برکت این مکان نورانی وجودم سراسر نور باشد و بتوانم باری از دوش مولا بردارم ان شاءالله.
✍به قلم راضیه سلمانیپور
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۴)
🔻قاب عکس(بخش اول)
🔸یک وقتی از یک جایی قصهی عشق آدمها شروع میشود.قصهی زمانی که دلم بار وبندیلش را بست تا راه عشق را طی کند را خوب به خاطر دارم.
🔹همه چیز از یک قاب عکس شروع شد. قاب عکس مربع کنار طاقچه، او درآن عکس دو زانو نشسته بود و آبی چشمانش خیره بود به لنز دوربین عکاسی، معلوم بود خسته است، اما لبخندش عمیق بود.
🔸 یکی از دستههای عینکش میان انگشتان دستش تاب میخورد و خودکار آبی رنگی در دست دیگرش. دور و برش یک عالمه کتاب بود، کتابهای قطور فقهی و منطقی. انگار توی حجره کوچکشان یک کتابخانه بزرگ داشتند.
🔹 بعدها از آن همه کتاب و دفتر، فقط یک دفتر شعر باقی ماند، ننجون همه را بخشید به طلبههای نیازمند. تنها یک عمامهی مشکی و چند تا قاب عکس از او، شد یادگاری ما.
🔸کار هر روز ننجون قبل از کمردردش و زمین گیر شدنش این بود که بیاید و قاب عکسها را به بهانه تمیز کردن، یک دل سیر در آغوش بگیرد و با گریه قربان صدقهاش برود.
🔹 وقتهایی که یواشکی میرفتم کنارش ، من را مینشاند روی زانوانش برای هزارمین بار ماجرای زندگی او را تعریف میکرد و من هم خیره به قاب میان دستان ننجون، برای هزارمین بار پا به پایش هم گریه میشدم.
🔸 قصه عشق من به طلبگی از همین قاب عکسها شروع شد، قاب عکس عموی بیست سالهی تازه دامادم که روز خرید عروسیاش در سانحهی رانندگی، رفت پیش خدا و ننجون را یک عمر در حسرت دیدن دامادیاش گذاشت.
🔹ننجون همیشه از ادب و وقارش میگفت. میگفت دروس ابتدایی را زودتر از هم سن و سالانش تمام کرد و وارد دنیای طلبگی شد. دوستانش می گفتند اکثرا در حال درس خواندن بود و عبادت.
✨ادامه دارد ...
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۴)
🔻قاب عکس(بخش دوم )
🔸یکیشان که خیلی با عمو صمیمیتر بود میگفت که عمو حال معنوی قشنگی داشت، هر جا میرفت حال خوبش، حال دیگران را هم خوب میکرد. پول تو جیبی هایش و شهریهایی که میگرفت، میشد کمک حال فقرا و گاهی خرید کتاب برای خودش. هیچ وقت عمویم را ندیدم اما قاب عکسش شده بود تمام دنیایم.
🔹من هم میخواستم مانند او طلبه شوم. طلبگی رویای شب و روزم بود و موجب شد بلافاصله بعد از گرفتن مدرک دیپلمم، برای ورودی سال 95 ثبت نام کنم حوزه…
🔸خوب به خاطر دارم که بعد از شنیدن قبولیام از خوش حالی مثل بچهها کل اتاق را دویدم. هنوز هم صدایِ فریاد از سر خوش حالیم را به یاد دارم.
🔹آن روز، قاب عکس عمو را در آغوشم گرفتم و اشک ریختم و خندیدم. نشسته بودم گوشهی اتاق، همان جایی که همیشه با ننجون مینشستم، عمامه مشکیاش را بو کشیدم و قاب عکسش را در آغوشم فشردم و شروع کردم به درد و دل کردن با او که ازپشت شیشه قاب عکسش به من و به شادیام لبخند میزد.
🔸نمیدانم کی! ولی لابه لای درد و دلهایم، پلکهایم سنگین شد و به خواب شیرین رفتم….
🔹حالا چند سالی از آن روزها میگذرد و من طلبهی سال سوم حوزهی علمیهی فاطمه الزهرا (سلام الله علیها ) هستم. سه سال است که هر روز صبحم، با سلام به مادر شروع میشود. سه سال است که نمک گیر دروس اخلاقیام، نمک گیر سیره اهل بیت(علیه السلام ).
🔸سه سال است که بهترین روزهای عمرم را تجربه میکنم و این حال خوبم را مدیون عمویم هستم. از شما چه پنهان من هم عکسی از خودم لابه لای کتابهای حوزوی دارم، مثل عمو. به امید این که شاید قاب عکس من هم روزی بتواند سرنوشت ساز شود.
✍سیده زهرا رضایی المشیری
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۵)
🔻طلبگی ام مرا افتخار
🔸زمان اعتکاف بود، من هم مثل بقیه دوستان و همشهری ها برای انجام اعمال اعتکاف به مسجد رفته بودم.
