eitaa logo
منتظـࢪانہ🇵🇸³¹³ .
1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
55 فایل
بسم ِ‌رب نور . ‌ اَزتَھ‌دل‌می‌نویسیم⬐ ‌-ولآیت‌ حیدر در سَر، عِشق‌ حُسَین‌ در سینه، حُب رضٰا در دِل، یآدمَهدی‌درجان♥🌿 ‌- ‹ـاز𝟐𝟖بهـمن𝟏𝟒𝟎𝟎؛خـٰاـدِم‌مهدۍِ‌فاطمہ‌هستیم!' - ڪپـ؟حلـالت‌رفـیق‌هـدف‌ماچیزدیگـریست(: ↲راھ‌ارتبـٰاط‌بامدیر🤝🏻✨️ @Marjanx20
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر شب بود🌚' نشسته بود لب حوض داشت؛ وضـو می گرفت مـادر بـهش گفـت : پـسرم، تو که همیشه نمازت رو اول وقت می خوندی(: چی شـد کـه ...؟! البته ناراحت نباش/: حتما کار داشتی؛ که تا حالا نمازت عقب افتاده 🙂' محمدرضا لبخندی زد (: و بعد از اینکه مسح پاشو کشید✨ گـفـت : الهی قربونت برم مادر❣- نمازم رو سر وقت ، مسجد خوندم 📿' دارم تجدید وضو می کنم ... تا با وضو بخوابم ☺️' شنیدم هر کس قبل از خواب وضو، بگیره✓ و با وضو بخوابه ✓ ملائـکـه تـا صبـح بـراش عبـادت مینویسند🖊😍' منبع : کتاب دوران طلایی' به نقل از مجموعه همکلاسی آسمانی'
روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام نزد اصحاب خود فرمودند: دلم خیلی به حال ابوذر غفاری می‌سوزد، خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه، ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه، به خانهٔ او رفتند، چهار کیسهٔ اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید: اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید. دوم، بی‌انصاف‌ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می‌خواهید من "علی" فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی‌کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می‌فرمودند: به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم، آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست، سه شبانه روز بود که او و خانواده‌اش هیچ نخورده بودند. به نقل از الکافی، ج ۸ https://eitaa.com/aMaM_ZaMaN14
👑پادشاه به نجارش گفت :   فردا اعدامت میکنم نجار آن شب نتوانست بخوابد ... همسر نجار گفت :                              مانند هر شب بخواب ...     "  پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار " کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد ... صبح صدای پای سربازان را شنيد... چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم ... با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند... دو سرباز با تعجب گفتند : پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی ... چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت ... همسرش لبخندی زد و گفت : " مانند هر شب آرام بخواب , زيرا پروردگار يکتا هست و درهای گشايش بسيارند  " فکر زيادی انسان را خسته می کند ...   " درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست ". ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن یا خواب می مانی...! یا از زندگی عقب ،،،،