🔹آنجا جمعی از خواهران محجبه و خوش برخورد را دیدم که از معتکفین با روی خوش استقبال می کردند.حجاب و متانت و سادگی آنها مرامجذوب خود کرد.
🔸در اجرای برنامه های فرهنگی به آنها کمک کردم و همین امر باب آشنایی من با طلاب شد .با حوصله و آگاهی که داشتند جواب سوالات را میدادند روحیه ی خستگی ناپذیر داشتند.
🔹بعداز اعتکاف تصمیم گرفتم که به حوزه برم تا از نزدیک با حوزه و شرایط پذیرش آشنا بشوم. اما یکی از شرایط اصلی شرط سنی بود! از آنجایی که حوزه شهر ما فقط دوره حضوری پذیرش داشتند نتوانستم ثبت نام کنم.
🔸با این وجود من ناامید نشدم و قرار شد با توجه مدارک قرآنی و… که داشتم از استان برایم پیگیر شوند. این شد که من بعد از چند روز دوباره رفتم باز جواب رد شنیدم.
🔹دیگر فراموش کردم تا یک روز که مشغول کارهای روزمره بودم موبایلم زنگ خورد گوشی را که برداشتم، گفتن ببخشید ما از حوزه علمیه تماس میگیریم و شما برا مصاحبه دعوتید!
🔸من که تعجب کرده بودم نمیدانستم چی بگم!!!
دوباره از پشت خط صدایم زدن و سوالشان را تکرار کردند! تا اینکه زبان گشودم و با خوشحالی گفتم بله.
اما از حوزه که پرسیدم حوزه شهر دیگری بود که یک ساعتی با شهر ما فاصله داشت!
🔹بعدها متوجه شدم که معاون آموزش شهر خودم بخاطر اشتیاقی که من داشتم مدارک من را برای حوزه دیگری که پاره وقت نیز ثبت می کردند فرستاده اند که من یکسال از تحصیل باز نمانم.
🔸چون قرار بود سال دیگه حوزه شهر ما نیز دوره پاره وقت داشته باشد .
اما با موافقت مرکز من بعد از چند ماه به شهر خودم برگشتم و با طلاب حضوری سر کلاس درس حاضر میشدم و واحدهای خودم را می گذراندم.
🔹اکنون بنده سال چهارم حوزه امام حسین علیه السلام هستم و خوشحال از اینکه به عنوان طلبه در خانه آقا امام زمان عجل الله مشغول تحصیل هستم .
🔸امیدوارم که روزی برسد که جوانان و نوجوانان ایران با آگاهی و اشتیاق بیشتر به سمت حوزه های علمیه بروند و به عنوان طلبه درزیر سایه آقا امام عصروزمان خدمت کنند .
الهی آمین…
✍کزال حیدر بیگی
هدیه به لبخند #امام_زمان علیه السلام و #حاج_قاسم
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۷)
🔻قرار دل بیقرارم (بخش اول)
🔸طلبه شدم تا از ضلالت و تباهی به هدایت و روشنایی و از سیاهی جهل و نادانی به روشنی عقل و دانایی برسم. طلبه شدم تا سراج نیر ولایت بر سر راهم نورافشانی کند و دست محبت پدری بر سرم بکشد و خضر راهم شود.
🔹 طلبه شدم تا سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشم و چتر حمایتش پناه و قرار دل بیقرارم شود.
🔸طلبه شدم تا از حضیض ذلت بردگی خلق به اوج عزت بندگیِ حق نائل شوم و تنها راه سعادت را با نور هدایت آیات الهی در کنار اهل بیت عصمت و طهارت طی کنم و با عزت و شرف بندگی در مسیر حقیقت و عبودیت، طی طریق کنم و از حب دنیا رها و به طریق عقبی آشنا شوم.
🔺خلقوخوی محمدی بگیرم و حیاتم حیات محمد و آل محمد، و مماتم ممات محمد و آل او شود.
🔹طلبه شدم تا زیر چادر عفت و عصمت که امانت مادرم زهراست تکیه بر ستون محکم خیمهی پنج تن آل عبا بزنم و از میدان ادعا راهیِ میدان عمل شوم. دست در دست مادرم زهرا بیرق حب الامام سفینهالانام را به دست بگیرم.
🔸طلبه شدم تا با خلق خوش حسن علیه السلام بر گردن زشتیها، رسن افکنده باشم و با صبر و حلمِ وجودش پروانهای شوم گرد شمع وجودش. طلبه شدم تا سوار بر سفینهالنجاة حسین فتح کنم ساحل این فلاح و رستگاری را.
🔹طلبه شدم تا با تأسی از سجدههای طولانی زینالعابدین سیدالساجدین، باخواندن زبور آل محمد صل الله علیه و آله در طور سینای بندگی زینالعابدین شوم و در بحر علم، باقرالعلوم، خضر راهم شود و مکتب صادق آل محمد صل الله علیه و آله پناهگاهم.
✨ادامه دارد ..
هدیه به لبخند #امام_زمان علیه السلام و #حاج_قاسم سردار دلها
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۷)
🔻قرار دل بیقرارم ( بخش دوم )
🔸طلبه شدم تا حلم و صبر کاظم آل محمد خشم و غضب جاهلیتم را فرونشاند و ضمانت امام رضا علیه السلام عالم آل محمد آهوی دلم را در صحرای علم و ایمان آرام کند.
🔹طلبه شدم تا جود امام جواد علیه السلام مهر پیشانیم شود وهدایت امام هادی امانی از موج پریشانیم.
🔸طلبه شدم تا لشکری شوم برای امام حسن عسگری علیه السلام و پرچم صلح و دوستی و رستگاری را در دستان فرزندش، مهدیالامم، بقیه الله الاعظم، به نظاره بنشینیم
🔹 و از آن پس پابهپای مولایم و سرورم امامالمنتظر،قدم به وادی ایمن نهاده و زنجیر بردگی خلق را وانهم و تاج عزت و بندگی حق بر سر نهم و خلعت شریف خلیفه اللهی بر قامتم پوشانده و در طور سینای طاعت حق به نظارهی تجلی نور حقم نشانده و از غم نیستی و پستی به فرح و شادی هستی و دوستیام کشانده و در وادی فناء فی الله بر سینهام حک کند نشان درخشان آیت الله، عبدالله، خلیفة الله، عین الله، أذُنُ الله، یدالله.
🔸خدایا از دریای پر تلاطم ارعابم برهان و در پناه امام زمان عجل الله به سلامت عقبا و ساحل امنم برسان!
🤲اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِف نَبِیَّکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة و النصر واجعل عواقب امورنا خیرا
✍پریناز کاکلکی
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۸)
🔻چیزی فراتر از آرزو! ( بخش اول )
🔸به نام خالق هستی
سیزده ساله بودم که لباس سفید عروسی به تن کردم و شدم خانم خانه. آن موقع بود که همهی آرزوهایم را بغچه کردم و گوشهی صندوقچهی دلم گذاشتم.
🔹 گوشهای که هر وقت تنها میشدم، سراغش میرفتم؛ آرزویی برمیداشتم و غرق رؤیا میشدم البته میان آن همه آرزو، یکی را بیشتر دوست داشتم ولی از ترس این که مبادا هیچوقت بهش نرسم سراغش نمیرفتم.
🔸 یک روز دلم خیلی هوایش را کرده بود. رفتم سراغ صندوقچه. درش را بازکردم. آرزویم را برداشتم و گوشهای نشستم و باهاش کلی خوش گذراندم. آنقدر که متوجه گذر زمان نشدم.
🔹 به خودم آمدم. دیدم سالها از آن روزها میگذرد و من دارم در کنارِ بهتر از آرزویم، در واقعیت زندگی میکنم. با این حال همیشه به لباس عروسیام غر میزدم که چرا زود آمدی و از درس و مشق و مدرسه جدایم کردی؟!
🔸دوست داشتم یک جوری رویَش را کم کنم. برای همین دست به کار شدم. تصمیم گرفتم کاری بکنم خواندن و نوشتن ازیادم نرود. انگار همین دیروز بود. یک دفتر بزرگ خیاطی برداشتم. دفتری که وقتی نگاهش میکنم یاد دفتر ملّاهای قدیم میافتم.
✨ادامه دارد...
#ایام_فاطمیه را ارج نهیم،هدیه به لبخند #حاج_قاسم سردار دلها
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ ⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۸) 🔻چیزی فراتر از آرزو! ( بخش اول ) 🔸به نام خالق هستی سیزده ساله
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۸)
🔻چیزی فراتر از آرزو! ( بخش دوم )
🔹 از تفسیر سورهی حمد شروع کردم تا سورهی اعراف. انواع دعاها و شأن نزول آیهها و… . حالا چرا از قرآن و دعا شروع کردم، نمی دانم. شاید ارادهی خداوند بر این بوده. گوشهی دفترم، یادداشتی عجیب هم، خودنمایی میکند؛ یادداشتی دعایی درحق خودم!
🔸«خدایا! میدانم سرنوشت من به دست توست. پس، از تو درخواست میکنم مرا موفق گردانی که بتوانم در راه رضای تو گام بردارم. خدایا! مرا با ائمه معصومین(علیهم السلام ) آشنا کن. خدایا! مرا کمک کن بتوانم قرآن تو را بفهمم، به آن عمل کنم تا به تو نزدیک شوم و توشهای برای آخرتم قرار گیرد.»
🔹با خواندن این یادداشت احساس میکنم مرغ آمین از همان لحظهی آغاز نوشتن، نغمهی آمین سرداده و همچنان ادامه میدهد و آمین میگوید.
🔸پانزده سال بعد، من دیگر دختر سیزده سالهی پرآرزو نبودم. همهی زندگیم همسر و بچههایم شده بود. شکوفههای باغ زندگیام، دختر و پسرم، بزرگ شده بودند. باید میرفتند مهد.
🔹 ثبت نامشان کردم. مهدشان، مهد قرآنی بود که همزمان با کلاسِ بچهها برای مادرها کلاس قرآن برگزار میکرد. من هم شرکت کردم. یک روز نوبت به من رسید که چند آیه قرآن بخوانم. خواندم.
🔸خانم #همتی، معلم کلاس، خیلی خوشش آمد. تشویقم کرد و به خانم آقایی، مسؤل کلاس های عربی معرفی. ایشان هم من را در کلاسهای نحو و صرف ثبت نام کرد. کلاسها همزمان با ساعت مهد، سه روز در هفته برگزار میشد.
🔹این هماهنگی همسرم را قانع میکرد با کلاس رفتنم مخالفتی نداشته باشد تا من هم بتوانم با آرامش به یاد قدیم، سر کلاس درس بنشینم. اشتیاقم به یادگیری آنقدر زیاد بود که همه چیز را زود یاد میگرفتم. انگار فیلَم یاد هندوستان کرده بود و نمیخواست ازش بگذرد. برای همین سعی میکردم حتی یک جلسه را از دست ندهم.
🔸 شش ماه گذشته بود و همه چیز خوب پیش میرفت. تا اینکه، چند هفته مانده به عید اعلام کردند:«بعد از عید ثبت نام رسمی داریم وکلاسها هرروز برگزارمیشود.» پرسیدم:« ثبت نام رسمی یعنی چه؟»
✨ادامه دارد..
ایام #فاطمیه را ارج نهیم
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ ⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۸) 🔻چیزی فراتر از آرزو! ( بخش دوم ) 🔹 از تفسیر سورهی حمد شروع ک
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨
⁉️#چه_شد_طلبه_شدم؟ (۱۸)
🔻چیزی فراتر از آرزو! ( بخش سوم )
🔹گفتند:« یعنی شما رسما میشوید طلبه!» چشمهایم برق میزد. دلم از فرطِ خوشحالی جیغ میکشید. به خودم گفتم:«یعنی من دارم به آرزویم میرسم؟! وااای خدایا شکرت!» غرق شادی بودم که به یاد همسرم افتادم:
_ پس شوهرم چه؟!
_چطور راضیاش کنم؟!
_نکند بگوید نرو…
🔸خودم را جمعوجور کردم و راه خانه را پیش گرفتم. یکی دو ساعت بعد درحالی که کلی استرس داشتم، موضوع را به همسرم گفتم. انگار از دلم خبر داشت. نگاه عمیقی کرد و بعد از چند لحظه گفت:«شما که تا این مرحله رفتی، بقیهاش را هم برو تا ببینیم خدا چه میخواهد.»
🔹باورم نمیشد همه چیز دست به دست هم داده بود تا من به آرزویم برسم. آرزو که نه، چیزی فراتر از آرزو! دعایی که درسن کمِ سیزده سالگی به لطف خدا در حق خودم کرده بودم، داشت به اجابت میرسید. راستش همسرم زیاد با بیرون رفتن زن از خانه موافق نبود، چه شد که قبول کرد الله اعلم!
🔸آن روز، من، قشنگ ترین عیدی زندگیام را از خدا گرفتم. لباس سفید عروسی، تنهایی، آرزوها، رؤیا و… همه چیز دست به دست هم داد تا من دعایی کنم و مرغ آمین، آمین بگوید و بشود آن چه خدا میخواست.
🔹 ازخوشحالی درپوست خودم نمیگنجیدم. بعد از تعطیلات عید برای ثبت نام رفتم. و حالا نزدیک به 20 سال است که من، رسما طلبهام و تصمیم دارم تا پایان عمر هم، طلبه بمانم، ان شاء الله.
🔸خدایا! تو را سپاس به خاطر لباس سفید عروسی، تو را سپاس به خاطر همسری عاقل و فهمیده، تو را سپاس به خاطر فرزندانی که واسطهی رسیدنِ من به تو شدند.
🔺و خدایا! تو را سپاس که مرا به خادمی دین خود پذیرفتی. شکراً لله.
✍مرضیه عموچی فروشانی
هدیه به لبخند #امام_زمان علیه السلام و #حاج_قاسم سردار دلها
ڪانال زلال مــ💖ــعرفت
@ZolaleMarefat_f
┅═✧❁🔆❁✧═┅